ماهنامه خط صلح – وقتی از اعدام سخن میگوییم، فقط دربارهی «پایان یک زندگی» حرف نمیزنیم، بلکه دربارهی زنجیرهای از فقر، بیعدالتی و فراموشی سخن میگوییم؛ دربارهی مسیری میگوییم که آرامآرام یک «انسان» را به نقطهی بیبازگشت میکشاند. در لایههای زیرین جامعه، آنجا که صدای ضعیفترینها کمتر شنیده میشود، قصههایی جریان دارد که هرگز در سطر اول اخبار نمینشیند؛ قصههایی زمزمه میشود از مردان و زنانی که قربانی سیستمهای نابرابر و قوانین بیانعطاف شدهاند؛ روایتهایی دربارهی کسانی که نه جنایتکار حرفهای بودهاند و نه اربابان مافیا، بلکه «دستفروشان» فریبخوردهای بودهاند در بازاری خانمانسوز، برای نان شب.
این گزارش حاصل گفتگوی اختصاصی با سه زندانی در ایران است که بهدلایل امنیتی هویتشان محفوظ میماند. پرسشها از هر سه زندانی یکسان بودهاند، اما پاسخها گواهی بر دردهای گوناگون، امیدهای شکسته و حقیقتی که شاید کمتر شنیده شده باشد. این روایتها، صدای کسانی است که زیر تیغ بیعدالتی خاموش ماندهاند؛ انسانهایی با سرگذشتی تلخ، اما قابل فهم و آیندهای که در سلولهای تنگ و بینور زندان گم شده است. از کسانی سخن میرود که نه دفاعشان شنیده میشود، نه فرصتی برای بازگشت دارند. فقط حکم است و سکوت و بختک سیاهی که بر خانمان و خانوادهشان میافتد. این روایت، دربارهی اعدام در کشوری است که حاکمان آن، فضای جامعه را بهسمتی کشاندهاند که طبق گزارش سازمانهای بینالمللی، رکورد دهسالهی اجرای احکام مرگ را شکسته و سهمی بیش از دو سوم کل اعدامهای ثبتشدهی جهان را بهخود اختصاص داده است.
گفتگوی خط صلح با سه زندانی زیر حکم اعدام را در ادامه میخوانید:
اتهام و مسیر دادرسی تا صدور حکم
هر سه زندانی، با جرایم مرتبط با مواد مخدر متهم و مجرم شناخته شدهاند. یکی از آنها بهدلیل حمل «بیش از ۵۰ کیلوگرم هروئین»، دومی بابت نقش در «آشپزخانهی تولید هروئین» و سومی با «۸.۵ کیلوگرم شیشه» در همدان بازداشت شدهاند. داستان زندگی آنها، پیش از دستگیری نیز حکایت فقر، بیکاری و تلاشهای بیسرانجام برای بقا بوده است. هیچکدام از این سه نفر پیشینهی کیفری نداشتهاند. آنها عضوی کوچک در لایههای پایین شبکههای قاچاق بودهاند؛ نه طراحان و گردانندگان اصلی مافیای هزاردستان مواد مخدر. خردهفروشانی که به گفتهی خودشان، انگیزهای غیر از تامین معاش خانواده نداشتهاند. از لحظهی بازداشت تا زمان صدور حکم اعدام، مسیر برای همهی آنها پر از ابهام، ترس و ناامیدی بوده است. دو نفرشان طی دو تا سه سال، حکم نهایی اعدام را دریافت کردهاند و نفر سوم پس از سهسال بلاتکلیفی، سرانجام از اعدام نجات یافته اما به سیسال زندان محکوم شده است.
واکنش اولیه به حکم اعدام
احساسات اولیهی زندانیها پس از شنیدن حکم، از «شوکه شدن» تا «پذیرش تدریجی» متفاوت است. زندانی اول میگوید: «دو سال پس از بازداشت، آنقدر فشار روانی را تحمل کرده بودم که آمادگی شنیدن اعدام را داشتم». او اضافه میکند: «در زندان، هر هفته شایعهی اجرای حکم اعدام میپیچد. آنقدر شنیدهای که ذهنت بیحس میشود». زندانی دوم حالتی کاملاً متفاوت دارد: «دنیا روی سرم خراب شد. بهخاطر پنجمیلیون تومان رفته بودم. اصلاً فکر نمیکردم حکم اعدام بگیرم». او شوک اولیه را با حس ناباوری و خشم توصیف میکند. نفر سوم، که بعدها از اعدام نجات یافت، روایت میکند: «وقتی حکم اعدامم را گرفتم، احساس کردم زندگیام تمام شده، خانوادهام هم شوکه شدند. چندبار اقدام به خودکشی کردم، هنوز هم عوارضش باقی مانده است، دست چپم دیگر مثل قبل نیست».
