bamdadpress@telia.com
پروژه اکبر گنجی، در بسیج و متحد کردن به اصطلاح ملیون و مذهبیون و لیبرالها در یک جبهه «مذهبی - لیبرالی» در نخستین گامهای خود به خاطر توهمات او و دوستانشان به سوابق و موقعیت و جایگاهشان با شکست روبرو شد. تنها جمعهای محدودی به فراخوان اعتصاب غذای او جواب مثبت دادند. احتمالا گنجی و دوستانشان تصورشان بر این بود که با این اعتصاب غذا، طرفدارانشان در ایران و خارج کشور به میادین و خیابانها بریزند، رسانههای بینالمللی فارسی زبان و دولتها به حمایت و پشتیبانی از آن برخیزند تا بدین ترتیب، جرقه «انقلاب مخملی» و یا «نارنجی» آمریکایی در ایران نیز به «رهبری» گنجی و دوستانش زده شود. اما بر خلاف تصورشان این حرکت، عمدتا به جمعهای چند نفری محدود شد. بنابراین، پروژه گنجی و دوستان و همفکرانش یعنی «مسلمانان صلحجو» شکست خورد.
طرحهای انقلاب مخملی آمریکا به ویژه در اروپای شرقی، جنگ و کشتارش در افغانستان و عراق، و اکنون نیز با حمله وحشیانه ارتش اشغالگر اسرائیل با حمایت و پشتیبانی آمریکا به فلسطین و لبنان و کشتار کودکان، زنان، جوانان و پیران و نابودی منابع طبیعی و اقتصادی این کشورها، به بهانه نابودی حزبالله با شدت بیشتری در جریان است. حزبالهی که دورانی دست پخت دولتهای بورژوایی و در راس همه ایالات متحده آمریکا، در مقابل به اصطلاح «اردوگاه سوسیالیسم» بود. اکنون همین جریان حزبالله از ایران تا لبنان و فلسطین و آفریقا، از مدل جمهوری اسلامی تا القاعده و حماس و جهاد اسلامی از یکسو و آمریکا و اسرائیل و دیگر متحدانش از سوی دیگر شبانه روز به قتلعام و نابودی بشریت مشغولند.
آیا حداقل در این شرایط، شخصیتها و جریانات ایرانی که نهان و آشکار به دنبال سیاستهای هیئت حاکمه آمریکا افتادهاند تا «لطف و عنایت» خود را همانند افغانستان و عراق به ایران نیز معطوف سازد، هیچ عذاب وجدان انسانی حس نمیکنند؟
در هر صورت در تاریخ سیزدهم جولای 2006، در رابطه با مطلب آقای نوری علا، درباره آقای اکبر گنجی، نوشته بودم که: «... همچنین در این مطلب سعی شده است سئوالاتی را که نوری علا، درباره سابقه گنجی دارد، به طور مستند نشان داده شود. شاید از این رهگذر حقیقتیابی کنیم و احیانا نه حقی از آقای گنجی، ضایع شود و نه منتقدین ایشان ناعادلانه و با بیانصافی « کودکان بهانهگيری» معرفی شوند.»
در مطلب فوق سعی شده بود که با استناد به خود نوشتههای آقای گنجی و دوستانش مانند عباس عبدی، عضویت و فعالیت ایشان در سپاه پاسداران، وزارت ارشاد و سفارت ایران در آنکارا، یعنی سابقه «درخشان؟!» او در این ارگانهای سرکوب در سالهای هولناک و پرتلاطم دهه شصت، روشن گردد.
اکنون فرض کنیم که گنجی پاسدار و محافظ شخصی خمینی، عضو فعال سپاه پاسداران، وزارت ارشاد و مامور سفارت جمهوری اسلامی در ترکیه نبوده است و «انشاءالله» در هیچیک از سرکوبها و شکنجهها و اعدامهای جمهوری اسلامی نیز شرکت نداشته است، بلکه فقط اهداف و نظریات سیاسی و اجتماعی امروز او را در نظر بگیریم، باز هم افکار او فراتر از ارتجاع اسلامی نمیرود. هدف این مطلب نیز پرداختن به اهداف سیاسی و پروژه جدید گنجی، به عنوان «سخنگو» و «پیامآور» «مسلمانان صلحجو» و «روشنفکران دینی» است.
اکبر گنجی، همدل و همفکر سروش، حجاریان، حقیقتجو، عبدی و غیره در تلاش است که با قرار دادن «دموکراتیک» بین جمهوری اسلامی، پایههای «جمهوری دمكراتيك اسلامی» را پیریزی کند. ولایت فقیهشان هم این بار آیتالله منتظری است. کسی که تئوری «ولایت فقیه» را کشف کرد، اما توسط خمینی، از بارگاه جمهوری اسلامی رانده شد.
