bamdadpress@ownit.com
مقدمه
بیست و هشتمین سالگرد انقلاب بهمن را پشت سر گذاشتیم. امسال نیز همانند سالهای گذشته، جمهوری اسلامی سرکوب خونین انقلاب 57 را جشن گرفت. جشنی که در تهران نزدیک به دوازده میلیونی به چئد هزار نفر و بخش اعظم آن نیز به نیروهای حزبالله و بسیج و سپاه پاسداران بود، رمقهای آخر و بحرانهای فزاینده دشمنان انقلاب 57 و انقلاب اتی ایران را به نمایش گذاشت.
از سوی دیگر طرفداران حکومت سرنگون شده سلطنتی در خارج کشور، به عزاداری پرداختند و از فرح پهلوی تا ژنرالها و ساواکیهای از پا افتاده و تئوریسینهای نزدیک به آنها با افکار منجمد شدهشان به تحریف تاریخ پرداختند و تعریف و تمجیدهای چندشآوری از شاه و ساواک و غیره در رادیو و تلویزیونهای طرفدار سلطنت و آمریکا به عمل آوردند.
یا بخشی از چپهای دوران 57 که با موج انقلاب همراه شده بودند امروز با تفکر لیبرالی، در مسابقه با سلطنتطلبان و جناح به اصطلاح «اصلاحطلب» از این که در انقلاب 57 شرکت کرده بودند اظهار ندامت و پشیمانی میکنند و انقلاب را مترادف با «خشونت» معرفی مینمایند. برخی از افراد لیبرال که القابی نیز برای خود درست کردهاند برای عکس گرفتن با محسن سازگارا از بنیانگذاران سپاه پاسداران و یا اکبر گنجی، پاسدار خمینی در اوایل انقلاب که فعلا زیر نظر وزارت امور خارجه آمریکا، برای انقلاب نارنجی و مخملی آمریکایی در آب نمک خوابانده شدهاند آنچنان حرکتهای چندشآوری از خود نشان دادهاند که در تاریخ کم سابقه است.
ابوالحسن بنیصدر، اولین رییس جمهور حکومت اسلامی، که در بحبوبحه کشتار مردم خوزستان و ترکمن صحرا و به ویژه مردم انقلابی کردستان میگفت چکمههایم را از پای درنمیآورم تا «غائله» کردستان را نخوابانم؛ و میگفت از موی سر زنان صاعقهای برمیخیزد که مردان را منحرف میکند، بنابراین باید حجاب سر کنند؛ او که پرچمدار بستن دانشگاهها و انقلاب فرهنگی بود؛ سرانجام در رقابت جناحهای درون حاکمیت مجبور به خروج از ایران شد، هنوز هم نام نشریه وی «انقلاب اسلامی در هجرت» است. یعنی اگر طرفداران حکومت سرنگون شده سلطنتی هنوز سودای احیای سلطنت را در سر میپرورانند، بنیصدر و طرفدارنش همچنان رویای حکومت ارتجاعی اسلامی را در سر دارند و مخالفتشان با سران حکومت جمهوری اسلامی، مخالفتی با نفس حکومت اسلامی و قوانین ارتجاعی آن ندارند.
بدین ترتیب، ما شاه و وزیر وکیل زیاد داریم. از شاهزاده رضا پهلوی، ولیهد، بنیصدر، رییس جمهوری، کرزایهای تازه به دوران رسیده و تعدادی از سفرا و فرماندهان سابق سپاه و وزارت اطلاعات، جناح شکست خورده «دوم خرداد» که طیف تودهای - اکثریتی و طیفهای رنگارنگ جمهوریخواهان و جبهه ملی و غیره طرفدار آن بودند، همگی دشمان قسم خورده انقلاب اجتماعی و طرفدار انقلابات مخملی و نارنجی که اخیرا از سوی دولت آمریکا طراحی شده است، هستند.
