bamdadpress@telia.com
صبج روز سهشنبه یازدهم سپتامبر 2001(بیستم شهریور 1380) برای مردم آمریکا و جهان، یک روز فراموش نشدنی است. فاجعه این روز، هم از نظر اقدام هولناک کاملا جدید تروریستی، تراژدی انسانی و هم استراتژی آمریکا، پس از فاجعه یازدهم سپتامبر و نهایت امر تاثیر آن بر جهان، مهمترین تحولات آغاز قرن بیست و یکم به شمار میآید. تحولاتی که دستاوردهای دوره گذشته مبارزه کارگران و مردم آزادیخواه را زیر پا گذاشت و دههها به عقب برگرداند. آخرین آمار تلفات 11 سپتامبر 2749 نفر و دهها هزار تن نیز مجروح اعلام شده است.
در نیویورک، بیش از چهار میلیون نفر از مردم، در مراکز تجاری شهر در جزیره «مانهاتان»، ساعت 9 صبح کار اداری و تجاری خود را آغاز میکنند. حدود پنجاه هزار نفر در دو آسمانخراش 110 طبقهای مرکز تجارت جهانی در جنوب مانهاتان، اشتغال داشتند. بنا به گزارشهای منتشر شده تا 15 دقیقه قبل از ساعت 9 صبح قریب بیست هزار نفر از کارکنان این مرکز وارد محل کارشان در دو برج مرکز تجارت جهانی شده بودند و بیش از سی هزار نفر نیز از کارکنان آن مرکز، در نزدیکی محل کارشان و یا در ترافیک سنگین شهر بودند. راس ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه کارکنان این مرکز، با صدای انفجار مهیبی که آسمانخراش 110 طبقه را لرزاند سراسیمه شدند، بدون این که دلیل آن را بدانند. اما کسانی که در بیرون آسمانخراش بودند در مقابل چشمان ناباور خود هواپیمای غول پیکری را مشاهده کردند که به طبقات بالای آسمانخراش 110 طبقه شمالی اصابت کرد و دود غلیظی به آسمان بلند شد. دهها میلیون آمریکایی این منظره هولناک را بر صفحه تلویزیون دیدند. تا این که هواپیمای دوم، در ساعت نه و سه دقیقه، یعنی هیجده دقیقه پس از هواپیمای اول، آنچنان به طبقات میانی برج جنوبی مرکز تجارت جهانی کوبیده شد که آتشسوزی عظیمی روی داد. سرانجام، حوالی ساعت ده صبح، هم آسمانخراش جنوبی و هم شمالی فروریختند و با خاک یکسان شدند. بدین سان، شهر زیبای نیویورک را آنچنان رعب و وحشت و گرد و غبار هولناک و حزنانگیزی فراگرفت که هر گز سابقه نداشت.
هواپیمای سوم، ساعت نه و چهل دقیقه صبح خود را با مسافرانش به یکی از اضلاع پنجگانه پنتاگون(ساختمان وزارت دفاع آمریکا) کوبید که به دنبال یک آتشسوزی عظیمی بخش بزرگی از این ساختمان پنج طبقه فروریخت.
یک هواپیمای دیگر که مانند سه هواپیمای قبلی عازم واشنگتن بود در نزدیکی شهر «پتسبورگ» در ایالت پنسیلوانیا، سقوط کرد. گفته شد که مقصد ربایندگان و برنامه آنها کوبیدن هواپیما به کاخ سفید(کاخ ریاست جمهوری) و یا کاپیتول(ساختمان کنگره آمریکا) بود. علت سقوط هواپیما رسما درگیری بین ربایندگان و مسافران هواپیما اعلام شد، اما شایعاتی مبنی بر این که کنترل این هواپیما به دست ربایندگان افتاده بود، اما نیروی هوایی آن را قبل از رسیدن به مقصد ساقط کرد نیز مطرح است. اگر این شایعات درست باشد، این سئوال پیش میآید که چرا نیروی هوایی سه هواپیمایی دیگر را قبل از رسیدن به مقصد ساقط نکرد؟!
بنای دو برج مرکز تجارت جهانی از سال 1966 آغاز شد و در سال 1973 به پایان رسید. در آن زمان برجهای دوقلوی مانهاتان، بلندترین ساختمان جهان با 420 متر ارتفاع و 115 طبقه بود که هر طبقه 3800 متر مساحت داشت. این دو ساختمان 110 طبقه تا سال 1974 بلندترین برجهای دنیا بود، اما در این سال برج شیکاگو با 422 متر ارتفاع از آن بالا زد.
در این ساختمان تجارت جهانی، حدود سی فیلم ساخته شده بود که مشهورترین آن «کینککنگ» بود که در سال 1996 ساخته شد.
در جریان یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، برای اولینبار خاك كشور آمریكا بعد از ۱۸۱۲میلادی، مورد تهاجم قرار گرفت. در سال ۱۸۱۲ انگلیسیها بخشی از خاك ایالات متحده را اشغال كردند و كاخ سفید را به آتش كشیدند، اما از آن زمان به بعد هرگز هیچ دشمن خارجی نتوانست به خاك اصلی ایالات متحده آمریكا حمله كند. حتی در حمله ژاپنیها به بندر پرل هاربر در سال ۱۹۳۱ خاك اصلی آمریكا مورد یورش قرار نگرفت، چرا كه در آن سالها هنوز هاوایی به عنوان یكی از ایالات آمریكا شناخته نمیشد. ولی در حوادث یازده سپتامبر، نمادهای قدرت اقتصادی مركز تجارت جهانی و قدرت نظامی پنتاگون آمریكا تخریب شدند.
فاجعه یازدهم سپتامبر 2001، در فرهنگ سیاسی معاصر، واژهای هولناک و تکاندهنده است. کسانی که این فاجعه انسانی را آفریدند برای اولین بار در تاریخ بشر، هواپیماهای مسافربری را ربودند و آنها را با سرنشینانشان به برجهای دو قلوی ساختمان تجارت جهانی و ساختمان وزارت دفاع کوبیدند، شاید تصور نکرده بودند که عواقب پس از آن به اشغال نظامی افغانستان و عراق منجر شود.
اما دولت آمریکا، که پس از فروپاشی بزرگترین رقیب تاریخی خود، یعنی شوروی، پرچم «نظم نوین جهانی» را برافراشت، پرچمی که نظامیان آمریکا و متحدانش با آن، آخرین مدل سلاحهای کشتار جمعی خود را با کشتار مردم عراق به مرحله آزمایش گذاشتند. آنان این فرصت را از غنیمت شمردند و به افغانستان لشکرکشی کردند و این کشور را به اشغال خود درآوردند.