پیام گنجی، در یک برنامه تلویزیونی بسیار صریح و شفاف بود. گنجی، در دومین برنامه تلویزیونی در صدای آمریکا، در پاسخ به پرسشی درباره هدف خروج از کشور و حضور در مجامع بینالمللی پاسخ داد که «من آمدهام تا صدای طیف مسالمتجوی جهان اسلام و منطقه را به گوش جهانیان برسانم. من میخواهم بگویم که در کنار چهره کریه تروریستهای اسلامی، هستند مسلمانان صلحجو در منطقه که از هر دو جبهه به آنها ظلم میشود.»
این سخنان را قبلا خانم شیرین عبادی، پس از دریافت جایزه صلح نوبل، بارها در مجامع بینالملی تکرار کرده بود.
این سخنان گنجی، نشان میدهد که او در تلاش است توجه دولتها و محافل غربی را به پروژه «مسلمانان صلحجو» معطوف سازد؛ به ویژه اکنون که اکثریت جامعه ایران، از اسلام و قوانین غیرانسانی آن جانشان به لبشان رسیده است، گنجی، پیام «مسلمانان صلحجو» را به بازار عرضه میکند. اگر مذهب در بین مردم عادی به عنوان باور شخصی مطرح است، اما در نزد گنجیها چنین نیست و بحث گنجی نیز مردم عادی نیست، بلکه تطهیر آن «مسلمانانی» مانند خودش است که دستشان سالها به خون مردم آغشته است. بنابراین، چگونه میتوان باور کرد که چنین شخصی به دموکراسی و آزادی باور دارد؟ مگر یکی از پایهترین مسایل مربوط به دموکراسی، جدایی دین از دولت و آموزش و پرورش نیست؟
شایان ذکر است که قبل از گنجی، معین، کاندید ریاست جمهوری دوم خردادیها، بحث «جبهه دمکراسی» را مطرح کرده بود که با استقبال طیف تودهای - اکثریتی روبرو شده بود. در واقع «شخصیت»ها و جریاتانی که در انتخابات اخیر ریاست جمهوری در خارج کشور، مبلغ رفسنجانی و یا معین و...، بودند اکنون گنجی و برنامههای او را تبلیغ میکنند. برای مثال، در انتخابات اخیر ریاست جمهوری، مسعود بهنود، روزنامهنگار ساکن لندن، به حمایت از کاندیداتوری رفسنجانی برخاست و امروز گنجی را تبلیغ میکند. معلوم نیست روشنفکرانی چون بهنود، این سیاستها و موضعگیریهای متناقض خود را حداقل برای خودش چگونه توجیه میکند؟! در واقع اینها حلقههای زنجیری هستند که با این زنجیر، 28 سال است به جمهوری اسلامی، در اسارت و بندگی نگه داشتن جامعه ایران یاری شده است. روشنفکرانی که نان به نرخ روز میخورند و چشم به سیاستها و برنامههای قدرتهای حاکم میدوزند، اعتماد کسی را جلب نمیکنند.
خبرگزاریهای بینالمللی فارسی زبان مانند بیبیسی، رادیو فردا، رادیو آمریکا، رادیو آلمان، رادیو فرانسه و روزنامهها و سایتهای اینترنتی طیف توده - اکثریتی، بحثها و سخنرانیهای اکبر گنجی را در صدر اخبار خود قرار دادند. برخی از جریانات ملی و مذهبی و شخصیتهای فرهنگی و هنری و دانشگاهی لیبرال، برای ملاقات و گفتوگو با گنجی با همدیگر مسابقه گذاشتند. حتی در میان رهبران فدائیان اکثریت اختلاف لفظی شدیدی در گرفت. در این روزها آگاهانه و سازمان یافته تلاشهای زیادی شد که حتی مرزهای مخالف و موافق جمهوری اسلامی و سکولار و ارتجاع مذهبی در هم ریخته شود. البته در این میان، سلطنتطلبها به دلیل این که گنجی گفته است، نباید با آنها همکاری کرد، نسبت به او خشمگین هستند.