بدین ترتیب، هنوز پس از گذشت بیست و هشت سال از انقلاب 57 مردم ایران، روایتهای گوناگونی در رابطه با انقلاب 1357 ایران توصیف میشود. از این رو، آنچه که مدنظر نویسنده این سطور است روایت کارگری، یعنی آن نیروی اجتماعی واقعی که حکومت دیکتاتوری شاه را به گورستان تاریخ فرستاد، اما این نیرو به دلیل عدم تشکلهای مستقل ضدسرمایهداری و احزاب و سازمانهای با تجربه و با برنامه مدون نتوانست آلترناتیو طبقاتی خود را بر جامعه حاکم کند، است. دلیل آن نیز ریشه در سرکوبهای شدید ساواک مخوف شاه دارد که هرگونه حرکت چپ و سوسیالیستی را با وحشیگری تمام در نطفه خفه میکرد. در حالی که برعکس، گرایش ارتجاعی مذهبی از حمایت مادی و معنوی حکومت شاه برخوردار بود و بیش از 150 هزار آخوند و طلبه متشکل هم امکان تبلیغ آزادانه داشتند و هم از کمکهای بیکران حکومت و مردم متوهم و بازاریان و غیره. حکومت شاه تنها با آن گرایش مذهبی مخالف بود که با حکومتاش مخالفت میکرد.
اما در حاکمیت شاه، هیچ نیروی چپ و سوسیالیست نه تنها اجازه فعالیت علنی نداشت، بلکه فعالین آن اعدام و یا در سیاهچالهای مخوف به زندانهای درازمدت محکوم میشدند. کارگران حق تشکل مستقل خود را نداشتند. نویسندگان وهنرمندان پیشرو و مترقی نیز از تهدید و تعقیب ساواک در امان نبودند. هشت مارس، روز جهانی زن و اول ماه مه، روز جهانی کارگر، 16 آذر، روز دانشجو ممنوع بود و حتی اگر کسانی هم مخفیانه این روزها را گرامی میداشتند، در صورت دستگیری با خطر اعدام روبرو میشدند.
از سوی دیگر، انقلاب 57 ایران، نه اسلامی بود و نه خمینی رهبر آن انقلاب بود، بلکه بازماندگان حکومت پهلوی و طیف وسیع به اصطلاح ملی - مذهبی، از حزب توده تا جبهه ملی، از کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور تا سازمانهای به اصطلاح ضدامپریالیست، از طرفداران آل احمد تا علی شریعتی با حمایت و پشتیبانی دولتهای امپریالیستی که به یک کمربند سبز مذهبی در همسایگی شوروی سابق نیاز داشتند، با تبلیغات وسیع رسانهای دست به دست هم دادند و انقلاب ایران را اسلامی و رهبر آن را نیز خمینی نامیدند.
حاکمان تازه به قدرت رسیده، شمشیر «عدل» علی را از رو بستند و بیرحمانه قلع و قمع خونین جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی و جنبشهای مردم تحت ستم را آغاز کردند.
اما اکنون جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی و جنبشهای تحت ستم از پایین رشد کرده و سخنگویان و فعالین عملی خود را پیدا کردهاند که در بطن مبارزه آگاهانه پرخطر، تجارب گرانبهایی کسب نمودهاند. بنابراین، تجارب کنونی این جنبشها و فعالین آنها و همچنین احزاب و سازمانها و محافل کمونیستی و شناخت آنها از زور و ستم سرمایهداری نیز قابل مقایسه با سالهای دوران انقلاب 57 نیست. فعالین این جنبشها در کوره مبارزه طبقاتی، آنچنان به قوانین مبارزه طبقاتی و رهبری انقلاب اجتماعی آگاهی پیدا کردهاند که کلیه نظریههایی که رهبری انقلاب آتی ایران را به تقلید از انقلاب 1357، در خارج میبینند بیرنگ کرده و به حاشیه رانده است. بنابراین، مبارزه طبقاتی و ضدسرمایهداری در جهت برقراری سوسیالیسم، تغییر بنیادی نظری و عملی داشته و انقلاب آتی ایران را در مقابل زور و ستم و استثمار وحشیانه سیستم سرمایهداری و حکومت حامی سرمایه امکانپذیر کرده است. این وضعیت بیش از پیش هم سران حکومت سرمایهداری اسلامی و هم اپوزیسیون راست و هم دولتهای امپریالیستی را بیش از پیش نگران کرده است. اینها واقعیتهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امروزی جامعه ما هستند. باید این واقعیتها را با صدای بلند فریاد زد و به تحولات آتی ایران به نفع بشریت در ایران نه تنها امیدوار بود، بلکه برای شرکت فعال در ان نیز آستینها را بالا زد.
زمینههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی انقلاب 1357
جامعه ایران، تاریخ چندین هزار ساله در پشت سر خود دارد. در قرون ششم الی چهارم قبل از میلاد، در سرزمینهای گسترده ایران حکومت بردهداری هخامنشی حکمرانی میکرد که در دوران خود یکی از بزرگترین حکومتهای جهان بود و مرزهای آن از غرب به دریای مدیترانه و از شرق تا رودخانه سند ادامه مییافت. در قرون سوم الی هفتم بعد از میلاد، در ایران پادشاهان دیگری به نام ساسانیان حکومت میکرد که در اثر لشکرکشیها و جنگهای بین اعراب و ایرانیان سقوط کرد. در اواخر حکومت ساسانیان، در ایران مناسبات فئودالی به وجود آمد و به تدریج رشد کرد تا این که سرانجام در قرون نهم الی دهم میلادی، به مناسبات حاکم مبدل گردید. آثار و بقایای این مناسبات تا دوران انقلاب مشروطیت و حتی بعد از آن به نوعی حفظ و بازتولید شد.
جنگها و حملات مداوم حکومتهای ایران و تجاوزات خارجی و همچنین سرکوب جنبش و اعتراضات داخلی توسط حاکمان وقت و مناسبات فئودالی سبب شد که رشد اقتصادی و اجتماعی ایران، از کشورهای اروپایی عقب بیافتد. اما ایران، با وجود همه عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی در اواخر قرن هیجدهم، مستعمره حکومتهای اروپایی نبود. منافع کشورهای اروپایی در ایران، توسط حاکمان محلی تامین میشد و به معاملات بازرگانی و تجاری محدود بود. ولی از اواخر قرن هیجدهم الی اوایل قرن نوزدهم، ایران به یک کشور نیمه مستعمره حکومتهای اروپایی تبدیل شد و این مسئله در عقب ماندگی ایران تاثیر به سزایی گذاشت. نفوذ سیاسی انگلستان و روسیه تزاری به نحو شدیدی ایران را زیر سلطه خود گرفت.
در اوایل قرن بیستم، از جمعیت نه الی ده میلیونی ایران، بیش از نصف آن را دهقانان تشکیل میدادند. در حدود یک چهارم ایلات چادرنشین بودند که به طور عمده به دامداری اشتغال داشتند. در حدود یک پنجم جمعیت ایران نیز شهرنشین و ساکنان شهرهای کوچک بودند. بدین ترتیب، سه چهارم جمعیت ایران، به کار کشاورزی و دامپروری اشتغال داشتند. در کشاورزی مناسبات فئودالی و پدر سالاری حاکم بود. دهقانان از داشتن زمین محروم بودند و در شرایط بسیار سخت و دشواری زمین را برای فئودالها و زمینداران کشت میکردند.
در اواخر قرن نوزدهم، صنایع دستی، صنایع خانگی و مانوفاکتورها در ایران رواج عمومی یافت و محصولاتی مانند بافتههای مختلف کتانی، ابریشمی، پشمی، پارچه، ماهوت، قالی و یا اسلحه، جواهر، آثار خاتم کاری، حکاکی و غیره تولید میشد. بعضی از آنها به خصوص قالی به کشورهایی نظیر روسیه و سایر کشورهای همجوار ایران صادر میشد. بنابراین، تولید و صدور قالی در ایران، تاریخچه طولانی دارد.
