bamdadpress@telia.com
اوریانا فالاچی، روزنامهنگار معروف ایتالیایی، روز جمعه 15 سپتامبر 2006، در سن ۷۷ سالگی، بعد از سالها دست و پنجه نرم کردن با بیماری جانکاه سرطان در شهر زادگاهش فلورانس، درگذشت. اوریانا، هفت سال بود که از بیماری سرطان رنج میبرد.
اوریانا، روزانه 50 سیگار میکشید. دکتر معالج او، در حیرت بود که چگونه با این که هم سرطان سینه داشت و هم سرطان ریه، هنوز زنده مانده است. اوریانا، در جواب گفته بود: «تو به عنوان پزشک باید با من از زندگی حرف بزنی، نه از مرگ.»
فالاچی، در ۲۹ ژوئن ۱۹۲۹ در فلورانس، در خانوادهای فقیر، اما سیاسی چشم به جهان گشود. خانواده او، هم از طرف خانواده پدری و هم مادری، سابقه فعالیت سیاسی داشتند. مادرش، دختر یک آنارشیست ایتالیائی بود و پدرش یک لیبرال که در جریان مبارزات ضد فاشیستی، به یکی از رهبران این جنبش تبدیل شده بود.
فالاچی، در 16 سالگی به عنوان خبرنگار در یکی از روزنامههای ایتالیایی در فلورانس، آغاز به کار کرد. در این دوران، جنگ جهانی دوم و مبارزات ضد فاشیستی در ایتالیا، در جریان بود. او، به مبارزات زیرزمینی ضد فاشیستی پیوست.
خانم فالاچی، در اواسط دهه ۱۹۶۰، به عنوان خبرنگار جنگی با جسارت بینظیری در جبهههای جنگ به سر برد. او، گزارشهایی را از جنگ ویتنام، جنگ هند و پاکستان، جنگ اعراب و اسرائیل و جنگهای آمریکای لاتین تهیه و به جهان مخابره میکرد.
فالاچی، از نادر روزنامهنگارانی بود که توانست در قرن بیستم با بسیاری از شخصیتهای سیاسی مشهور جهان همچون یاسر عرفات، رهبر تشکیلات خودگردان فلسطین، محمدرضا پهلوی شاه سابق ایران، احمد زکی یمانی، وزیر نفت سابق عربستان سعودی، هنری کیسینجر، وزیر خارجه سابق آمریکا، گلداماير، نخست وزير اسبق اسرائيل و اينديرا گاندی، نخست وزير اسبق هند، ذوالفقار علی بوتو، رهبر پاکستان، مجيبالرحمن، رهبر بنگلادش، آیتالله خمینی، بینانگذار حکومت جمهوری اسلامی ایران، لخ والنسا، رهبر جنبشهای کارگری لهستان و رییس جمهورسابق این کشور، آریل شارون، نخست وزیر سابق اسراییل و معمر قذافی، رهبر لیبی و...، گفتگو کرده بود که اغلب این گفتگوها جنجالی بوده است.
یکی از مصاحبههای جنجالی اوریانا، با هنری کیسینجر، وزیر سابق آمریکا، بود که پاسخ سر بالا به سئوالات میداد. اما اوریانا، موفق شد با طرح سئوالات مستقیم و غیرمستقیم، ماهیت واقعی او را برای خوانندگان برملا سازد. وی به حدی کیسینجر را سئوال پیچ کرد که سرانجام هنری کیسینجر، اعتراف کرد که جنگ ویتنام، «جنگی بیفایده» بود و افزود که خود را «یک کابوی میبیند که به تنهایی سوار بر اسب پیشاپیش کاروان دلیجانها حرکت میکند.»
هنری کیسینجر گفته است، مصاحبهاش با اوریانا فالاچی، افتضاحترین مصاحبهای بوده که وی در دوران فعالیت سیاسی خود داشته است.
فالاچی، اغلب در مصاحبههایش مصاحبه شونده را به نوعی به چالش میکشید و مجبور میکرد تا چهره واقعی خود را عیان سازد. این شیوه روزنامهنگاری سبب شد که اوریانا فالاچی، هر چه بیشتر در سطح جهانی معروف گردد. به عنوان مثال او شاه ایران را وادار کرد تا سیاستهای ضدانسانی خود در رابطه با اعدام مخالفین و کمونیستها و افکار ارتجاعی مردسالاری را بروز دهد.