اکبر گنجی، طی فراخوانی به جمهوری اسلامی هشدار داده بود که اگر طی سه روز سه زندانی سیاسی را آزاد نکند دست به اعتصاب غذا خواهد زد. چنین حرکتی قبل از هر چیز یک شعار تو خالی بود تا اعتراض جدی علیه رژیم جمهوری اسلامی و خواست آزادی زندانیان سیاسی. زیرا در طول حاکمیت خونین جمهوری اسلامی، همه نیروهای آزادیخواه و چپ و کمونیست مخالف جمهوری اسلامی، همواره یکی از عرصههای مبارزاتشان در جهت آزادی همه زندانیان سیاسی و لغو هرگونه شکنجه جسمی و روحی و اعدام و سنگسار بوده است. در این رابطه تظاهراتها و اعتصابهای بیشماری نیز سازماندهی و برگزار شده است، تا از این طریق جمهوری اسلامی، در نزد افکار عمومی مردم جهان، تشکلهای کارگری، احزاب سیاسی و نهادهای مدافع حقوق بشر، افشا و منزوی گردد و موجودیت آن زیر علامت سئوال برود. در داخل کشور نیز تشکلهای کارگری، مدافعین آزادی و برابری، تشکلهای زنان، دانشجویان، کانون نویسندگان ایران، همواره برای آزادی زندانیان سیاسی و آزادی بیان و تشکل و اعتصاب تلاش کردهاند و اکنون نیز بیش از هر زمان دیگری از جمله برای آزادی زندانیان سیاسی تلاش میکنند. در اثر همین فعالیتها بوده است که تاکنون جمهوری اسلامی، 52 بار به نقض حقوق بشر محکوم شده است. در چنین موقعیتی، جوامع بینالمللی و نهادهای مدافع حقوق بشر، روزنامهنگاران، احزاب سیاسی پارلمانی و غیرپارلمانی کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی به سیاستهای تروریستی و غیرانسانی جمهوری اسلامی و جنایات این رژیم بر علیه بشریت آگاهی دارند. بنابراین گنجی، چیز جدیدی درباره جنایات جمهوری اسلامی و وضعیت زندانیان سیاسی مطرح نکرده است. مگر این که طرح و آلترناتیو سیاسی خود و دوستانش را تبلیع و ترویج کند. در چنین شرایطی معلوم نیست تعیین زمان برای جمهوری اسلامی توسط او به چه مناسبتی و در چه رابطهای و با چه هدفی صورت گرفت و چه تاثیری داشت؟ در هر صورت به این فراخوان در تهران فقط دفتر تحکیم وحدت و در خارج کشور نیز اکثریتیها و جمهوریخواهان و جبهه ملی و تعدادی از «شخصیت»های فرهنگی و آکادمیک، جواب مثبت دادند. این فراخوان، در جمعهای انگشتشماری که در چند شهر کشورهای غربی همزمان با گنجی، دست به اعتصاب غذای «سمبلیک» زدند، فراتر نرفت. اما جنبه تبلیغاتی آن توسط رسانههای وابسته به دولتها و کمپانیهای بزرگ نسبتا وسیع بود. این که در پشت پرده اهداف گنجی و کمیته اصلی و مرکزی سازماندهی برنامههای او، بنا به گفته خانم حقیقتجو، نماینده مجلس ششم جمهوری اسلامی، در جلسات روزانه برنامهریزی شده است؛ روشن نیست و قرار هم نیست روشن شود. البته کمیتههای محلی بافت دیگری داشت و اکثریتیها و جمهوریخواهان بیشتر دستاندرکار آن بودند و یکی دو کشور نیز گر چه همزمان با اعتصاب غذای گنجی، حرکتی برای آزادی زندانیان سیاسی سازمان داده شد، اما ربط مستقیمی به فراخوان گنجی نداشت. در هر صورت اما آنچه که تاکنون روشن شده، این است که گنجی، از زندانیان سیاسی سوءاستفاده کرد تا صدای مذهبی - لیبرالی خود و دوستانش را به گوش مجامع بینالمللی و دولتها و جامعه ایرانیان خارج کشور برساند.
اکبر گنجی، درباره جنایات جمهوری اسلامی، در دهه شصت و هنگامی که خمینی، در راس امور بود و فرمان و فتواهای او بدون چون و چرا اجرا میشد، سخنی بر زبان نمیآورد، در حالی که به طور مرتب از قاطعیت «امام خمینی»، سخن میراند. قاطعیت خمینی، چه بود؟ صدور فتوای حمله به کردستان، کشتار مردم گنبد، خوزستان، کشتارها و اعدامهای سالهای 60 تا 62 و قتلعام زندانیان سیاسی در سال 67، پافشاری در ادامه جنگ ارتجاعی و خانمانسوز ایران و عراق، انحلال احزاب و سازمانهای سیاسی و تشکلهای مستقل کارگری، اجباری کردن حجاب اسلامی و سرکوب سیستماتیک زنان، پایین آوردن سن ازدواج دختران به 9 سال، تجاوز به دختران «باکره» زندانی قبل از اعدام، صدور فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده کتاب «آیات شیطانی» و بسیاری از جنایات دیگر از جمله گوشتههایی از قاطعیتهای امام خمینی بود.
بدین ترتیب، ادعای گنجی، که گویا به نمایندگی از کسانی که در سال 67 در زندانهای رژیم اسلامی کشتار شدند جایزه را دریافت میکند بیشتر به طنز تلخ تاریخ شبیه است. نمک پاشیدن بر زخم مادران و پدران و خواهران و برادران و فرزندانی است که عزیزانشان در زندانهای جمهوری اسلامی، در دورانی اعدام شدهاند که در آن دوران اکبر گنجی، عضو فعال ارگانهای سرکوب مانند سپاه پاسداران و وزارت ارشاد بوده است.