دادگاه و عدالت، یا فقدان آن
هیچکدام از سه زندانی دادگاه خود را عادلانه نمیدانند. هرسه نفر وکیل داشتهاند، اما آنرا «بیفایده» توصیف میکنند. یکی میگوید: «در دادگاه انقلاب، متهم صدایی ندارد. وکیل هیچکاره است». زندانی سوم این موضوع را اینگونه شرح میدهد: «قاضیها آموزش دیدهاند برای صدور حکم سنگین. اسمش دادگاه است ولی از اول معلوم هست نتیجه چیست». به گفتهی آنها، جلسهی دادگاه معمولاً کوتاه، سطحی و با دخالت اندک متهم یا وکیل برگزار میشود. زندانی دوم معتقد است که اگر امکان دفاع واقعی فراهم بود، هیچگاه به چنین حکمی محکوم نمیشد: «حتی نگذاشتند که وکیلم دفاع کند، فقط گفتند پرونده مشخص است. من آدمی نبودم که بهخاطر پنج میلیون تومان اعدام بشوم».
تاثیر حکم اعدام بر نگاه به زندگی
تجربهی زندگی با حکم اعدام، برای همهی آنها به معنای فروپاشی امید است. زندانی اول میگوید: «زندگی تمام شد. الان هفت سال و نیم هست که زندانی هستم. قبل از زندانی شدن، قیمت ماشینم بیست میلیون تومان بود، الان همان ماشین هشتصد میلیون تومان است، زمان از دست رفت، زندگی از دست رفت». دومی میگوید: «ناامید شدم. دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. دوتا بچه دارم که آیندهشان تیره شد». و سومی که حالا برای زندانبانها پادویی میکند، تلختر از همه میگوید: «ای کاش اعدام میشدم. سیسال حبس یعنی مرگ تدریجی. توی این وضعیت کسی با من ازدواج نمیکند. آینده ندارم».
زمان، شبها و کابوسهای بیپایان
زندانیها میگویند مفهوم زمان برایشان از بین رفته است. شبها کابوس مرگ رهایشان نمیکند. زندانی اول میگوید: «هر دوشنبه شب، فقط با ترس از اینکه فردا نوبت چه کسی هست، میخوابیم». دومی اضافه میکند: «هر شب فکر میکنم اعدام میشوم یا نه». این کابوس مشترک، مثل سایهای بیانتها بر ذهنشان چنبره زده است. سومی میگوید: «روزها کار میکنم، شبها به فردایی فکر میکنم که شاید وجود نداشته باشد. حتی بعد از تخفیف حکم، فکر اعدام در ذهنم باقی مانده است».
تاثیر حکم بر خانواده
تمامی مصاحبهشوندگان از فروپاشی خانواده سخن میگویند. یکی سرپرست دو خانواده و سه کودک بوده که بزرگترینشان شش ساله است. دومی هم دو فرزند دارد و میگوید بعد از حکم، همسر و بچههایش زندگیشان را از دست دادهاند. سومی با اندوه میگوید: «خانوادهام خلافکار نبودند. وقتی حکم اعدام گرفتم، همهی نگاهها بهمن عوض شد. بعضیها از دوستان و اقوام قطع رابطه کردند. برای مادرم سخت بود که پسرش به مرگ محکوم شده است».
امید به نجات و دیدگاه به اعدام
هیچکدام از آنها امیدی واقعی به شکستن حکم ندارند. یکی میگوید: «در این حکومت عدالتی نیست، پس امید هم نیست». دیگری درصد امید را «یک درصد» میداند. دربارهی اعدام، همگی نظر واحدی دارند: «این مجازات نه بازدارنده است، نه اصلاحگر». بهگفتهی یکی از آنها: «ما کارگر بودیم، نه خلافکار. مافیاهای واقعی هرگز اعدام نمیشوند». زندانی دوم معتقد است که سیستم قضایی تفاوتی بین مجرمان بزرگ و آدمهای ضعیف قایل نیست: «ما بهخاطر چند کیلو مواد اعدام میشویم. آنهایی که میلیاردی جابهجا میکنند، آزاد راه میروند».
سخن آخر
در پایان گفتگو، هر سه نفر پیامی برای جامعه دارند. زندانی اول تاکید میکند: «پیش از صدور حکم اعدام باید تحقیقات کامل انجام شود» و خطاب به قوهی قضاییه میگوید: «اگر فرزند خودتان هم بار اول خطا کند، اعدامش میکنید؟». دومی میگوید قوانین اشتباهاند و «خلافکارهای واقعی هیچوقت اعدام نمیشوند» و سومی، با زبانی تلخ و صادقانه میگوید: «رئیس قوهی قضاییه باید کاری کند که زندانی بتواند بعد از پنج سال به جامعه برگردد، نه اینکه مجبور شود که دوباره خلاف کند».
این سه روایت، گرچه از سه نفر مختلف شنیده میشود، اما صدایی واحد دارد: صدای نسلی که در بستر فقر و بیعدالتی، از ابتدا محکوم بوده است، نسلی که امروز، از پشت میلهها، نه برای نجات خود، بلکه برای «شنیدهشدن» سخن میگوید.