همزمان با سفر ريچارد نيکسون، رييس جمهور وقت آمريکا به تهران - مه ۱۹۷۲- ماموران امنيتی شاه، کتاب «زندگی، جنگ و ديگر هيچ» اوریانا را از کتابفروشیها جمعآوری کردند. همچنین نام او در فهرست «سياه» و سانسور پلیس مخفی(ساواک) قرار گرفت. این کتاب، در سال ۱۹۷۰، جايزه معتبر «بانکارلا» را برد و او یک چهره جهانی شد.
اما مصاحبه اوريانا فالاچی با شاه سابق ايران، نزديک بود روابط ايران و ايتاليا را تیره سازد. مصاحبهای که اجازه انتشار به زبان فارسی نیافت تا این که روزهای نزديک به انقلاب 1357 مردم ایران، در میان کتابهای معروف به کتابهای جلد «سفید»، چاپ و توزیع گردید.
مصاحبه اوریانا با محمدرضا شاه، در اکتبر سال ۱۹۷۳، صورت پذیرفت. در آن مصاحبه، آمده است: وی موفق شد شاه را چنان عصبانی کند که سخنانی بگويد که معمولا نمیگفت. از همين رو، روز بعد از جانب دربار از وی خواسته شد مصاحبهاش را تجديد کند و او که توانسته بود نسخهای از مصاحبه را در همان ساعتهای اول از دسترس ماموران ساواک که در غياب وی در اتاق محل اقامتش به جستجوی آن برآمده بودند، دور نگاه دارد.
فالاچی، مینویسد: اعلیحضرت، در میان سالن با شکوهی که به منزله دفتر کار اوست، ایستاده و منتظر بود. به صحبت مختصر من که میخواستم از این که مرا به حضور پذیرفته بود تشکر کنم جواب نداد و بدون این که کلمهای بر زبان بیاورد دستش را به طرف من دراز کرد و دست دادنش سرد و خشک بود و تعارفش برای این که بنشینم سردتر و خشکتر. همه اینها بدون یک کلمه حرف و بدون یک لبخند. لبها مانند در بستهای به هم فشرده شده بود و نگاه مثل سوز زمستان سرد بود. گویی شاه میخواست به خاطر چیزی مرا سرزنش کند و من نمیدانستم به خاطر چه چیز. شاید هم این رفتار از روی غرور بود و به خاطر این که روش شاهانه را از دست ندهد؟...
فالاچی: آیا این متناقض مینماید. میخواهم بگویم که آدم باید خیلی خودش را تنها احساس کند که به جای انسان بودن شاه باشد.
شاه: من تنهایی خودم را انکار نمیکنم. و این تنهایی عمیقتر است. شاهی که نباید درباره آنچه میگوید و آنچه میکند به کسی حساب پس بدهد، اجبارا خیلی تنها است. با وجود این من به کلی تنها نیستم، زیرا نیرویی که دیگران نمیبینند، مرا همراهی میکند. یک نیروی عرفانی. وانگهی من پيامهايی دريافت میکنم، پیامهای مذهبی. من خیلی مذهبی هستم. به خدا باور دارم و همواره گفتهام که اگر هم خدا وجود نمیداشت باید اختراعش میکردیم. واقعا آن آدمهای بدبختی که خدا ندارند، مرا سخت متاثر میکنند. نمیتوان بدون خدا زندگی کرد. من از پنج سالگی با خدا زندگی میکنم، از زمانی که الهاماتی به من شد.
فالاچی: الهامات، اعليحضرت؟
شاه: بله، الهامات، تجلیات.
فالاچی: از که، از چه؟
شاه: از پیامبران. آه، تعجب میکنم که نمیدانستید. همه میدانند که الهاماتی به من شده است. من حتی این را در زندگینامهام نوشتهام. در کودکی دو بار به من الهام شده است. یک بار در پنج سالگی و بار دوم در شش سالگی. در نخستین بار من حضرت قائم را دیدم که بنا به مذهب ما غایب شده است تا روزی باز گردد و جهان را نجات دهد. در آن روز من دچار یک حادثه شدم و روی یک صخره افتادم. و این او بود که سرانجام مرا نجات داد او خود را میان من و صخره جا داد. من این را میدانم زیرا او را دیدهام، نه در رویا، در واقعیت، واقعیت مادی، میفهمید؟ من او را دیدم، همین کسی که همراهم بود او را ندید. و کسی جز من نمیبایستی او را ببیند. زیرا... آه میترسم منظورم را درک نکنید.