یکی دیگر از مسایل مطرح شده در سخنان گنجی، به عنوان پیامآور «مسلمانان صلحجو»، خصومت و دشمنی با انقلاب اجتماعی و نیروهای انقلابی است. او، کسانی را که از کشتارهای جمهوری اسلامی جان سالم به در بردهاند و در خارج کشور برای سرنگونی جمهوری اسلامی مبارزه میکنند «خشونت طلب» مینامد و نسخه « نافرمانی مدنی» مسالمتآمیز را میپیچد. در حالی که گنجی، قدارهبندان و آدمکشان دیروزی جمهوری اسلامی از جمله خودش را امروز «اصلاحطلب» و «صلحطلب» معرفی میکند. البته از کسانی مانند گنجی و هم فکرانش غیر از این انتظاری نیست، اما جای تاسف در این جاست که برخی از روشنفکران پیشرو و سکولار و چپ و فعالین سیاسی که از گنجی حمایت کردند، بدون این که کمی درباره اهداف سیاسی او تعمق به خرج دهند. در حالی که اگر جمعی از این دوستان خوشنام فراخوان آزادی زندانیان سیاسی و لغو شکنجه و اعدام در ایران را میدادند هزاران نفر به استقبال این فراخوان میشتافنتد.
امروز سرمایهداری جهانی و همه نیروهای مذهبی، ملی و لیبرال در یک صف قرار گرفتهاند تا وقوع انقلاب در جهان و از جمله ایران را بگیرند. اینها هر فرد و نیروی انقلابی را طرفدار «خشونت و خونریزی» معرفی میکنند و خودشان را طرفدار صلح و صفا و رفاه و آرامش. دنیای غریبیست! آشفته بازاری است در صف به اصطلاح اپوزیسیون راست و لیبرال ما. هر چند که نیروهای چپ و سوسیالیست نیز با وجود قدرت و نیروی اجتماعیشان هنوز پراکنده هستند و طبقه کارگر ایران با وجود سازماندهی روزانه دهها اعتصاب و اعتراض هنوز فاقد تشکل مستقل سراسری خود از دولت است، اما به کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی رضایت نمیدهند. از این رو، گرایش لیبرالی امروز نه تنها در ایران، بلکه در جهان اهداف و سیاستهای خود را با جهانیسازی اقتصاد و سیاستهای امپریالیستی منطبق میکند و در مقابل کلیه مزدبگیران و تولیدکنندگان و آزادیخواهان میایستد. این گرایش توهمپراکنی میکند و خاک در چشم تودهها میپاشد.
در چنین شرایطی، تاریخ مبارزه پیگیر کارگران و مردم آزادیخواه ایران از یکسو و شکست «دوم خرداد» از سوی دیگر، قاعدتا باید به گنجی و دوستانش نشان دهد که جمهوری اسلامی، با خواهش و تمنا و اصلاحات قطرهچکانی دمکراتیزه نمیشود. همچنین دست کم جدایی دین از دولت و آموزش و پرورش ابتداییترین نشان سکولاریسم و آزادیخواهی است. این که گنجی امروز مجبور شده است در مقابل یکه تازی جناح محافظهکار جمهوری اسلامی و با شکست جناح دوم خرداد، مانیفست جمهوریخواهی بنویسد و افکار هانا آرنت، کارل پوپر، کانت و هابرماس و غیره را نیز با افکار ارتجاعی مذهبی امام علی و امام زمان و قرآن در هم آمیزد، معجونی بسازد و به خورد جامعه بدهد، قبل از هر چیز افکار مخدوش و متناقض خود را به نمایش میگذارد.
بدین ترتیب، این بار گنجی، به خارج کشور آمده است تا با یاری و همکاری طیف تودهای - اکثریتی، مذهبیون و ملیون، این یاران دیروزی امام خمینی، صف لیبرالها و مذهبیها را به وجود آورند. از سوی دیگر، این صف بتواند سیاستهای خود را با سیاستهای سرمایهداری جهانی و در راس همه هیئت حاکمه آمریکا و متحدانش منطبق سازند تا مورد و حمایت و پشتیبانی قرار گیرند. کاری که قبلا محسن سازگارا، آغاز کرد و مزه شکست آن را نیز چشید.