۱۱ سپتامبر، در حقیقت دستاویزی در سیاست خارجی آمریكا شد كه به بهانه مبارزه با تروریسم جهانی، به خاورمیانه لشکرکشی کند. بنابراین، هیئت حاکمه آمریکا، از سالهای 1990 و 1991، با فروپاشی شوروی، برای سلطه خود بر جهان، طرحهای مختلفی را در دست داشت. از این رو، فاجعه 11 سپتامبر، این فرصت را برای جنگطلبان کاخ سفید فراهم کرد. بلافاصله مقامات و رسانههای آمريكا بنلادن، تبعيدی عربستان سعودی در افغانستان و گروه تروريستی القاعده را مسئول حادثه معرفی كردند. بوش، تلاش كرد ذهنها را به دوران جنگهای صليبی منحرف كند. ساموئل هانتينگتون، حملات يازدهم سپتامبر به آمريكا را نشانی برای صحت نظريه برخورد تمدنهای خود قلمداد كرد. رئيس سازمان جاسوسی آمريكا، سيا نيز حملات مذكور را آغاز جنگ جهانی سوم ارزيابی كرد.
تنها محاصره اقتصادی عراق از سال 1991 تا سال 2002، جان دست کم بیش از نیم میلیون کودک را گرفت. آنان در اثر نرسیدن داروها و واکسنهای لازم به دلیل تحریم اقتصادی جان خود را از دست دادند. اکثریت مردم عراق، با فقر و فلاکت فزایندهای دست به گریبان شدند. تا این که دولت آمریکا و متحدانش در چارچوب «طرح خاورمیانه بزرگ»، به عراق لشکرکشی کردند و این کشور را نیز به اشغال نظامی خود درآوردند.
از این رو، دنیای قبل و بعد از فاجعه 11 سپتامبر سال 2001 را همه دیدیم ، تجربه کردیم. اما به راستی چه کسانی باعث این فاجعه عظیم انسانی و تقسیم دنیا به نفع خود شدند؟ افسوس که حمله ترويستی 11 سپتامبر 2001 و عواقب بعد از آن، عشق و امید میلیونها انسان برای دستیابی به یک زندگی انسانی، به ویژه در منطقه بحرانی خاورمیانه را به یاس و ناامیدی و کابوس تبدیل کرد. صدها هزار انسان قربانی شدند و میلیونها انسان در معرض دایمی تروریسم دولتی و غیردولتی و فقر و فلاکت فزاینده در سراسر جهان قرار گرفتند.
خبرگزاری سی.ان.ان در آستانه سالگرد 11 سپتامبر، به بررسی این واقعه پرداخته است. نویسنده سی.ان.ان، این سئوال را پیش میکشد: پس از حمله به افغانستان، اشغال عراق و تهدید ایران به جنگ، آیا مردم جهان هنوز هم همین احساس را نسبت به آمریکاییها دارند؟ این نویسنده معتقد است مردم در سراسر دنیا، یک ابرقدرت تضعیف شده و صدمه دیده را بیشتر از یک قدرت فزاینده و تهدیدکننده دوست دارند. مردم آمریکا نیز هنوز نتوانستهاند شوک ناشی از واقعه 11 سپتامبر را فراموش کنند. سی.ان.ان، نوشته است: همه جنگها اهدافی دارند و سرانجام به پایان میرسند. اما به نظر میرسد جنگ علیه تروریسم، هدف اولیه و اخلاقی خود را از دست داده است. یا لااقل پس از افشای حوادثی که در زندانهای ابوغریب، گوانتانامو یا سایر زندانهای تحت نظارت آمریکاییها رخ داده است، نمیتوان در مورد هدف اخلاقی این مبارزه مطمئن بود. ما نمیدانیم این ماجرا چطور قرار است به پایان برسد، اما میدانیم که زمانی، حدود پنج سال پیش، تصورش را هم نمیکردیم که سفرهای هوایی چنین ترس و اضطرابی را به وجود بیاورند و در این کشور اعمال چنین قوانین امنیتی لازم باشد . به نوشته سی.ان.ان، در هفتههای اولیه بعد از واقعه 11 سپتامبر، با وجود اندوه و رنجی که مردم متحمل شدند، موج همبستگی به وجود آمده به آنها امید میداد. اما حالا پنج سال پس از این واقعه، دو سوم آمریکاییها از آنچه که در حال رخ دادن است ناراضی هستند. ما در حال حاضر تنها سخنرانیهای رهبرانمان را میشنویم بدون این که آنها را باور داشته باشیم. از نیروهای نظامیمان حمایت میکنیم اما با به ماموریت فرستادن آنها مخالفیم . سی.ان.ان، گزارش خود را اینگونه به پایان میرساند: ما نمیدانیم این ماجرا چطور به پایان میرسد. اما شاید پنج سال ده سال یا پنجاه سال بعد، روزی فرا برسد که ما فرصت این را پیدا کنیم که بتوانیم به درستی این واقعه را بررسی کنیم و شاید آن روز بفهمیم که برنده واقعی این جنگها چه کسی بوده است.
لازم به یادآوری است که دولت وقت آمريکا، برای مقابله غيرمستقیم با شوروی، شبکه القاعده را به وجود آورد. به لشکر صحابه در پاکستان، حمايتهای مالی و تجهيزاتی داد. از صدام حسین، حمایت کرد و اعتراضی به بمباران شيميايی حلبچه ننمود. اسرائيل، با حمایت و پشتیبانی آمریکا پنج دهه است که در فلسطین و لبنان ترور و کشتار و جنایت میکند. اینها فقط نمونههای کوچکی از صدها پرونده سنگین دولت آمریکا در سازماندهی و اجرای طرحهای غیرانسانی در سراسر جهان است.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در طول سالهای 1989 تا 1991 و تبدیل آمریکا به تنها ابرقدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی جهان، مشغله کارشناسان و تئوریسینها و مقامات کاخ سفید را بیش از پیش گرفت. رهبران آمریکا، به ویژه بوش، همواره بر طبل میلیتاریسم و جنگ کوبیدند.
واقعه 11 سپتامبر یک فرصت طلایی برای بوش
پدر بوش، که «نظم نوین جهانی» را بلافاصله پس از فروپاشی شوروی، با حمله به عراق آغاز کرد، پسر بوش به دنبال واقعه 11 سپتامبر 2001، با اشغال افغانستان و عراق و اکنون با تهدید ایران، سیاستهای میلیتاریستی پدرش را ادامه داده است.
ترس و وحشتی که فاجعه 11 سپتامبر، به وجود آورد در تاریخ آمریکا آنچنان بیسابقه بود که هنوز هم از ذهنها انسانها پاک نشده است. به ویژه دولت جورج بوش، پس از 11 سپتامبر، تغییرات وسیعی در زمینه امنیت داخلی به عمل آورد و دست پلیس مخفی را برای برای ورود به منازل و اماکن خصوصی و بازجویی و بازداشت هر کس باز گذاشت. او، در تلاش کر به مردم بقبولاند که خطر حملات تروریستی به داخل خاک آمریکا جدی است و ترس و وحشت آنها بیمورد نیست. چنین سیاستی توجیه دیگری بر لشکرکشیهای این دولت است. آقای بوش، پس از یازدهم سپتامبر، همواره بر هراس مردم از خطر تروریسم دامن زده است.