فالاچی: نه منظورتان را درک نمیکنم. ما گفتگوی خود را خیلی خوب آغاز کرده بودیم، اما حالا، قضیه این الهامات و تجلیات برای من چندان روشن نیست.
شاه: برای این که شما حرف مرا باور نمیکنید، به خدا ایمان ندارید، مرا هم باور نمیکنید. کسانی که ایمان ندارند زیادند... الهامات من معجزههایی بودند که کشور را نجات دادند. سلطنت من کشور را نجات داد زیرا خدا به من نزدیک بوده است. میخواهم این را بگویم: این درست نیست که همه کارهای بزرگی را که برای ایران انجام دادهام به خودم نسبت دهم. قبول کنیم که میتوانم این کار را بکنم. اما نمیخواهم، زیرا میدانم که کسی پشتیبان من بوده است. خدا. میفهمید؟
فالاچی: نه...
شاه، در جواب سئوال اوریانا، درباره زنان نیز چنبن جواب داد: ... هیچکس نمیتواند مرا تحتالشعاع قرار دهد. زنان که جای خود دارند. در زندگی یک مرد، زن به حساب نمیآید مگر وقتی که زیبا و دلربا باشد و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد... قضیه این فمینیسم چیست؟ این فمینیستها واقعا چه میخواهند؟ شما میگوئید: برابری! بسیار خوب، شما مطابق قانون برابر هستید اما نه از لحاظ توانایی.
اوریانا: درست است.
شاه: بله، شما زنان هرگز یک میکل آنژ یا یک باخ نداشتهاید یا حتی یک آشپز بزرگ، و اگر از امکان و فرصت صحبت کنید، پاسخ میدهم که شوخی است... هیچ چیز بزرگی نداشتهاید. راستی شما در طی این مصاحبههایتان چند زن قادر به اداره یک کشور را دیدهاید؟
اوریانا: دست کم دو نفر: گلدامایر و ایندرا گاندی. اما تعجب من از این است که شما شهبانو فرح را برای زمانی که ولایتعهد به سن قانونی نرسیده باشد، نایبالسلطنه کردهاید.
شاه: درست است. بله، اگر پسرم پیش از رسیدن به سن قانونی شاه بشود، شهبانو نایبالسلطنه خواهد شد. در عین حال شورایی وجود خواهد داشت که شهبانو باید با آن مشورت بکند. اما من مجبور نیستم با کسی تبادل نظر بکنم... ولی ما فقط برای بحث در این باره اینجا نیستیم.
اوریانا، در همین مصاحبه از شاه، درباره دموکراسی در ایران و زندانیان سیاسی و اعدام سئوال کرد.
شاه گفت: ... به شما اطمینان میدهم که ایران از بسیاری جهات خیلی دموکراتتر از کشورهای شما در اروپا است... در ایران، کمونیستها غیرقانونی هستند... من دموکراسی را نمیخواهم. نمیدانم با آن چه باید کرد. این دموکراسی ارزانی خودتان باشد.
اوریانا: بخشید، اعلیحضرت! به عقیده من معنایشان این است که مثلا وقتی نیکسون به تهران میآید بعضی کتابها را از کتابفروشیها جمع نکنند. من میدانم که وقتی نیکسون به تهران آمده بود کتاب من درباره ویتنام(زندگی، جنگ و دیگر هیچ)، از کتابفروشیها جمع شد و دیگر توزیع نشد مگر پس از رفتن نیکسون.
شاه: چطور؟
اوریانا: بله، بله
شاه: اما اسم شما در لیست سیاه نیست؟
اوریانا: در تهران، نمیدانم. شاید. اسم من در همه لیستهای سیاه هست.
شاه: عجب... ولی من شما را میپذیرم و شما در کنار من نشستهاید.
اوریانا: بسیار سپاسگزارم.
شاه: و این نشان میدهد که آزادی و دموکراسی وجود دارد.
