محمود خوشنام
کارشناس موسیقی
باغ بی برگی ما هر روز که میگذرد، بی برگ و بارتر میشود. از یک سو نظام اسلامی برخی اهل فرهنگ و هنر را میتاراند و از سوی دیگر دست مرگ آنها را میبرد.
مرضیه، خواننده نام آور ایران که چهارشنبه ۲۱ مهر ( ۱۳ اکتبر) در پاریس جان به جان آفرین سپرد، ناگزیر و برای رسیدن به "هوای تازه"، چون بسیار کسان دیگر، جلای وطن کرد. غافل از آن که در برون مرز و درگیر با محدودیتهای جانکاه دیگر، نمیتواند آن گونه که باید، به هنرش برسد- هنر آزادی که به آن خو گرفته بود.
تا چشم گشود و با محدودیتهای تازه کنار آمد، سایه مرگ را فراز سر خود دید. یکی دو سال رنج و عذاب سرطان و بعد هم تمام!
مرضیه ولی با تمام این گرفتاریها، پس از مرگ نیز میماند. "رفتم که رفتم" ترانه او هست، ولی سرنوشت او نیست. چند ویژگی در کارنامه او هست که زندهاش نگاه میدارد.
زمینهها
مرضیه خوشبختانه از زمینهها و عواملی که هنرمند را ماندگار میسازد، بهره بسیار داشته است. زمینه اول در خانه گسترده بود. پدرش اگر چه "روحانی" بود ولی خشک اندیش نبود. دو زنی که با آنها ازدواج کرد اهل موسیقی بودند. مادرش تارنواز و زن پدرش پیانو نواز بود.
پدر به گفته مرضیه "خیلی زود سراب را دید و لباس روحانیت را به دور انداخت." (1)
فضای "موزیکال" خانه، نخستین رغبتها را در مرضیه خردسال پدید آورد.
در نوجوانی زن پدر پیانو نواز، او را با یکی از دوستان موسیقیدان خود آشنا کرد. مردی به نام "حشمت دفتر" که به قول مرضیه "سینهای سرشار از موسیقی داشت."
آشنایی با این مرد زمینه گستردهتر دوم را پیش پای او گسترانید. با مجموعه آهنگهای شیدا آشنا شد و نیز با استادان برجسته زمانه. در جامعه باربد از دانش "اسماعیل مهرتاش" بهره گرفت- آموزگاری که بیشتر خوانندگان نام آور از کلاسهای او عبور کردهاند: ملوک ضرابی، محمدرضا شجریان و عبدالوهاب شهیدی.
کلاس مهرتاش بهره دیگری نیز میداد. او آموزگار "دکلاماسیون" ( فن بیان) و تئاتر نیز بود. دکلاماسیون، درست ادا کردن واژهها را در متنهای موسیقایی به او آموخت. مرضیه حتی در اپرت " خسرو و شیرین"، موزیکال ساخته و پرداخته مهرتاش نقش شیرین را ایفا کرده است.
مرضیه میگفت که او در درازای این زمان میتوانسته در یکی از رشتههای علمی یا ادبی، دکترا بگیرد و گرفتارعواقب آوازخوان شدن نشود. ولی او تصمیم گرفته بود به جامعه نشان بدهد که " یک زن میتواند هم آواز بخواند و هم خانم باشد و پاک و پاکیزه زندگی کند".
پس از مهرتاش، نوبت به آموزگار بزرگ موسیقی، ابوالحسن صبا، رسید. صبا حشو و زوائد آواز خوانی او را گرفت و سلاستی ویژه به آن بخشید.
ولی آموزش دقیق ردیف، ردیف شناس میطلبید.
عبدالله دوامی این مهم را بر عهده گرفت. مرضیه گویا نخستین شاگرد دوامی بوده است و محمود کریمی ردیف شناس معروف بعدی، دومین شاگرد او.
و اما در میان استادان مرضیه به نام "درویش حسن" نیز بر میخوریم.
که بوده است این مرد؟ مرضیه او را معرفی کرده است:
"درویش حسن بهبهانی بود که خیلی خوب موسیقی را میشناخت و خیلی خوب میخواند." کسی بوده مانند "مشتاق" که "سیم چهارم را به سه تار اضافه کرده و میگویند قرآن را با نوای سه تار میخوانده است... او در اواخر دوره زندیه در کرمان و در مسجد به فتوای آخوندها کشته شد....."
مرضیه افزوده که صدای او زیر تاثیر صدای درویش حسن است. "یک حالتی در خواندن من هست که هیچ کس تا به حال نتوانسته آن را تقلید کند..." و " این حالت خاص شور و شیدایی را من از درویش حسن یاد گرفتم." (2)
بهره گیری از این زمینهها و آموزشها، هفت سال به درازا کشیده است.
مرضیه میگفت که او در درازای این زمان میتوانسته در یکی از رشتههای علمی یا ادبی، دکترا بگیرد و گرفتارعواقب آواز خوان شدن نشود و مجبور نشود در آن سالها، این همه خون دل بخورد. ولی او تصمیم گرفته بود آواز خوان شود و به جامعه نشان بدهد که " یک زن میتواند هم آواز بخواند و هم خانم باشد و پاک و پاکیزه زندگی کند".
