درگیر با خوابی رخوت بار
می اندیشم به اتصالی عظیم
که خواب و خاک را
آنگونه
برهم زند
که تنها
آن معجزت ِ امید ْ آفرین تواند
سینهٔ زیبای ِعشق
با موهای ِ افشانش.
در این دورهٔ افسوس و بیهودگی
می چرخیم گرداگرد
تا زآن سپس از خاکستری ِعمر
به ابتدا پا نهیم
به دریوزگی ِ روزگار
برای فرصتی دیگر!
کجایی ای انفجار؟
ای نور
ای امید!
کجایی؟
فرزاد پاییز
۷ خرداد ۱۳۶۸