اوریانا: مسلما. در عین حال اجازه میخواهم سئوالی بکنم: اگر به جای آن که ایتالیایی باشم ایرانی میبودم و در اینجا زندگی میکردم و همین طور که فکر میکنم فکر میکردم، همینگونه که مینویسم مینوشتم، یعنی از شما انتقاد میکردم، آیا مرا به زندان میانداختید؟
شاه: ممکن است. اگر آنچه که میاندیشید و مینوشتید مخالف با قانون بود، محاکمه میشدید...
اوریانا: نه، نه. نه برای اینها. فرض کنیم به دلیل فشارهایی که مثلا بر دانشجویان و روشنفکران در ایران وارد میشوند. به من گفتهاند که زندانها خیلی پر شده، و زندانیان تازه را در پادگانهای نظامی نگاه میدارند. آیا راست است؟ راستی در حال حاضر چند زندانی سیاسی در ایران وجود دارد؟
شاه: درست نمیدانم. بستگی به این دارد که منظور شما از زندانی سیاسی چه باشد. مثلا اگر از کمونیستها صحبت میکنید، من آنها را زندانی سیاسی نمیدانم زیرا کمونیست بودن به موجب قانون در ایران ممنوع است. در نتیجه به نظر من یک کمونیست زندانی سیاسی نیست بلکه مجرم است... من هیچ ترحمی نسبت به این افراد ندارم... اینها کسانی هستند که باید از میان برداشت.
اوریانا: و آنها را تیرباران میکنند؟
شاه: ... بله، تیرباران میشوند... در اینجا لازم و درست است که بعضیها اعدام بشوند. در اینجا ترحم بیهوده است.
چندین مقاله به سفارش دربار در روزنامههای فارسی بر علیه اوریانا، چاپ شد. چندین سال انتشار ترجمه فارسی کتابهايش، با سانسور مواجه شد. اوریانا، به همين مناسبت چندین مقاله عليه حکومت ايران و سياستهای شاه نوشت و در آنها افشاگریهای تازهای را درباره دیکتاتور ایران کرد.
این مصاحبه اوریانا فالاچی که در کتاب «مصاحبه با تاریخ»، همراه با مجموعهای از مصاحبههای دیگر درج شده است، گویای این واقعیت است که ریشه سر بر آوردن حکومت جمهوری اسلامی را باید در دل حکومت سلطنتی مورد بررسی قرار داد. همین سیاستهای دیکتاتوری و افکار خرافی که محمدرضا پهلوی بیان کرده بود، در سرکوب انقلاب 1357 مردم ایران، خود را نشان داد. در واقع کاری که حکومت شاه قادر به سرکوب آن نبود، جمهوری اسلامی با وحشیگری تمام انجام داد و آن سرکوب انقلاب و کشتار انقلابیون آزادیخواه، سکولار، چپ و سوسیالیست بود. حکومت شاه گرایش چپ جامعه و جنبش کارگری را شدیدا سرکوب کرده بود، در حالی که نه تنها دست مذهب را باز گذاشت تا آخوندها از روستاها تا قلب شهرها به ترویج و تبلیغ مذهبی بپردازند، بلکه امکانات وسیع مالی و تبلیغی وسیعی نیز در اختیار آنها قرار داد. شاه، تنها مخالف آن بخش از مذهبیون بود که با حکومت او مخالفت میکردند. بنابراین، محمدرضا شاه، در اعمال دیکتاتوری و تبلیغ خرافات مذهبی دست کمی از آخوندهای مرتجعی چون خمینی و خامنهای و غیره نداشت.
خرافات در ایران، ریشه تاریخی دارد و همواره حاکمان ایران خود را نمایندگان شیعیان جهان و نماینده امام زمان که قرار است یک روز ظهور کند، معرفی کردهاند تا از طریق این تبلیغات خرافی و دروغین مردم متوهم و عقب نگه داشته شده را به دنبال سیاستهای غیرانسانی و منافع اقتصادی خود بکشانند. اکنون سران جمهوری اسلامی، به طور روزمره افکار خرافی و جهل و جنایت را تبلیغ میکنند و برای حفظ حاکمیت خونین خود با اتکا به قوانین خرافی مذهبی به شدیدترین شکنجهها و اعدام و سنگسار و ترور نیز متوسل میشوند.
احمدینژاد، رییس جمهوری ایران، در یکی از جلسات کابینه خود، میثاقنامهای را به امضای وزرای خود رساند که بعدها گفته شد وزیر ارشاد به قم رفته و شخصا این میثاقنامه را با دست خود به «چاه عریضه» انداخته تا به حضور «امام زمان» برسد! چاه عریضه، در مسجد «جمکران» قم، قرار دارد.