بدین سان، پر واضح است که زمینههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی انقلاب 57 ایران را همچون هر انقلاب دیگری باید در بطن تحولات تاریخی آن جامعه مورد بحث و بررسی رار داد. اگر کمی به تاریخ دورتر بنگریم و از انقلاب مشروطیت جامعه ایران آغاز کنیم و نگاهی اجمالی به سیر وقایع پس از این انقلاب داشته باشیم، آن موقع تا حدودی تصویر روشنی از زمینههای تاریخی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی انقلاب 57 به دست خواهیم داد.
این که انقلاب مشروطیت جامعه ایران را تکان داد، شکی نیست اما این انقلاب نیز مانند انقلاب 1357، با کودتای و سرکوب خونین رضاخان میرپنج و حامیان داخلی و بینالمللی آن شکست خورد. دولتهای امپریالیستی، به ویژه انگلستان، به حمایت از رضاخان برخاست و برای موفقیت کودتای 1299، او را از هر جهت یاری داد.
انقلاب 1905 روسیه، تاثیر عمیقی در جامعه ایران گذاشت. انقلاب مشروطیت از سالهای 1905 تا 1911 تحولات بنیادی در جامعه ایران به وجود آورد. جرقه این انقلاب، نخست در شهرهای تبریز، تهران، اصفهان و شیراز زده شد و سپس سراسر جامعه ایران را در برگرفت. تودههای انقلابی در این شهرها علاوه بر خواستها و مطالبات اقتصادی و سیاسی، خواهان این بودند که قانون اساسی جدیدی تدوین شود و در محلس قانونگذاری به تصویب برسد که حقوق فردی و اجتماعی و سایر حقوق دمکراتیک مردم ایران تامین شود. اعتراضات و فشار مردم بر علیه حاکمیت روزبروز گسترش یافت تا این که در روز پنجم اوت 1906، فرمان شاه درباره قانون اساسی صادر شد و در روز نهم سپتامبر همان سال فرمان مقررات انتخابات مجلس داده شد. برای شرکت در این انتخابات حد نصاب سن و دارائی در سطح بالائی مقرر شده بود. بدین ترتیب، زنان حق شرکت در این انتخابات را نداشتند. همچنین کارگران، فقرا، پیشهوران و کاسبکاران و دهقانان از حقوق انتخاباتی محروم شده بود و فقط قشر ممتاز و اشراف و ارباب میتوانستند در آن شرکت کنند.
در روز هفتم اکتبر 1906، اولین دوره مجلس ایران، قانون اساسی را تدوین کرد و بخش اول آن را مظفرالدین شاه در روز 30 دسامبر همان سال امضاء کرد. در این قسمت از قانون اساسی، حاکمیت و اختیارات شاه توسط مجلس محدود شد و بر اختیارات و حقوق مجلس افزوده شد. کلیه قوانین و بودجههای کشور و اعطای امتیازات، اخذ قرضههای خارجی و انعقاد قراردادها و موافقتنامهها با کشورهای خارجی میبایست به تصویب مجلس برسد. در قانون همچنین قید شده بود که در ردیف مجلس شورای ملی، مجلس سنا نیز تشکیل شود، در حالی که این مجلس تا سال 1949 تشکیل نشد. اما مبارزه نیروهای آزادیخواه در تهران، رشت، تبریز، اصفهان و سایر شهرستانها ادامه یافت. در سال 1907، انقلاب گسترش بیشتری یافت. فعالیت کارگران، اقشار تهیدست، دهقانان و طبقه متوسط بر خواستها و مطالبات خود پافشاری میکردند. این حرکت روحانیون و مالکان و بورژوازی بزرگ را به وحشت انداخت. در همین سال در شهرهای ماکو، طالش، قوچان، گیلان، سیستان و در نواحی اصفهان، دهقانان دست به قیام زدند.