این شرایط جدید وضع کشورهای آسیای مرکزی را نیز کاملا تغییر داد. حتی برخی از سران کشورهای منطقه با وجود منافع مشترکشان با روسیه در آسیای مرکزی، حاضر شدند نیروهای نظامی کشورهای عضو ائتلاف بینالمللی علیه تروریسم، به ویژه آمریکا را در کشورهای خود بپذیرند.
آمریکا و متحدانش به بهانه مبارزه با «تروریسم»، نه تنها در افغانستان و عراق پایگاههای نظامی استراتژیک بر پا کردهاند، بلکه در آسیای مرکزی از جمله در ازبکستان و قرقیزستان و جمهوری آذربایجان نیز پایگاههای نظامی آمریکا تاسیس شده است. دولت ترکیه نیز به ويژه روابط نظامی خود را بیش از پیش با دولتهای اسرائیل و آمریکا، گسترش داده است.
اما نکته مهمی که دولت آمریکا مدعی است که گویا افزایش حضور غرب در آسیای میانه، به گسترش روند دموکراسی و آزادیهای مدنی در این کشورها منجر شده است. در حالی که واقعیتها به ویژه در افغانستان،عراق، اسرائیل، فلسطین، لبنان و...، برخلاف ادعاهای دولت آمریکا و متحدانش را نشان میدهند. وضعیت این کشورها نسبت به گذشته چه به لحاظ محرومیتهای اقتصادی و سیاسی و چه به لحاظ امنیتی و تشدید سرکوب و کشتار، وخیمتر هم شده است. بنابراین، لشکرکشی آمریکا و متحدانش به خاورمیانه و ادعایشان در مبارزه با تروریسم، کمترین ربطی به روند دموکراسی و آزادی و مدنیت در خاورمیانه ندارد. همه دولتها به فکر منافع اقتصادی و سیاسی خود هستند و برای حفظ این منافع به هرگونه سیاست غیرانسانی و وحشیانه نیز متوسل میشوند.
آمریکا و دیگر کشورهای غربی، به خاطر منافع ژئوپولیتیک خود به نقض آشکار حقوق بشر، اصول دموکراسی و آزادی بیان در کشورهای آسیای میانه یا یاری میرسانند و یا آگاهانه چشم خود را به این بیحقوقیها میبندند.
محور شرارت
در ژانویه سال 2002، جورج بوش، رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا، در گزارش سالیانه خود به مجلسین و ملت آمریکا برای اولین بار از اصطلاح «محور شرارت» استفاده کرد و سه کشور عراق، ایران و کره شمالی را اجزای اصلی این محور نامید.
در آن زمان که تنها چند ماهی از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر به نیویورک و واشنگتن گذشته بود آمریکا و متحدانش توانسته بودند در مرحله اول مبارزهای که آن را جنگ جهانی با تروریسم می خواندند؛ حکومت طالبان در افغانستان را سرنگون کنند و اسامه بنلادن رهبر شبکه القاعده را که در پناه طالبان بود، وادار کنند که به کوهها و غارها پناه ببرد.
بعضی مقامات آمریکایی، به ارتباطات پنهانی صدام حسین رهبر عراق با شبکههای تروریستی بینالمللی و تمرد عراق در مقابل سازمان ملل متحد برای از بین بردن تسلیحات کشتار جمعی آن کشور تاکید میکردند.
از این رو، سابقه جنگ اول خلیج فارس پس از اشغال کویت، بیشتر صاحبنظران را به این نتیجهگیری رسانده بود که عراق هدف بعدی آمریکا در «جنگ جهانی با تروریسم» خواهد بود. از آن زمان تا چندی پیش روشن نشده بود که تئوریسینهای کاخ سفید، با چه هدفی از اصطلاح «محور شرارت» استفاده میکنند.
باب وودوارد خبرنگار پرسابقه و سرشناس روزنامه واشنگتن پست، در کتاب «نقشه حمله»، در مورد روند تصمیمگیری سران آمریکایی برای حمله به عراق را منتشر کرده است. یک فصل از کتاب وودوارد، به دلیل گنجانیده شدن اصطلاح «محور شرارت» در گزارش سالیانه رئیس جمهوری ایالات متحده و چگونگی تعیین اعضای این محور اختصاص دارد.
آقای بوش، میگوید: «من میدانم که ایران منحصر به فرد است چون در آن کشور جنبش آزادیخواهی وجود دارد و در مقایسه با کشورهای دیگری که حکومت مذهبی دارند، ایران کشور بازتری است که آن هم به خاطر اینترنت و ایرانیانی است که در سراسر جهان و آمریکا پراکندهاند. اما این واقعیت که رئیس جمهوری آمریکا ایران را در کنار عراق و کره شمالی بگذارد بدین معناست که به ایرانیها میگوید ما میدانیم که شما مشکلاتی دارید و آمادهایم که آن را مطرح کنیم. یعنی این اقدام بخشی از برخورد ما با ایران است جهت روحیه دادن به آن دسته از ایرانیان در داخل کشور که عاشق آزادی هستند.»
باب وودوارد، از آقای بوش پرسید که او فکر میکرد واکنش احتمالی ایرانیها به عضویت در محور شرارت چه خواهد بود. رئیس جمهوری آمریکا گفت: «من فکر نمیکنم دانشجویان و اصلاحطلبها و آزادیخواهان در داخل ایران ناراضی بودند. من حساب کرده بودم که آنها خشنود خواهند شد. در آمریکا رئیس جمهوری از ماهیت، خشونت و سرکوب حکومتی انتقاد میکرد که آنها مجبور بودند تحت آن زندگی کنند. البته من مطمئن هستم که رهبران ایران خوشحال نبودند.»
«مایکل گرسون، از لحن سخنرانی که برای جورج بوش نوشته بود راضی بود. اصطلاح «محور شرارت» شنونده را به یاد سخنرانی شجاعانه رونالد ریگان رئیس جمهوری پیشین آمریکا در سال 1983 میانداخت که اتحاد جماهیر شوروی سابق را «امپراتوری شیطانی» خواند و حساب آمریکا را از آنها جدا کرد...»
حدود 54 میلیون نفر از طریق تلویزیون شاهد سخنرانی آقای بوش در کنگره بودند. او یک جمله درباره کره شمالی، یک جمله درباره ایران و پنج جمله در مورد عراق در گزارش سالیانه خود داشت. سپس گفت: «چنین کشورهایی و متحدان تروریست آنان محور شرارتی را تشکیل میدهند که برای به خطر انداختن صلح جهانی مسلح شده است. این حکومتها با طلب کردن تسلیحات کشتار جمعی خطر فزاینده و سختی برای جهان هستند.» آقای بوش، به مردم آمریکا قول داد: «در حالی که خطر مرتبا افزایش پیدا میکند، من منتظر وقایع نخواهم نشست.»