احمدینژاد، همچنین پس از مراجعت از سازمان ملل، به دیدار آیتالله جوادی آملی رفت و درباره سخنرانی خود در سازمان ملل، گفت: «... من روز آخری که سخنرانی کردم، تقریبا همه سران بودند یکی از همان جمع به من گفت: «وقتی تو شروع کردی «بسم ا...» و «الهم» را گفتی، من دیدم یک نوری آمد، تو را احاطه کرد و تو تا آخر در یک حصن و حصاری رفتی..»؛ این را من خودم هم احساس کردم که فضا یک دفعه عوض شد و همه حدود بیست و هفت، هشت دقیقه تمام، این سران مژه نزدند. این که میگم مژه نزدند، غلو نمیکنم. اغراق نیست، چون نگاه میکردم، همه سران مبهوت مانده بودند. انگار یک دستی همه آنان را گرفته بود، آنجا نشانده بود. چشمها و گوشهایشان را باز کرده بود که ببینند از جمهوری اسلامی پیام چیست.»
در حالی که برخی خبرگزاریهای بینالمللی، از مقر سازمان ملل، گزارش کرده بودند که هنگام سخنرانی احمدینژاد بسیاری از سران دولتها سالن جلسه سازمان ملل را ترک کردند.
در روزهای انقلاب، یکی از کتابهای اوریانا، به نام «يک مرد» که محصول سه سال زندگی مشترک وی با الکساندر پاناگولیس انقلابی که علیه حکومت دیکتاتوری سرهنگهای يونان، مبارزه میکرد و مقاومتهایش در زندانهای سرهنگها تحسینبرانگیز بود، منتشر شد. این مبارز انقلابی، سرانجام در يک سانحه رانندگی عمدی که مخالفانش تدارک دیده بودند، کشته شد.
مرگ پاناگولیس، انگیزه نگارش کتاب «یک مرد»، شد. فالاچی، این کتاب را بهترین کتاب خود معرفی کرده است. فالاچی، در این کتاب وقایع سیاسی و حاکمیت سرهنگها در یونان را مورد تجزیه و تحلیل و بررسی قرار داده است. اوریانا، در این کتاب مقاومت زندانی سیاسی انقلابی را به اوج رسانده است. از طرفی هم او در این کتاب، زندگی مشترک خود با انقلابی معروف آن زمان یونان، یعنی «الکساندر پاناگولیس» را به تحریر درآورده است. پاناگولیس، دو روز بعد از آزادی از زندان، با اوریانا فالاچی مصاحبه کرده بود. در جریان این مصاحبه است که فالاچی و پاناگولیس عاشق یکدیگر شدند و به گفته هر دو، به عنوان رفیق و یار از سال 1973 تا 1976 در کنار یکدیگر زندگی کردند. تا این که «پاناگولیس» در یک حادثه مشکوک رانندگی کشته شد. در واقع مرگ پاناگولیس،علت اصلی انگیزه نوشتن کتاب «یک مرد» گردید.
همچنین کتاب نامه به کودکی که زاده نشد، تجربه شخصی اوریانا درباره سقط جنين، یکی دیگر از کتابهای معروف او است.
اوریانا فالاچی، هفت سال بعد از مصاحبه جنجالی خود با محمدرضا شاه، بار ديگر هنگامی به ايران آمد که مردم ایران، به ویژه کارگران و مردم محروم و آزادیخواه، حکومت شاه را با انقلاب خود برای رسیدن به آزادی، برابری، عدالت اجتماعی و رفاه سرنگون کرده بودند، اما این انقلاب با تهاجم تازه به قدرترسیدههای ملی و مذهبی روبرو شده بود.
فالاچی، چندین مقاله، در تایید انقلاب نوشته و در روزنامههای ايتاليايی و آمريکايی به چاپ رسانده بود. هدف اوریانا، از سفر به ایران، مصاحبه با آيتالله خمينی، بینانگذار جمهوری اسلامی بود.
اين سفر که در پایان تابستان سال ۱۳۵۸ صورت گرفت، اوریانا را در شهر قم با چادر اسلامی به ديدار آيتالله خمينی، بردند. وی، یک مصاحبه بسیار جنجالی با خمینی، داشت.