اگر گنجی، امروز حدود 6 سال زندان را پشت سر گذاشته و به خارج آمده است، جای خوشحالی است کاش هزاران زندانی دیگر نیز از جمله زرافشان و اسانلو و...، هر چه سریعتر از زندان آزاد شوند. اما آیا حتی زندانی شدن او ربطی به آزادیخواهی و سکولاریسم و مخالفت با کشتارها و قتلعامهای دهه شصت این خونینترین دوران سیاه رژیم جمهوری اسلامی نبود. گنجی، به عنوان عنصر موثری از یک جناح رژیم، قربانی رقابتهای درونی جناحهای رژیم بر سر چگونگی تقسیم قدرت است. اگر گنجی، در دفاع از جناح دوم خرداد رژیم، جناح رفسنجانی را فاش کرد و پرونده عاملان قتلهای زنجیرهای را دنبال نمود، باز هم در رقابت دو جناح بوده است. از دوستان گنجی در وزارت نیز اطلاعات آقای ربیعی همراه با دو نفر دیگر از سوی خاتمی به کمیته پیگیری قتلهای زنجیرهای گمارده شد و گنجی هم در موقعیت خود این قتلها را پیگیری کرد. اما همه این تلاشها در راستای تبرئه کردن جناح دوم خرداد بود. در حالی که همه جناحهای درونی جمهوری اسلامی و اکثریت کسانی که امروز به «روشنفکر مذهبی» معروف شدهاند و در دوران خاتمی به ویژه در چند سال نخست قدرتگیری این جناح، با حمایت و پشتیبانی دولتی، به عنوان روزنامهنگار و تئوریسن، اسم و رسمی پیدا کردهاند، در حالی که از سروش تا عباس عبدی، از گنجی تا حجاریان و...، همگی در جنایات دهه شصت جمهوری اسلامی شرکت داشتند. بنابراین، رقابت دو جناح رژیم نه بر سر منافع مردم و افزایش دستمزد کارگران و کارمندان، نه بر سر آزادی زنان و برابری آنان با مردان، نه بر سر اختصاص امکانات بیشتر به آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، نه بر سر برقراری بیمههای مکفی برای همه بیکاران، نه بر سر لغو کار کودکان و تامین زندگی آنان، نه بر سر لغو شکنجه و اعدام و آزادی همه زندانیا ن سیاسی و...، بلکه بر سر چگونگی تقسیم قدرت و ثروت و بقای جمهوری اسلامی بوده است. دفاع گنجی، از موجودیت جمهوری اسلامی، در نوشتههایش موج میزند.
گنجی، «مانیفست جمهوریخواهی» خود را بعدها در زندان نوشت و امکان چاپش از زندان نیز برای او فراهم شد، کاش چنین امکانی برای همه زندانیان سیاسی مقدور بود. در این مورد گنجی اسثناست؟! گنجی در مانیفست خود با وجود این که استبداد را مورد نقد قرار میدهد، اما در نهايت از طرحهای سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، انقلابات مخملی که در این دوره آمریکا مد کرده است و نهایت از جامعه تصویری «کارل پوپر»ها و نئولیبرالیسم سر درمیآورد. امروز جامعه ایران مانند هر جامعهای که در آن روابط و مناسبات سرمایهداری حاکم است مبارزه طبقاتی سختی در جریان است، بنابراین مبارزه بین استبداد و سنت و مدرنیته در حاشیه این مبارزه طبقاتی و اجتماعی قرار دارد.
بیجهت نیست تکرار برخی شعارهای دوران انقلاب 57، از جمله شاه برود هر کی میخواهد بیاید و یا این که همه با هم بر علیه شاه، به تاریخ سپرده شده است. امروز صفبندیهای طبقاتی شفافتری به وجود آمده است. حتی هر انقلابی نیز امروز مطرح نیست، بلکه برای جنبش کارگری کمونیستی آن انقلابی مدنظر است که منافع اکثریت جامعه را تامین کند و به هرگونه ستم و نابرابری و تبعیض و سرکوب و جهل و خرافات ملی و مذهبی و استثمار انسان از انسان خاتمه دهد.
اکبر گنجی، تاکید میکند: «بنده نه تنها انقلابی نيستم بلکه ضدانقلاب هم هستم. همان يک انقلاب ما را بس است.» واقعیت این است که گنجی مانند هر بورژوا - مذهبی نه تنها از انقلاب خوشش نمیآید، بلکه خودش را دشمن انقلاب نیز مینامد، هیچ جای تعجبی وجود ندارد. گنجی و همه عناصر حزبالهی و حزب توده و تفکراتی از نوع تفکر آل احمد و شریعتی و... و سرمایهداری جهانی، در برپایی جمهوری اسلامی و سرکوب و کشتار انقلابیون 1357 نقش مهمی را ایفا کردند و با اجرای طرحهای غیرانسانی مانند طرح «انقلاب فرهنگی»، به دشمنی و خصومت با فرهنگ مدرن انسانی جهانشمول و علم و دانش برخاستند. بنابراین گنجی، در این جا به یک واقعیت اقرار میکند و آن این که از همان روزهای اوایل انقلاب 57 تاکنون ضدانقلاب بوده است. امروز همه میدانند که تاریخ مصرف جمهوری اسلامی با شکل و شمایل امروزیاش به پایان خود نزدیک میشود. دیر یا زود باید جامعه ایران و جهان شاهد تحولاتی در ایران باشد. اما این تحولات از منظر گنجیها که سعی دارند سیاستهای نئولیبرالی خود را با سیاستهای سرمایهداری جهانی و در راس همه هیئت حاکمه ایالات متحده آمریکا منطبق سازند، از این رو اینها هر گونه انتقادی که به جمهوری اسلامی داشته باشد، اما نمیخواهند این رژیم با یک انقلاب اجتماعی سرنگون شود. زیرا موقعیت خود اینها در معرض خطر قرار میگیرد. فراتر از آن، چنین انقلابی منافع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نه تنها بورژوازی ایران، بلکه منافع بورژوازی جهان را نیز به خطر میاندازد. اقلیت کوچکی سرمایهدار که با اتکا به دولت، ارتش و پلیس و زور و ستم اکثریت جامعه را به اسرات و بردگی میگیرند و فقط به فکر قدرت و ثروتاندوزی هستند و در این راه نیز از هیچ جنایتی فروگزار نمیباشند.