بنا به گفته باب وودوارد، جورج بوش از به زبان آوردن این سخنان دو هدف را دنبال میکرد. از زمان رونالد ریگان هیچ رئیس جمهوری با این صراحت در مورد کشورهای دیگر و جنگ صحبت نکرده بود. از سوی دیگر این سخنرانی با پیش کشیدن ایران و کره شمالی افکار عمومی را تنها متمرکز بر عراق نمیکرد و اجازه میداد که طرحریزی محرمانه برای اقدامات سری و جنگ در عراق ادامه داشته باشد.
در هر صورت لشکرکشیهای آمریکا، لطمه زیادی را بر اقتصاد و زیست و زندگی مردم آمریکا، به ویژه مزدبگیران زد. برای مثال، روزنامه واشنگتن پست، در مقالهای با عنوان «راه حل کسری بودجه»، به غیرعملی بودن وعدههای جان کری و بوش در مورد کاهش نیمی از کسری بودجه فعلی آمریکا اشاره کرده و نوشته است: «بر اساس برآورد کمیسیون بودجه کنگره آمریکا، این وعدهها بر فرضیاتی غیرواقعی بنا شدهاند. در سالهای آینده کسری بودجه به احتمال قریب به یقین افزایش خواهد یافت و اقتصاد آمریکا را دچار اختلال جدی خواهد کرد.»
به نوشته واشنگتن پست، کمیسیون بودجه کنگره آمریکا، کسری بودجه این کشور در سال جاری را حدود 422 میلیارد دلار برآورد کرده است. به پیشبینی این کمیسیون ظرف پنج سال آینده، قطع نظر از این که چه حزبی بر سرکار باشد، این کسری به حدود 400 میلیارد دلار خواهد رسید.
واشنگتن پست، در پایان مینویسد، این خطر وقتی جدیتر میشود که بدانیم نخستین گروه از نسل به دنیا آمده پس از جنگ جهانی دوم به تدریج از سال 2008 میلادی(1387) به سن بازنشستگی میرسند و تامین نیازهای درمانی و خدمات اجتماعی آنها فشار سنگینی را بر بودجه آمریکا وارد خواهد ساخت.
در مدت پنج سالی كه از واقعه دلخراش 11 سپتامبر میگذرد، دولت حاکم بر آمريکا، عليه كسانی كه با آمریکا هم جهت و متحد نیستند، تبلیغ میکنند و بر طبل جنگ و کشتار به بهانه مبارزه با القاعده و تروریسم میکوبند.
آنها، همواره خواستار افزايش بودجه نظامی آمريكا و استفاده اين كشور از قدرت نظامی خود در برابر كشورهايی چون عراق بودند و با وقوع فاجعه 11 سپتامبر توانستند افكار عمومی را به وجود سلاحهای ميكروبی و كشتارجمعی عراق كه هيچگاه یافت نشد، جلب كنند. آنها كنگره آمريكا را متقاعد كردند تا بودجه نظامی اين كشور را تا بيش از چهارصد ميليارد دلار افزايش دهد.
افغانستان
در يک کنفرانس جهانی در مورد حادثه ۱۱ سپتامبر که در کابل برگزار شد، وضعیت این کشور مورد بررسی قرار گرفت. شرکت کنندگان کنفرانس افغانستان، پنج سال پس از حادثه ۱۱ سپتامبر که از سوی مرکز مطالعات جنگ و صلح و با همکاری اداره معاونت سازمان ملل متحد - يوناما - تشکيل شد، نسبت به افزايش ناآرامیها و آغاز يک بحران در افغانستان اظهار نگرانی کردند.(بیبیسی، دوشنبه 11 سپتامبر 2006 - 20 شهریور 1385)
سخنرانان اين کنفرانس که کارشناسان مشهور جهانی در مورد مسايل افغانستان و تروريسم هستند در اين مورد اتفاق نظر داشتند که افغانستان پنج سال پس از حاکميت طالبان، هنوز نه تنها تا رسيدن به ثبات و امنيت فاصله دارد، بلکه با گذشت هر روز حملات هواداران گروه طالبان و شبکه القاعده در اين کشور افزايش میيابد.
براساس برآوردها و آماری که در جريان کنفرانس ارائه شد امسال نسبت به سال گذشته در تعداد حملات مخالفان دولت افغانستان پنج برابر افزايش داشته و در کل از سال ۲۰۰۲ ميلادی تا حالا، اين حملات تا هفت برابر بالا رفته است.
سيت جونز، پروفسور علوم سياسی در دانشگاه جورج تاونس و نويسنده کتاب مبارزه با شورش که در اين کنفرانس شرکت کرده، باور دارد که «حمايت پنهان» پاکستان از طالبان، عامل اصلی افزايش دوباره ناآرامیها در افغانستان است. جونز، در اين مورد بيشتر به دستگاه استخباراتی پاکستان(آیاسآی) اشاره کرد و آن را دولتی در درون دولت خواند. او، گفت: «به باور من، شواهد زيادی وجود دارد که حمايت آشکار دستگاه استخبارات پاکستان از طالبان را نشان میدهد. اين دستگاه برای طالبان اطلاعات جمعآوری کرده و به آنها اسلحه، پول و آموزش میدهد.» آقای جونز افزود: «به اين منظور، تعداد زيادی از اردوگاهها در خاک پاکستان ايجاد شده است و آیاسآی از رهبری طالبان حمايت فیزيکی میکند.»
پيتر برگن، پروفسور امور بينالمللی در دانشگاه جان هاپکنز، تحليلگر مسايل تروريسم در شبکه تلويزيونی سیانان و نويسنده کتاب جهان پنهان بنلادن، تاکيد کرد که مراکز اصلی سازماندهی و تجهيز طالبان در پاکستان است.
پروفسور برگن، گفت: «شورای کويته رهبری اصلی طالبان را به عهده دارد. اين شورا در شهر کويته فعاليت میکند. رهبری درجه دوم طالبان شورای پيشاور است که در شهر پيشاور پاکستان قرار دارد. شخص ملا عمر هم در کويته زندگی میکند. يک فرمانده ارشد طالبان به نام مولوی جلالالدين هم در وزيرستان به سر میبرد و از آنجا حملات طالبان را در افغانستان رهبری میکند. يک فرمانده ارشد ديگر طالبان هم به نام ملا دادالله در مناطق قبايلی کويته فعاليت دارد.»
حکمت کرزی، رييس سازمان مطالعات جنگ و صلح که از برگزار کنندگان اين کنفرانس است از جامعه جهانی به دليل آنچه او کم توجهی به بازسازی افغانستان خواند، انتقاد کرد. کرزی گفت، پولی را که آمريکا در آغاز به بازسازی افغانستان تعهد کرد، خيلی کمتر از پولی بود که در پايان جنگ سرد برای بازسازی ديگر کشورهای جهان هزينه شد. او افزود: «حالا پنج سال از سقوط طالبان میگذرد ولی هنوز مردم در افغانستان وسيلهای برای روشن کردن خانههای خود و آبی برای نوشيدن ندارند.»