ابوالحسن بنیصدر، که اولین رییس جمهوری اسلامی ایران شد، نقش مترجم را به عهده داشت. بنیصدر به فالاچی گفت، آيتالله میگويد: «بگوئيد اگر سئوالها بخواهد زياد باشد من وقت ندارم و محدود باشد. چند سئوالی باشد عيبی ندارد. سئوالها را انتخاب کنيد و سئوالی را که مهم است بکنيد برای اين که زياد طول نکشد.»
اوریانا فالاچی، مصاحبه با خمینی را 8 ماه پس از انقلاب، یعنی در هفتم اکتبر 1979، در «تایمز» منتشر کرد. وی برای این مصاحبه ده روز منتظر مانده بود.
اوریانا فالاچی، در مصاحبه خود با آیتالله خمینی، در ماههای اولیه انقلاب 1357 مردم ایران، سئوالاتی نظیر سرکوب مردم کردستان، تعطیل روزنامههای اپوزیسیون را مطرح کرد. اما هنگامی که از حجاب اسلامی اجباری و چادر سئوال کرد، خمینی خشمگین شد و مصاحبه را نیمه تمام گذاشت. اوریانا، از خمینی، سئوال کرده بود: آیا این درست است که زنی که از فقر به فحشا پناه میبرد، و یا این که زنی که عاشق مرد دیگری به جز همسرش میشود را کشت؟
خمینی، با تاکید بر ضرورت قصاص، جواب داده بود: اگر انگشت شما قانقاریا بگیرد، چه میکنید؟ اجازه میدهید، تمام بدنتان را بگیرد یا این که آن انگشت را قطع میکنید؟ یا این که اگر مزرعهای را آفت بگیرد، چه میکنید ؟ ما آفت را از بین میبریم تا مزرعه نابود نشود.
فالاچی: خواهش میکنم امام! باید هنوز از شما سنوالات زیادی بکنم. مثلا راجع به این چادر که بر من پوشاندهاند تا خدمت شما برسم و شما بر زنان به زور میپوشانید. به من بگوئید چرا زنان را مجبور میکنید که خود را مخفی کنند در زیر پوششی که پوشیدن آن مشکل و بیهوده است. با ان نه میشود کار کرد و نه میشود حرکت کرد. در حالی که همان زنان نشان دادند که مثل مردانند. مثل مردان مبارزه کردند، زندانی شدند، شکنجه دیدند و مثل مردان انقلاب کردند؟
خمینی: زنانی که انقلاب کردند زنانی هستند که پوشش اسلامی داشتند و دارند، نه زنان شیکپوش بزک کرده که مثل شما بدون پوشش این ور و آن ور میروند و یک دوجین مرد را دنبال خود میکشند! عروسکهایی که بزک میکنند و به خیابانها میآیند، بر ضد شاه قیام نکردند، هیچ کار مفیدی انجام ندادند، نمیدانند چگونه خود را به نمایش میگذارند. برای مردان حواسپرتی میآورند و آزارشان میدهند. همینطور باعث حواسپرتی سایر زنان و آزار و حسرت آنان میشوند.
اوریانا فالاچی، در ادامه سئوال کرده بود، خب با این چادر، چطور میتوان شنا کرد؟
خمینی، جواب داده بود: امورات ما به شما ربطی ندارد. شما مجبور نیستید چادر سر کنید. اگر خوشتان نمیآید، نپوشید.
فالاچی، با شنیدن این پاسخ، با شهامت بینظیری چادر را از سرش برداشت و به خمینی، گفت: خوشحالم که میتوانم این چادر مسخره را از سرم بردارم. در این هنگام خمینی، مصاحبه را نیمه تمام گذاشت و اتاق را به سرعت ترک کرد. اوریانا، یکی دو روز منتظر میماند تا خمینی، او را برای پایان مصاحبه بپذیرد. احمد خمینی، فرزند خمینی، به آرامی در گوش فالاچی میگوید: از چادر چیزی نگویید که پدرم ناراحت میشود. فالاچی، با چادر وارد اتاق میشود. نوار ضبط صوت را روشن میکند و قسمتی که مربوط به حجاب زنان است را جلوی خمینی پاک میکند. فالاچی، میگوید با پاک کردن آن قسمت نوار، خندهای بر لبان خمینی آمد که نشانه رضایتاش بود. احمد خمینی، در پایان مصاحبه به فالاچی، گفته بود: من هرگز خنده پدرم را ندیده بودم. شما موفق شدید او را بخندانید.
