باد می آید.
همان بادی که گیس گل ها را شانه می زند
و از شکوفه ها پروانه می سازد،
و کبوترهای کاغذی را پرواز می دهد
میان تنگناهای مانهاتان
تا طبقه دهم، رو به آسمان،
و پرنده های مهاجر را
بر برج های آسمانخراش ها می کوبد.
باد می آید، باد شور،
همان بادی که ما را می راند بر دریا
و بر ساحلی پرتاب می کند ما را
همچون ستاره های دریایی،
که هر بار به ساحل رانده می شوند.
باد می آید.
سفت مرا نگهدار.
*
آه، پیکر روشن من از ماسه،
تراشیده به شکل جاودان همیشه،
فقط از ماسه.
باد می آید
و یک انگشت را میبرد با خود،
آب می آید
و بر تن ام شیار می کشد.
باد اما
می گشاید قلب ام را
ـ همان پرنده سرخ جیک جیک زنِ
پشت دیوار دنده ها را ـ
و با دم شوره دار گزنده اش
می سوزاند پوست قلب ام را.
آه، پیکر ماسه ای من!
سفت مرا نگهدار،
نگهدار
پیکر ماسه ای ام را.
*
بگذار راهی خشکی شویم،
آنجا که سبزه های ریز لنگر زمین اند.
زمین سفت می خواهم من،
سبز، بافته از ریشه ها
همچون بوریا.
درخت را ببُر،
سنگ ها را بردار
و خانه ای برایم بساز.
خانه ای کوچک
با دیواری سپید
برای غروب خورشید
و یک چاه
برای بازتاب ماه،
تا ماه،
همچنان که روی دریا،
گم نکند خود را.
خانه ای
در جوار یک درخت سیب
یا درخت زیتون،
که باد از بَرَش
گذر کند
همچون صیادی،
که به شکار ما
نیامده است.
شاعر: هیلده دُمین
برگردان به فارسی: میلاد مختوم