با این همه مردم خیلی زود او را پذیرفتند و به زودی مورد احترام همگان قرار گرفت.
دوشیزه ناشناس
جز زمینههای شکوفایی، چند عامل دیگر نیز در موفقیت مرضیه بی تاثیر نبود. مرضیه با همه آموزشها و کوششها، از عوامل سازگار بیرونی نیز بهره بسیار برده است.
نخستین عامل نیاز زمانهای بود که او در آن زندگی میکرد: نیاز به نوآوری.
موسیقی سنتی ایران در سالهای پایانی دهه بیست، رو به رکود و سکون نهاده بود. خوانندگان قدیمی با همه ارزشهای والایی که داشتند، دیگر به گذشته پیوسته بودند و مدام خود را تکرار میکردند.
آغاز نوآوری در شعر و نقاشی، موسیقی را نیز به دنبال خود میکشید. همه چیز بایست نو میشد. شرایط و امکانات نیز فراهم آمده بود. شاگردان مکتب صبا، برخوردار از آموزههای وزیری، آماده بودند که خط و ربط تصنیفهای قدیمی را به هم بریزند و چیز تازهای به جای آن بگذارند.
صدای مرضیه، شاید به دلیل همان شور و حالی که از درویش حسن به وام گرفته بود، آن چنان مقبول طبع آهنگسازان جوان و تازه نام یافته قرار گرفت که همه برای همکاری و همراهی با او سر و دست میشکستند. مجید وفادار، علی تجویدی، جواد و بزرگ لشگری، همایون خرم، حبیبالله بدیعی و پرویز یا حقی، به تناوب به یاری مرضیه آمدند.
ترانه سرایان تازهای نیز به میدان آمده بودند که به یاری آهنگسازان بیایند. در چنین حال و هوایی خوانندگان نیز باید نو میشدند. و چنین شد. شاید بتوان ظهور دلکش را نقطه آغاز این حرکت دانست.
چیزی نگذشت که نوبت به مرضیه رسید که نوع کارش چیز دیگری بود و از شعاع رقابت دلکش بیرون میماند.
نخست عنوان "دوشیزه ناشناس" را بر او نهادند. شاید برای آن که در صورت عدم توفیق، ناشناس باقی بماند. ولی توفیق که همراه شد، نام دیگری را بر او نهادند که باز نام اصلیاش نبود. ولی "شیدا"ی عاشق مرضیه را به یاد میآورد. مرضیهای که عشقش آتش به جان شیدا زده بود.
باری عامل اول، دومین عامل را نیز وارد میدان کرد. صدای مرضیه، شاید به دلیل همان شور و حالی که از درویش حسن به وام گرفته بود، آن چنان مقبول طبع آهنگسازان جوان و تازه نام یافته قرار گرفت که همه برای همکاری و همراهی با او سر و دست میشکستند. مجید وفادار، علی تجویدی، جواد و بزرگ لشگری، همایون خرم، حبیبالله بدیعی و پرویز یا حقی، به تناوب به یاری مرضیه آمدند.
چیزی نگذشت که مرضیه موفق و پیروز، به عنوان نخستین زن، پای در برنامه فاخر "گلها" گذاشت. با غلامحسین بنان همنوا شد و با او چنگ رودکی، آهنگ روحالله خالقی، را خواند. و با بازخواندن تصنیفهای دوره مشروطیت، از شیدا و عارف، با تنظیم استادانه خالقی و معروفی، مهر ماندگاری بر آنها زد.
روز فرجام
مرضیه داشت به اوج شهرت خود نزدیک میشد، برنامههای بی شماری در پیش داشت. مرضیه داشت به یک "دیوا"، به یک "پری" تبدیل میشد که زمین و آسمان برایش در هم ریخت. یورش واپسگرایی آغاز شده بود- چیزی که با موسیقی دشمن بود و آوازخوانان را فاسد و حقیر میشمرد.
مرضیه چند سالی پایداری کرد و سرانجام ناگزیر از پیروی از همتایان خود شد و جلای وطن کرد. کوششهای سر سختانه او در برونمرز با محدودیتهای ویژهای که دارد، به ثمر ننشست.
دو سه کنسرت بزرگ در شهرهای اروپا نمیتوانست مرضیه همگانی را همگانی نگاه دارد. در این جا پراکندگیهای فکری، سیاسی و جغرافیایی، بیش از آن است که جایی برای شکوفایی بگذارد. غم و غصهها و خودخوریها دل و جان را میساید و روز فرجام را نزدیکتر میکند. مرضیه ولی پس از این فرجام نیز میماند.
"رفتم که رفتم" در مورد او مصداق پیدا نمیکند.
1- هفته نامه ایران زمین، چاپ لندن، شماره ۲۴ (۱۲ آبان ۱۳۷۳)
2- همان. شماره ۲۵ (۹ آذر ۱۳۷۳)