اوریانا فالاچی، در دورانی که تفکر چپ و پیشرو داشت، روزنامهنگاری جذاب، به ویژه برای جوانان از جمله جوانان ايران بود. اما در سالهای اخیر نظریات متفاوت از گذشته پیدا کرد.
او، مقالات و کتابهایی را در نقد فرهنگ حاکم بر کشورهای عربی نوشت، موجی از مخالفت و انتقاد را با خود همراه کرد.
در سالهای اخیر، به خصوص پس از فاجعه تروریستی یازدهم سپتامبر 2001 در آمریکا، فالاچی، بیشتر به راست گرائید. وی، از یک سو در مقابل لشکرکشی آمریکا و متحدانش به افغانستان سکوت اختیار کرد و از سوی دیگر جریانات مذهبی را شدیدا کوبید. از جمله او، در کتابهای «خشم و غرور» و «قدرت تعقل» را درباره مسلمانان و اسلام نوشت که اعتراض مذهبیون برخی کشورها به دنبال داشت و حتی برخی گروههای مذهبی از او به مراجع قضایی شکایت کردند. مواضع اوریانا، توسط نویسندگان پیشرو نیز مورد انتقاد قرار گرفت.
در فرانسه، یک سازمان مخالف نژادپرستی خواستار منع انتشار کتاب «خشم و افتخار» اوریانا، در این کشور شد اما این درخواست به درستی مورد قبول دادگاه قرار نگرفت. اساسا چنین درخواستهایی قبل از هر چیز به آزادی بیان لطمه میزند، بنابراین، هر انسان آزادیخواه و نویسنده مترقی و برابریطلب مضمون مقاله و کتاب را مورد نقد قرار میدهد و هرگز خواهان حتی سانسور نظر مخالف خود نیز نمیگردد.
از اوریانا فالاچی، علاوه بر گزارشها، مقالات و مصاحبههای بیشمار، حدود شانزده جلد کتاب از جمله مجموعه برخی از مصاحبههایش به یادگار مانده است که بسیاری از این کتابها به زبانهای مختلف، از جمله فارسی، ترجمه شده است.
از جمله کتابهایی که از فالاچی به فارسی ترجمه و منتشر شده است عبارتند از: جنس ضعیف(درباره موقعیت اجتماعی زنان)، پنه لوپه به جنگ میرود(پیرامون همجنسگرایی در دهه ۱۹۶۰)، اگر خورشید بمیرد(راجع به سفر فضانوردان آمریکایی)، زندگی، جنگ و دیگر هیچ (خاطراتی از جنگ ویتنام)، به کودکی که هرگز زاده نشد(راجع به سقط جنین)، یک مرد(خاطرات سه سال زندگی نویسنده از الکساندر پاناگولیس، انقلابی مخالف حکومت سرهنگها در یونان)، انشاءالله(خاطراتی از جنگ لبنان در دهه ۱۹٨۰) و مصاحبه با تاریخ (مجموعه مصاحبهها).
اوریانا فالاچی، در مورد این مصاحبهها گفته است: «من تنها به ذکر سئوالاتی میپردازم که دیگران جسارت طرحش را ندارند. ضمنا در گفتگو با رهبران سیاسی، من تنها مصاحبهگر نیستم، بلکه مورخ هم هستم که بخشی از تاریخ را مینویسم.»
فالاچی، موفق به دریافت جوایز معتبر بسیاری از جمله مدل طلای تلاش فرهنگی برلسکونی، جایزه « آمبرگنو درو» که معتبرترین جایزه شهر میلان است، جایزه «آنی تیلور» مرکز مطالعات فرهنگ عامه نیویورک و جوایز متعدد دیگری شد. او یک بار نیز کاندیدای دریافت جایزه نوبل ادبیات شد.
اوریانا فالاچی، که سالهای آخر عمر خود را در نیویورک گذرانده بود، بالاخره برای مداوا و استراحت به زادگاه خود فلورانس بازگشت و پس از مدتی بستری شدن در بیمارستان، سرانجام در مقابل بیماری سرطان شکست خورد و چشم از جهان فروبست.
هجدهم سپتامبر 2006