اما تا آنجا که به جنبش کارگری سوسیالیستی و همه نیروهای آزادیخواه و مردم محروم و ستم مربوط میشود آرزوشان این است که همه شهروندان جامعه در همه عرصههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حقوق برابر و دخالت مستقیم داشته باشند؛ هیچ برتری بین زن و مرد وجود نداشته باشد؛ هیچ ملیتی و زبانی بر ملیت و زبان دیگر برتر نباشد؛ به معنای واقعی آزادی بیان، تشکل و اعتصاب و تجمع در جامعه برقرار گردد؛ هیچ تهدید و تعقیب و زندانی کردن و شکنجه و اعدام کردن انسانها به خاطر عقاید و باورهایشان وجود نداشته باشد؛ کودکان از دنیای زیبای کودکی و جوانی برخوردار باشند؛ آموزش و پرورش و بهداشت و درمان رایگان باشد؛ هیچ گونه سانسوری وجود نداشته باشد و... آیا این خواستها و مطالبات با خواهش و تمنا و گدایی از جمهوری اسلامی برآورده میشود؟ چرا دوم خرداد دود شد و به هوا رفت؟ چرا گنجی 6 سال در زندان ماند؟ بنابراین در این جاست که تزویر و ریاکاری گنجیها برملا میشود و حقانیت مبارزه انقلابی چه در عرصه نظری و چه در عرصه عملی برای سرنگونی جمهوری اسلامی با یک انقلاب اجتماعی و برپایی جامعهای آزاد و برابر و انسانی حقانیت پیدا میکند. بنابراین، نه با سیاستهای جناحهای رنگارنگ رژیم و نه با سیاستهای نئولیبرالی گنجیها، جمهوری اسلامی از انبوه جنایات خود عقبنشینی نخواهد کرد و اگر هم در گوشهای مجبور به عقبنشینی باشد قطعا در اثر مبارزه و فشار تودهای از پایین میسر خواهد شد.
بروز انقلاب، نه با اراده این و آن و نه با قرار و قطعنامه این حزب و آن سازمان، بلکه در بطن تلاطمات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعه به ویژه توسط جنبش کارگری و پیوند جنبشهای آزادیخواه و برابریطلب با این جنبش، صف قدرتمند و متحد و متشکل و آگاه طبقاتی را در مقابل زور و ستم و استثمار سرمایهداران و رژیم حامی سرمایه به وجود میآورند تا نیاز و ضرورت تاریخی بشری را برآورده کنند. انقلاب قانونمندیهای خود را دارد. هنگامی که موج انقلاب راه بیافتد هیچ نیرویی نمیتواند جلو پیشروی آن را بگیرد. از انقلاب کبیر فرانسه تا انقلاب 1357 ایران، این کارگران و کمونیستها و مردم انقلابی بودند که برای پیروزی انقلاب از جان و مالشان مایه گذاشتند اما پس از انقلاب، سیستم سرمایهداری داخلی و بینالمللی با بسیج نیروهای ضدانقلاب، انقلابات را به خونینترین شکلی سرکوب کردند. اما هر آنچه که در جهان امروز به نفع بشریت وجود دارد دستاوردهای انقلابی کارگران و زنان و مردم آزادیخواه است نه اعطای بورژوازی. آقای، گنجی که چه در دوران محافظ شخصی خمینی و چه در دوران کشتارها و قتلعامهای دهه شصت به قول عباس عبدی، با حرارت و محکم در سپاه پاسداران حضور داشت، بهتر میداند که انقلاب ایران را کارگران و مردم محروم و به ویژه کارگران قهرمان صنایع نفت به ثمر رساندند. اما هنوز چند ماهی از انقلاب نگذشته بود که گرایش جهل و خرافه مذهبی با سرکوب و کشتار انقلابیون واقعی، انقلاب ایران را به مسلخ بورژوازی بردند و قربانی کردند. اما با وجود این همه وحشیگری و خانهنشین کردن نصف جامعه یعنی زنان، هنوز هم جمهوری اسلامی پس از گذشت 28 سال از حاکمیت خوینین نتوانسته خودش را تثبیت کند و امروز در معرض سراشیبی و انقلابی دیگر قرار گرفته است. این واقعیتی است که خواب را از سردمداران همه جناحهای جمهوری اسلامی و عناصر مذهبی و لیبرالی مانند گنجیها ربوده است.