انتقاد ديگر حکمت کرزی اين بود که آمريکا از آغاز به مبارزه با تروريسم و دستگيری اسامه بنلادن هزينه بيشتر گذاشت، در حالی که به گفته او، نه موفقيتی در بازداشت بنلادن به دست آمد و نه هم افغانستان آباد شد.
در کنار اين، به باور آقای کرزی، بدرفتاری با زندانيان افغان و خشونت با مردم عام، ديگر دلايل برای نا امنی در افغانستان بوده است.
کريس الکساندر، معاون نماينده ويژه سازمان ملل متحد در افغانستان، آنچه حکومت آغشته با فساد افغانستان، ناتوانی قضا، نبود عدالت و حضور قوی جنگسالاران در اين کشور میخواند را ديگر عوامل نارضايتی افغانها عنوان کرد.
اين موضوع که حکومت به رهبری حامد کرزی، آهسته آهسته با تهديد استراتژيک طالبان روبرو میشود، در سر خط کنفرانس جهانی افغانستان پنج سال پس از حادثه 11 سپتامبر قرار داشت.
دسامبر ۲۰۰۱ است. در این تاریخ كوههای شرق افغانستان زیر بمباران بیوقفه قرار گرفتند و نبرد توره بوره شروع شد. بنلادن و صدها جنگجوی القاعده سرانجام منزوی شده بودند یا دست كم چنین به نظر میرسید.
گری برنستن رئیس واحد شبه نظامی سری سیا بود كه از زمان فرار بنلادن از كابل او را تعقیب كرده بود و براساس اظهارات او اكنون سیا مطمئن بود كه بنلادن و القاعده را منزوی كرده است. بخشی از این اطلاعات مهم از طریق بیسیم یك رزمنده القاعده به دست آمد كه در درگیریها كشته شده بود. بمباران توره بوره بیش از دو هفته به طول انجامید. آمریكا قویترین تیمهای اطلاعاتی خود را به كار گرفته بود و از بزرگترین بمبها، پیچیدهترین موشكها و سایر تجهیزات پیشرفته علیه بنلادن استفاده كرده بود. اما به هر حال این اقدامات كافی نبود. نقشه این بود كه سربازان افغان و پاكستانی هر گونه راه فرار را مسدود كنند ولی بنلادن توانست از طریق كوهها از دست آنها بگریزد و به این ترتیب ماموریت دستگیری یا كشتن رهبر القاعده شكست خورد.
مخفی نگه داشتن برخی اسناد 11 سپتامبر
مقامات کاخ سفید برای مخفی نگه داشتن برخی اسناد مربوط به حوادث 11 سپتامبر، همچنان اصرار میورزند. توماس کین، رئیس کمیسیون ویژه تحقیقات یازدهم سپتامبر، کاخ سفید را به علت ارائه ندادن گزارشهای محرمانه سازمانهای اطلاعاتی این کشور درباره حادثه مزبور سرزنش کرده است.
آمریکا، یک سيستم كنترل دفاع هوايی دارد كه در شهرهای بزرگ هميشه فعال است و هر هواپيمایی كه از مسیر خود خارج شود و حركات مشكوكی داشته باشد بلافاصله مجبور به فرود میشود و در صورت عدم همكاری آن را ساقط مینماید. این سیستم روز 11 سپتامبر آن سال يك ساعت و نیم پس از اصابت اولین هواپیما فعال شد. همچنین با توجه به امكانات گسترده جاسوسی و امنيت پروازی آمريكا، این که چند فروند هواپيمای مسافری در مسیر هوایی غيرمجاز آمریکا پرواز كنند و ردگيری نشوند، پذیرفتنی نیست.
علاوه براین، اسامی هيچيك از 19 عرب زبانی كه مقامهای آمريكايی آنها را به عنوان عوامل حملات 11 سپتامبر معرفی كردهاند، در فهرست مسافران هواپيماها قيد نشده و جسد هيچيك از آنها نیز در محل حوادث شناسايی نشده است. همچنین 23 نفر از نزدیکان بنلادن مدتی پس از حادثه یازده سپتامبر با هواپیمای مسافربری کوچکی که معمولا در اجاره کاخ سفید است به عربستان سعودی منتقل شدند. زیرا خانواده بنلادن، در شرکت «کارلایل» سرمایهگذاری کرده بودند که جرج بوش، سابقا مشاور مالی بود. مقر اصلی کارلایل در واشنگتن، در خیابان پنسیلوانیا، در سر راه کاخ سفید و کنگره آمریکا و نزدیک وزارتخانههای اصلی آژانسهای فدرال قرار دارد و چیزی بسیار مهمتر از یک شرکت سرمایهگذاری بود.(از کتاب جنگ بوشها، نویسنده: اریک لوران)
در چنین شرایطی، 75 نفر از اساتید دانشگاههای مختلف آمریكا با اشاره به شواهدی كه در تحقیقات خود جمعآوری كردهاند، اعلام نمودند حملات 11 سپتامبر 2001 به نیویورك و واشنگتن، توطئه كاخ سفید برای توجیه اشغال دیگر كشورهای نفتخیز بوده است.
به گزارش پایگاه اینترنتی فارس به نقل از روزنامه انگلیسی دیلی میل، هفتاد و پنج استاد دانشگاه آمریكا معتقدند حملات 11 سپتامبر سال 2001 كه زمینهساز حملات نظامی این كشور به عراق و افغانستان بود، در واقع توسط جنگطلبان داخلی این كشور رهبری شده است. به عقیده این اساتید، حملات به نیویورك و واشنگتن اقدامی داخلی بود كه برای توجیه حمله و اشغال كشورهای نفتخیز انجام شد.
به گزارش روزنامه دیلی میل، طرح چنین نظریهای در پنجمین سالگرد این حملات كه منجر به كشته شدن حدود 3 هزار نفر شد، باعث خشم مردم آمریكا شده است. البته این اساتید دانشگاه كه خود را روشنفكران حقیقتیاب 11 سپتامبر نامیدهاند، معتقدند واقعیتها و شواهدی كه آنها در تحقیقات خود به دست آوردهاند واقعا غیرقابل انكار بوده و نقطه بزرگترین توطئه تاریخ را به هم متصل میكند. این اساتید كه در دانشگاههای سراسر آمریكا مشغول به تدریس هستند، با انتشار مقالهها و گزارشات مختلف، بسیاری از نظریات توطئه مطرح شده در اینترنت از سال 2001 تاكنون را قابل باور كردهاند. پروفسور استیون جونز، استاد فیزیك در یكی از دانشگاههای ایالت اوتاوا، و یكی از اعضای این گروه میگوید: «ما باور نمیكنیم كه این 19 هواپیما ربا و چند نفر دیگر در غارهای افغانستان به تنهایی این حملات را اجرا كردهاند.» این اساتید دانشگاه آمریكا معتقدند تعدادی از نومحافظهكاران آمریكا در گروهی با نام پروژه قرن جدید آمریكا كه قرار است سیطره این كشور را بر جهان تضمین كند، حملات به مركز تجارت جهانی و پنتاگون را به عنوان بهانهای برای حمله به افغانستان، عراق و بعدها ایران مطرح كردهاند. به گفته پروفسور جونز، امكان نداشت برجهای دوقلو با برخورد دو هواپیمای مسافربری به این شكلی كه دیدیم فرو بریزند.
