از تیر دوازده روز
ز فروردین نه روز
هزار روز دلهره
بیست و چهار هزار ساعت ... دغدغه
انتطار شنیدن صدای تو
در عبور لحظه های پر شتاب
دغدغه حضور بی مثال تو
بر سکان کشتی انقلاب
از تیر دوازده شب
ز فروردین نه شب
هزار شب خاطره
بیست و چهار هزار ساعت ... دغدغه
بی قرار کلام راه گشای تو
در کوچه های این مکان و آن مکان
دغدغه سرآمد سکوت پرصدای تو
در برهه های این زمان و آن زمان
هزار روز، چشم به راه
هزار شب، گوش به زنگ
بیست و چهار هزار ساعت ... تشویش
هزار روز و یک پرسش
هزار شب و یک خواهش
بیست و چهار هزار ساعت و ... هیچ جواب.
در انتهای روز نخست انتظار
در ابتدای آن شب بی قرار
به هیچ خوابی نامد این هزار
کنون نشسته اینچنین بر این کنار
میان راه پر هیاهو، همهمه ها
بود و نبود خاطره، وسوسه ها
شمار لحظه ها ... بی انتها ... بی انتها
دغدغه ها ... دغدغه ها ... دغدغه ها
در بامداد هزارمین روز انتظار
همه به جستجوی یک قرار
در سحرگه شب هزار
با بیدار یار بی قرار
امان از این هزاره ها، هزاره ها
چنین مباد هزار ما ؛ چنین مباد هزار ما
اینک صدا ؛ اینک نگاه
نسیم حس آشنا
به زیر پوست شب
فوارهء بلند و بیشمار لحظه ها
بپا ! بپا ! بپا ! کنون ... چراغ ما ... چراغ ما