امروز مطالبات مردم نظير جدائی دین از دولت و آموزش و پرورش، آزادی زن و برابری کامل زن و مرد، لغو کار کودکان و تامین زندگی آنان و خانوادههای آنها، افزایش دستمزدها، آزادی زندانيان سياسی، آزادی بیقيد و شرط تشکل، بیان و اعتصاب و اعتراض، به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت «ملل تحت ستم» و مطالبات دیگر، در خیابانها، کارخانهها، دانشگاهها فریاد زده میشود. جنبش عظیم تودهای که اين مطالبات پايهای را مطرح میکند گنجیها را به فکر انداخته است که به این موج سوار شوند و نگذارند اين جنبش پیروز شود. سازمانها و احزاب چپ و کمونیست و همه نیروهای انساندوست 28 سال است که برای تحقق اين مطالبات مبارزه کردهاند و به این جا رسیدهاند. حداقل در بیش از یک دهه و نیم سالهای اوایل انقلاب 57، گنجی و بسیاری از «روشنفکران مذهبی» در سرکوب نیروهایی که این مطالبات را مطرح کردند، نقش مستقیم داشتند. امروز نیز به میدان آمدهاند تا آن را از مسیر خود به نفع بورژوازی و عقبماندهترین گرایش آن، یعنی گرایش مذهبی، منحرف سازند و در این راه آزادی زندانیان سیاسی را نیز دستاویز قرار دادهاند.
گنجی، شريک جرم و یکی از عناصر مهم ارگانهای سرکوب و سانسور و اختناق رژیم بوده است. از این رو او باید در دادگاهی علنی و عادلانه مورد محاکمه قرار گیرد. گنجی با سکوت و مخفی نگاهداشتن اطلاعاتی که در مورد جنايات بیشمار جمهوری اسلامی علیه بشریت دارد، در واقع نقش خود و دوستانش را در این جنایات میپوشاند.
محکوم کردن خشک و خالی قتلعام زندانیان سیاسی در سال 1367، کمکی به گنجی نمیکند، زیرا منتظری خیلی جلوتر از او، گوشههایی از این مسئله را افشا کرده است.
گنجی، اگر کمی صداقت داشت، اکنون همه اطلاعاتی که شخصا از جنايات جمهوری اسلامی در دهه شصت دارد به اطلاع مردم میساند و به نقش خودش هم اعتراف میکند، آن موقع میتواند از مردم ایران طلب بخشش کند. نه این که در یک کلام بگوید «ببخشید و فراموش کنید.»
یک مسئله دیگر مبارزه عصر روشنگری است که نویسندگان و روشنفکران و دانشمندان زیادی در مبارزه با کلیسا و مبارزه برای جدایی دین از دولت مورد آزار و اذیتهای قرون وسطایی قرار گرفتند، اما هر گز از آرمان خود دست برنداشتند. سر آغاز عصر روشنگری، از نیمه قرن هفدهم، تا نخستین دهه قرن نوزدهم، در جریان بود دستآورد این دوره از تاریخ بشر، در ادامه رنسانس است. فلاسفه و دانشمندان در رشتههای علوم تجربی مانند فیزیک، شیمی، بیولوژی، مکانیک، زمین شناسی، به کشفیات و اختراعات مهم دست یافتند. همین پیشرفتهای علمی، در علوم تجربی، روابط و مناسبات جاری در عرصه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را به هم ریخت و در بخشی از کشورهای غرب، طبقه جدید به نام «بورژوازی»، جایگزین جامعه کهن اشرافیت و جدائی دین از دولت گردید. در این رابطه میتوان به انقلابهای انگلستان 1648 و انقلاب 1688، انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789، اشاره کرد. از ویژهگیهای ایده و اندیشه روشنگری فلاسفه این دوران، مبارزه پیگیر آنها، در جهت برابری انسانها و آزادی بیان و اندیشه، جدایی دین از دولت، و حمایت از حقوق فرد در عرصههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و اخلاقی بود. بنابراین، دانشمندان و فلاسفه عصر روشنگری، به خاطر بیان آزادانه افکار و اندیشههایشان و نوشتههایشان، همواره از طرف کلیسا و پادشاهان، تحت تعقیب قرار میگرفتند.
این دانشمندان با اتکاء بر علم و آگاهی انسان، با هدف رهایی بشر از زور و ستم خرافات کلیسا و پادشاهان، مبارزه کردند.
هولناکترین دیکتاتوریها وخونینترین جنگهای بشریت در طول تاریخ بشر را خدا و دین باوران به راه انداختهاند. هماکنون نیز هنوز بخشی عظیمی از مردم جهان، اسیر این خرافات و سرکوب و کشتارهایش هستند.
بدین ترتیب، نیمه قرن هفدهم تا دههای اول قرن نوزدهم را عصر روشنگری تاریخ اروپا مینامند، به خاطر این است که قرنها مردم اروپا، درگیر جهل و خرافات و استبداد دینی و جنگهای مذهبی بودند، به مبارزه پیگیری دست زدند. این جنگها، قتل و کشتار، ویرانی و قحطی را به مردم اروپا تحمیل کرده بودند.
پاپها و علمای فرقههای مذهبی، تشنه قدرت و مقام و ثروت، به سرکوبهای هولناکی دست میزدند و دادگاههای انگیزیسیون راه انداخته بودند. روشنفکران دوره رنسانس، پیشتاز جدایی دین از دولت شدند. بعدها بنیانگذاران علم رهایی بشر، یعنی سوسیالیسم، دین را افیون تودهها نامیدند و مبارزه علیه خرافات مذهبی را بخشی از مبارزه طبقه کارگر بر علیه سرمایهداری دانستند.