به گفته وی سوختن سوخت هواپیماهای جت دمای كافی برای ذوب كردن فولاد را تامین نمیكند و دود سفیدی كه در اطراف این ساختمانها دیده شد نیز نشانه انفجارهای كنترل شده برای فروریختن آنها است. كمیسیون تحقیقات كنگره درباره حملات 11 سپتامبر، پس از تحقیقات گسترده این نظریه توطئه را رد كرد اما این اساتید دانشگاه به دنبال قانع كردن كنگره برای بازگشایی این پرونده هستند. بررسی ساختار این ساختمانها نشان داد آنها بر اثر مواد آتشزا كه منجر به ذوب شدن فولادها شده است، ضعیف شده و سپس سقوط كردهاند.
شکنجههای هولناک در زندانهای مخفی آمریکا
تاکنون اخبار و گزارشات و مقالات و تصاویر تکاندهنده زیادی از شکنجه زندانیان در زندانهای آمریکا در افغانستان و عراق و گوانتانامو و همچنین زندانهای مخفی آمریکا در اروپا، انتشار یافته است.
روزنامه نيويورك تايمز، در گزارشی از شكنجه گسترده زندانيان در زندانهای مخفی سازمان سيا در خارج از آمريكا پرده برداشته است.
اين روزنامه در پايگاه اينترنتی خود نوشت: ماجرای شكنجههای وحشتناك جسمی و روحی «ابو زبيده» اولين فرد مهم القاعده كه بعد از 11 سپتامبر ۲۰۰۱ دستگير و به زندانهای مخفی سازمان سيا در تايلند منتقل شد، رسوائی ديگری را برای دولت بوش رقم زد و به موضوع جنجالی مباحثات كنگره آمريكا تبديل شده است.
به نوشته نيويورك تايمز، چند روز بعد از واقعه 11 سپتامبر، ماموران سيا «ابوزبيده» را در پاكستان دستگير كردند. دستگيری وی با تيراندازی انجام گرفت، به نحوی كه ابوزبيده در اثر اين تيراندازی به شدت مجروح شد و از ناحيه شكم و ران دچار خونريزی شديد شد.
ماموران سيا، وی را در همين وضعيت با بدنی خونين و تب بالا به خانهای متروك در تايلند منتقل كردند و در بازجوئی تحت شديدترين شكنجهها قرار دادند. ابوزبيده، در ابتدای دستگير شدنش توسط ماموران افبیآی، بازجوئی شد اما بعد از سپرده شدن به دست ماموران سيا، تحت وحشيانهترين شكنجههای جسمی و روحی قرار گرفت. ماموران شكنجهگر سيا تحت عنوان بازجو، وی را برهنه در اطاقی بسيار سرد كه صدای ناهنجار آزاردهنده موزيك تند از آن پخش میشد، زندانی كردند.
نیویورک تایمز، نتیجه میگیرد که اينگونه شکنجهها، در ارتش آمريكا هم كاربرد فراوان دارد و به طور معمول در زندانهای مخفی سازمان سيا عليه متهمان به تروريسم اعمال میشود.
جورج بوش، رئيس جمهوری آمريكا نيز اخیرا در یک سخنرانی خود، برای نخستين بار به موضوع زندانهای مخفی سيا در نقاط مختلف جهان اعتراف كرد و حتی اشارهای نيز به ماجرای زندانی شدن ابوزبيده و سيزده زندانی ديگر متهم به تروريسم در زندانهای مخفی سيا و انتقال آنها به گوانتانامو داشت.
اما بوش، در سخنانش بر لزوم حفظ و بقاء اين زندانها تاكيد كرد و در واقع به نوعی غيرمستقيم روشهای غيرانسانی شكنجه را كه در اين زندانها اعمال میشود، توجيه كرد. بوش، مدعی شد كه هرگز اجازه شكنجه را صادر نكرده و از اين عمل حمايت نخواهد كرد.
نيويورك تايمز، در اين ارتباط مصاحبههائی با حدود دوازده تن از بازجوهای سازمان سيا و افبیآی كه يا بازنشسته شده و يا هماكنون نيز فعال هستند و نيز با ماموران ديگر سازمانهای مجری قانون و اطلاعاتی آمريكا انجام داده و همه آنها صحت موضوع شكنجههای وحشتناك را تائيد كرده و اعلام داشتهاند كه حاضرند در دادگاهی كه برای تحقيق درباره اين موضوع تشكيل میشود، شهادت دهند. اين افراد به دليل محرمانه بودن پرونده از افشاء نام خود خودداری كردهاند.
افبیآی، به اين گزارش نيويورك تايمز اعتراض و اعلام كرد عليه اين روزنامه به دادگاه شكايت میكند. سيا، هم اعلام كرده است كه طبق مجوز مشاور قضائی كاخ سفيد اين شكنجهها را اعمال میكرده است.
اين مسئله مباحثات و مشاجرات بسياری را در محافل قانونگزاری آمريكا برانگيخته و در شرايطی مطرح شده كه به پيشنهاد بوش، كنگره آمريكا مشغول بحث درباره كيفيت روشهای بازجوئی از زندانيان مظنون به تروريسم در زندانهای سيا، قبل از انتقال آنها به دادگاههای نظامی است.
از سوی دیگر، فرستاده ویژه سازمان ملل، با انتقاد از عدم موضع مشخص آمریکا درباره زندان گوانتانامو، اظهار داشت: در چنین شرایطی نمیتوان ارزیابی دقیقی از اوضاع آینده گوانتانامو ارائه داد.
«مانفرد نواک» در گفتگو با روزنامه اتریشی استاندارد درباره اظهارات «جرج بوش»، مبنی بر رد وجود زندانهای مخفی سیا در کشورهای خارجی، تصریح کرد: سخنان بوش چیز جدیدی نیست. ما دلایل و مدارکی داریم که همه حاکی از وجود این زندانها در کشورهای اروپایی است.
آمریکا، پس از حادثه 11 سپتامبر 2001، جمع زیادی از زندانیان مظنون به تروریسم را به زندانهای مخفی خود در کشورهای دیگر جهان منتقل کرده است. این خبر رسوایی بزرگی برای دولت آمریکا به وجود آورد و واکنش متفاوت کشورهای جهان را برانگیخت. از سوی دیگر، دولتهای اروپایی، آمریکا را تحت فشار قرار دادهاند تا توضیحاتی درباره پرواز هواپیمای حامل زندانیان سیا در اروپا ارائه دهد.
پایان سخن
دولت آمریکا، با وجود هشدارها و مخالفتها در ٢٠ مارس ٢٠٠٣، عراق را از زمین و هوا مورد حمله قرار داد و در زمان کوتاهی حکومت حزب بعث را برانداخت. از اشغال عراق به این سو، نه تنها رعب و وحشت و ترور و کشتار در عراق، افزایش یافته است، بلکه با گسترش دامنه فعالیت تروریستی اسلامی و غیراسلامی، به اروپا و آسیای شرقی، بر ناامنی و نگرانی مردم در سراسر جهان افزوده است. بمبگذاری مرگبار در جزیره توریستی بالی در اندونزی، قطارهای مادرید در سال ۲۰۰۴ و در حمله ۲۰۰۵ لندن، نمونههایی از ترورهای وحشیانه است که در اثر آن صدها نفر جان خود را از دست دادند و یا زخمی گردیدند.
بالا رفتن تصاعدی قیمت نفت، از دیگر پیامدهای رویداد تروریستی ١١ سپتامبر است، به طوری که در این پنج سال بهای آن تا چهار برابر افزایش یافته و به جیب شرکتها و دولتهای نفتی سرازیر شده است. در حالی که بیکاری و گرانی در بسیاری از کشورها از جمله آمریکا فزونی یافته است. بنا به آمارهای رسمی منتشر شده آمریکا تاکنون بیش از ٣٠٠ میلیارد دلار صرف جنگ عراق و افغانستان(تا دو برابر کل هزینههای آن در جنگ ١٥ ساله هندوچین) کرده است. بنا به گفته ناظران، حملات تروریستی تا ٤٠٠ برابر افزایش یافته است.
«تئوریسینها» و «متفکران» نزدیک به سیاستهای امپریالیستی آمریکا، سعی کردهاند تا پايه «ايدئولوژيکی» تجاوزات آشکار آمریکا را تئوریزه کنند. از جمله این متفکران، «فرانسيس فوکوياما» و ديگری «ساموئل پ. هانتينگتون» نام دارند. هر دو نفر در وزارت امور خارجه آمريکا کار کردهاند. پس از عقبنشينی شوروی از افغانستان در سال 1989، فرانسيس فوکوياما، تئوری خود را به نام «پايان تاريخ» به شکل کتابی انتشار داد.
در تابستان 1993، ساموئل هانتينگتون که مشاور امور سياسی آمريکا در مورد ويتنام در زمان رياست جمهوری جانسون بود و بعد به سمت رياست «انستيتوی مطالعات استراتژيکی» دانشگاه هاروارد رسيد.
پس از واقعه 11 سپتامبر 2001، «برخورد تمدنها» توسط ساموئل هانتينگتون منتشر گردید. وی، مقاله خود را تحت عنوان «برخورد تمدنها» در «مجله امور خارجی» به چاپ رساند. اين مقاله به شکل بحث(پلميک) با تز «پايان تاريخ» فوکوياما نوشته شده و به توجيه سیاستها تجاوزگرانه آمريکا دست زده است. از اين نوشته نه تنها هیئت حاکمه آمريکا، بلکه حتی فرقههای اسلامی نيز سود بردند. هانتينگتون، در بحث خود در مقابل تز فوکوياما، میگويد: «اگر چه شکست کمونيزم» پايان جدالهای ايدئولوژيکی را قلم زده، اما دلالت بر پايان تاريخ نمیکند. حالا به عوض سياست و اقتصاد، فرهنگ بر جهان مستولی شده و همواره به تقسيم آن ادامه خواهد داد.»
هانتينگتون، در «برخورد تمدنها»، تمدنها را چنین تقسیمبندی میکند: تمدن غربی، تمدن چينی و ژاپنی، تمدن اسلامی، تمدن هندی، تمدن اسلاوی، تمدنهای آمريکای لاتين و «احتمالاً» تمدن آفريقايی میباشد. او از کلمه «احتمالاً» در مورد تمدن آفريقايی به اين دليل استفاده کرده است که عقيده ندارد که آنها انسانهای متمدنی هستند. هانتينگتون، در بحث خود میگويد: «مذهب نيروی مرکزی است که انسان را چابک و فعال نگه میدارد.» به عقيده او جدايی اساسی، زمانی پيش میآيد که «غرب در مقابل بقيه جهان قرار میگيرد.» او به اين نتيجه میرسد که غرب و در «حقيقت، آمريکا» میبايد کمر نابودی ساير تمدنها را که در مقابلش قرار میگيرد، از طريق تعدی نظامی ببندد. او همچنين میافزايد که خطرناکترين تمدنها اسلام و تمدن چينی است. او تز خود را این چنین به پایان میبرد: «جهان يکپارچه نيست. تمدنها انسان را متحد کرده و يا از اتحاد خارج میکند. خون و اعتقاد تنها چيزهايی هست که بر اساس آنها انسانها از يکديگر تميز داده شده و به خاطرش میجنگند و میميرند.»
اين نوع عقايد و تحليلها پایههای سیاسی تهاجمی هیئت حاکمه آمریکا و فرقههای اسلامی سیاسی و کلیه نیروهای ارتجاعی و جنگطلب را تقویت میکند. دولت آمریکا خود نیز آنچنان سیاستهای غیرانسانی دنبال میکند که نتیجه آن تاکنون به نابودی و خانه خرابی میلیونها انسان منجر شده است.
تئوریهایی چون «پایان تاریخ» و «برخورد تمدنها» نقش مهمی در تئوریزه کردن جهانیسازی اقتصاد سرمایهداری و میلیتاریستی عنان گسیخته امپریالیستی ایفا میکنند. ایالات متحده و انگلستان و دیگر متحدانشان پس از اشغال نظامی افغانستان و عراق، رسما و علنا نشان دادند که هیچ مخالفتی با مذهب و سرکوب سیستماتیک زنان و شکنجه و اعدام و فقر و فلاکت ندارند، کافی است که همه این جنایات تحت سلطه خودشان جریان پیدا کند.
عامل مهمی که به وسيله آن فرقههای مذهبی، مردم و به ویژه جوانان مذهبی عقب نگه داشته شده را به دنبال سیاستهای ارتجاعی خود میکشند ریشه در رشد و گسترش فقر و بیکاری و اخنتاق و دیکتاتوری دارد. از سوی دیگر، تبليغات گسترده بر علیه کمونیسم و سرکوب جنبشهای کارگری و سکولار نیز به رشد افکار انتقامجویانه و متعصب ناسیونالیسیتی و اسلامگرايی کمک شایان کرده است.
صدها هزار کودک و جوانی که در مدارس مذهبی کشورهایی نظیر عربستان سعودی، پاکستان، افغانستان، ایران و...، با خرافات مذهبی شستشوی مغزی داده میشوند و در عملیاتهای تروریستی شرکت میکنند، توسط حکومتهای دیکتاتوری و حتی دموکراتیک غرب نیز حمایت و پشتیبانی میشوند.