در حالی که هنوز هم برخی از روشنفکران جامعه ما، حداقل به جای دفاع قاطع از آزادی و برابری انسانها و جدایی کامل دین از دولت و آموزش و پرورش همواره با «مذهب» و «روشنفکران مذهبی» مماشات میکنند و از این طریق هم به اعتبار خود لطمه میزنند و هم در جامعه توهم به وجود میآورند.
اکنون 28 سال است که جمهوری اسلامی، با اتکا به قوانین الهی و اسلامی، و با اتکا به مدرترین شیوههای تهدید و تعقیب و شکنجه و سانسور و استثمار وحشیانه نیروی کار در تلاش است همچنان به حکومت وحشیانه و غیرانسانی خود تداوم بخشد. پس از 28 سال حاکمیت خونین این رژیم، جامعه شدیدا از مذهب و قوانین آن متنفر شده است، این بار گنجیها و دوستانش مانند سروش به میدان آمدهاند تا با تعدیل و لیبرالیزه کردن اسلام و علم کردن «مسلمانان صلحجو»، جلو رشد و گسترش و پیشروی جامعه در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری عدالت اجتماعی و رفاه و آزادی و برابری را بگیرند. اما بخش آگاه جامعه به ویژه جنبش عظیم و قدرتمند کارگری کمونیستی و آزادیخواه با کارگران فرهنگی و هنری و اجتماعی خود، هرگز چنین فرصتی را به این فرصتطلبان و جمهوری اسلامی نخواهند داد.
اکنون، سئوالات بیشماری در مقابل روشنفکران و سکولارهایی که به استقبال گنجی رفتند، قرار دارد. تاکنون سیاست دایمی طیف توده - اکثریتی، طیف مذهبی - لیبرال بده و بستان با جمهوری اسلامی و یا جناحهایی از آن بوده است، بنابراین اینها مستقیم و غیرمستقیم همکاران جمهوری اسلامی هستند و راهی غیر از چشم دوختن به حاکمیت نمیشناسد. اما روشنفکران و انسانهای سکولار و چپ که چنین فکر نمیکنند و حداقل گوشه چشمی به حاکمیت و جناحهای آن در این سالها نداشتند، طبیعی است که مورد خطاب جامعه قرار گیرند. زیرا انتظار حداقل جامعه آزادیخواه و برابریطلب از روشنفکران پیشرو و سکولار، دفاع محکم آنها از آزادیخواهی و سکولاریسم در هر شرایطی است. بنابراین، خانمها و این آقایان روشنفکری که خود را سکولار مینامند لطفا به جامعه توضیح دهند که منظورشان از سکولاریسم چیست؟ آیا به نظر اینها جدایی دین از دولت و آموزش و پرورش، ابتداییترین اصل سکولاریسم نیست؟ آیا نظرشان درباره «انقلاب فرهنگی» جمهوری اسلامی، که کسانی مانند عبدالکریم سروش دستاندرکار آن بودند و امروز گنجی در تلاش است افکار او و دوستانش مسلمانش را به گوش جهانیان برساند تا به عنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی مورد حمایت قرار گیرند، چیست؟ آیا، صدمات و ضربات هولناک این انقلاب فرهنگی، به سیستم آموزش عالی و استادان و دانشجویان در چه حدی بود؟ نظرشان درباره آیتالله منتطری، که گنجی او را «مرجع تقلید» خود میداند و تئوری «ولایت فقیه» را نیز ایشان کشف کرده بود، اما خمینی او را از بارگاه خود راند، چیست؟ آیا، اساسا جامعه ایران پس از تحمل 28 حاکمیت خونین رژیم جمهوری اسلامی ستمگر و آدمکش و استثمارگر باید به یک «جمهوری دمکراتیک اسلامی» که گنجی در تلاش است آن را جا بیاندازد تبدیل شود یا باید کل موجودیت این رژیم از دید و منافع مزدبگیران و آزادیخواهان جامعه زیر سئوال برود؟ آیا، انقلاب خشونت بیشتری به دنبال دارد، یا بقای رژیم جمهوری اسلامی؟ آیا، نظر این دوستان در رابطه با «انقلاب مخملی»، که در راستای اهداف و استراتژی و سیاستهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و نظامی آمریکا است و امروز با همین سیاستها جهان بشری دست کم خاورمیانه را به خاک و خون کشیده است، چیست؟ اساسا برخورد اصولی انسانی و اجتماعی و سیاسی با عناصر سرشناسی مانند گنجیها که در جنایات جمهوری اسلامی سهیم بودند، چگونه باید باشد؟ و دهها سئوال دیگر که میتوان در این جا ردیف کرد، اما فعلا به همینها بسنده میکنیم و منتظر جواب علمی، سیاسی و اجتماعی دوستان روشنفکر سکولارمان میمانیم.
بیست و دوم جولای 2006