حقيقت اين است که وحشیگری و تروریسم دولتی و غیردولتی نتیجه عملکرد سیستم سرمایهداری در سطح جهانی است و پايه اقتصادی و مالی کلان فرقههای مذهبی، از سوی جمهوری اسلامی ایران، دولت ترکیه، عربستان سعودی، افغانستان، اسرائيل، انگلستان، پاکستان، آمریکا و...، تامین میشود، ناشی از خصلت سیستم سرمايهداری است.
در طول تاریخ اخير، گرایشات میلیتاریستی، ملی و مذهبی با حمایت و پشتیبانی دولتهای امپریالیستی و در راس همه دولت آمریکا، به سرکوب وحشیانه جنبشهای کارگری، زنان و دانشجویان و مردم محروم و تحت ستم دست زدهاند. سیستم سرمایهداری جهانی، همواره از احزاب و سازمانهای اسلامی، برای منزوی کردن و سرکوب جنبشهای مترقی و سکولار و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر استفاده میکند.
برای مثال، در زمان «جهاد» در افغانستان، اوسامه بنلادن از خاندان سلطنتی عربستان سعودی، به منظور کمک به جهاد، به پاکستان و افغانستان اعزام شد. او و دیگر همفکرانش، در این کشورها در میان «جهاد و جنگ»، با حمایت و پشتیبانی پلیس مخفی پاکستان و آمریکا، پایههای سازمان تروریستی القاعده را پیریزی کرد.
هنگامی که «زبيگنو برژينسکی»، مشاور امنیت ملی آمریکا، برای يک سفر رسمی به پاکستان آمده بود تا برای «جهاد» و جنگ با نیروهای شوروی در افغانستان، تبليغ و سازماندهی کند؛ در «خيبر پاس» سخنرانی کرد که اوسامه بنلادن نیز در میان دعوت شدگان به این سخنرانی بود. برژينسکی، در سخنرانی خود تاکید کرد: «خدا با شما است».
میلیاردها دلار برای تامین مخارج جنگی نیروهای «جهاد» اختصاص داده شد که بخش عمده آن از طریق قاچاق مواد مخدر و اسلحه تامین میشد. طالبان، برای تسخير نظامی کابل از شرکت نفتی غول آسای «اونوکال» آمریکا، پنجاه ميليون دلار گرفت.
از 11 سپتامبر 2001 تاکنون، صدها هزار آمريکايی بيکار شدهاند. فشار و اختناق پلیسی در جامعه آمریکا بیشتر شده و جنايت و تبهکاری افزايش یافته است. دولت آمريکا جهت منحرف کردن توجه عمومی از اين بحرانها و واقعیتها، همواره به هیاهوی تبليغاتی «جنگ با تروریسم» متوسل میشود.
جورج بوش، رييس جمهوری آمريکا، در سخنانی که در پنجمین سالگرد واقعه يازدهم سپتامبر سال 2001 ايراد کرد، گفت که جنگ با عراق بخشی از مبارزه عليه تروريسم جهانی است و افزود که گرچه صدام حسين، رهبر سابق عراق، به تسليحات هستهای دست نيافته بود اما ادامه حکومت وی «تهديدی را متوجه جهانيان میکرد که ما نمی توانستيم ناديده بگيريم.»
رييس جمهوری آمريکا در اين سخنان، که از شبکههای تلويزيونی سرتاسری در اين کشور پخش میشد، گفت که هر اشتباهی ممکن است در جنگ عراق روی داده باشد، اما بدترين اشتباه اين خواهد بود که تصور کنيم که اگر از اين کشور خارج شويم، تروريستها ما را به حال خود رها خواهند کرد.
بوش، مبارزه با تروريسم را جنگی در دفاع از تمدن خواند و گفت اين جنگ را بايد تا پيروزی ادامه داد، افزود: «شکست در اين جنگ به منزله تسليم خاورميانه به ديکتاتورهای تندرو است که به جنگ افزارهای هستهای مجهز شدهاند.» «جنگ عليه اين دشمن مستلزم چيزی بيش از يک درگيری مسلحانه است بلکه يک مبارزه عقيدتی بنيادی برای قرن بيست و يکم و ماموريتی برای نسل ماست.»
رييس جمهوری آمريکا با يادآوری اين که اوسامه بنلادن، رهبر، و ساير اعضای ارشد شبکه القاعده هنوز دستگير نشدهاند، گفت که «پيام ما به آنان صريح و واضح است: مهم نيست که چه مدتی به طول خواهد انجاميد اما آمريکا شما را خواهد يافت و به دست عدالت خواهد سپرد.»
اين سخنرانی در حالی ايراد شد که بين سياستمداران آمريکايی و به خصوص اعضای دو حزب حاکم جمهوريخواه و حزب مخالف دموکرات، در مورد جنبههايی از جنگ و اشغال عراق اختلاف نظرهایی وجود دارد. قطعا اين موضوع در جريان مبارزات انتخاباتی کنگره، که در ماه نوامبر برگزار خواهد شد، یکی از موضوعات مهم مورد مناقشه و تبلیغات انتخاباتی کاندیداهای احزاب دموکرات و جمهوریخواه خواهد شد.
اما هماکنون نیزدر واکنش به اظهارات جورج بوش، سناتور ادوارد کندی از رهبران ارشد حزب دموکرات، گفت که آقای بوش، بايد به خاطر بهرهبرداری سياسی از روز عزاداری ملی به خاطر قربانيان حملات 11 سپتامبر، خجالت بکشد. وی گفت که در مبارزات انتخاباتی ماه نوامبر فرصت کافی در اختيار طرفداران دولت قرار خواهد داشت تا به بحث در باره جنگ عراق بپردازند.
بدین ترتیب، بوش در همین سخنرانی خود به همان تئوری معروف ارتجاعی و گمراه کننده «برخورد تمدنها» تاکید میکند. تمدنی که از تساوی همه جانبه انسان، بدون توجه به ملیت، جنسیت و عقاید حمایت نکند، توحشی بیش نیست. همه مذاهب عقب مانده و ارتجاعی هستند که خصومت و دشمنی بین انسانها را دامن میزنند. با نیم نگاهی به کتابهای به اصطلاح آسمانی و فتواهای روحانیون و آیتاللهها مانند فتواهای خمینی مبنی بر قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان 1367 و فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده کتاب «آیههای شیطانی» و یا تاکید بوش در پشت هر فرمان چنگیاش مبنی بر این که خدا با ماست، میتوان به عنوان نمونههایی از عمق وحشیگریهای سران دولتی پی برد.
مسلما، تنها طبقه کارگر متشکل و متحد و آگاه با اتکا به علم سوسیالیسم، قادر به ساختن جهان نوینی است که در آن، انتقامجویی، جنگ و سرکوب، ترور و اعدام و به طور کلی تعصبات مذهبی و ملی و نژادی و غيره رنگ میبازند و جامعه به آرامش، آزادی، برابری در همه زمینههای اقتصادی، جنسی و ملی دست پیدا خواهد کرد.
* بر گرفته از جهان امروز شماره 177