جنبش کارگری نیز در تشکلهای صنفی - سیاسی کارگران چاپخانهها، تلگرافچیها، رانندگان واگونهای شهری در تهران، اتحادیه کارگران قالیباف و شالباف در کرمان تشکیل گردید. اعتصابهایی نیز از جمله اعتصاب کارگران تلگرافچی، کارگران چاپخانهها و اعتصاب کارمندان و مستخدمین بعضی از وزارتخانهها سازماندهی شد. در سراسر کشور انجمنهای مختلف تشکیل شد. بسیاری از انجمنها در شهرهای مختلف بر ارگانهای دولتی نظارت داشتند و یا قیمت نان را تعیین میکردند. مدارس، کتابخانهها و قرائتخانهها را تاسیس میکردند.
در شهرها سازمانهایی نیز تشکیل شده بود. این سازمانها چپ و خواهان انقلاب دمکراتیک در ایران بودند. دستههای مجاهدان که در این سازمانها عضومتشکل بودند خواستار اجرای انتخابات آزاد و رایگیری مستقیم و مخفی و حق انتخاب به طور مساوی و عمومی، آزادی بیان و اجتماعات، آزادی حقوق فردی، مصادره زمینهای شاه و مالکان و تقسیم زمینهای آنها میان دهقانان و اجرای هشت ساعت کار در روز بودند.
مجاهدان دستههای مسلح فدایی که گارد انقلابی بودند را تشکل داده بودند. این دستهها، از دهقانان، کارگران، تهیدستان شهری و اقشار متوسط جامعه تشکیل میشدند و نیروی مسلح و عمده انقلاب را همین گروههای مسلح تشکیل میدادند.
در سالهای انقلاب، مطبوعات به طور وسیعی در ایر ان نشر یافت. در این سالها، در حدود 350 روزنامه و مجله منتشر گردید که تعداد آنها فقط در تهران 150 روزنامه و مجله و در تبریز نیز 50 مجله و روزنامه منتشر میشد.
سرانجام شاه، در تاریخ هقتم اکتبر 1907، در اثر فشار مبارزات تودهای مجبور شد که متمم قانون اساسی ایران را که در سوم اکتبر به تصویب رسیده بود، امضاء نماید.
در این میان در روز 23 ژوئن 1908، قشون محمد علیشاه در تهران، دست به کودتا علیه انقلاب زد. دستههای قزاق ایران، تحت فرماندهی لیاخوف روس، به دستور محمد علیشاه مجلس و مسجد سپهسالار را که طرفداران و مدافعین مشروطه در آنجا تجمع کرده بودند به توپ بست. مجلس و انجمنهای انقلابی در هم کوبیده شدند. روزنامهها تعطیل گردید. گروههای ارتجاعی طرفدار نظم موجود در خیابانها به حرکت درآمدند. پس از این واقعه، مرکز انقلاب مشروطه به شهر تبریز منتقل شد و در این شهر قیام عمومی بر علیه شاه توسط انقلابیون و اقشار آزادیخواه بر پا شد. قیامکنندگان تبریز، خواهان احیای مشروطه و تشکیل مجلس شدند. مشروطهخواهان اصفهان، در سال 1909، حاکمیت این شهره را به دست گرفتند. در ماه فوریه، مردم رشت قیام کردند. در ماه مارس همان سال، طرفداران مشروطیت توانستند کنترل شهرهای بندر عباس، بوشهر و بسیاری از نواحی دیگر را به دست گیرند.
امپریالیستها، از رشد و گسترش انقلاب به وحشت افتاده بودند، طرح و توطئههای خود را به مرحله اجرا گذاشتند. انگلیسیها، واحدهای نظامی خود را در بندر بوشهر، بندرعباس و بندر لنگه، پیاده کردند و جنبش دمکراتیک مناطق جنوبی ایران را سرکوب نمودند و انجمنهای انقلابی را نیز منحل کردند. روسیه تزاری، به بهانه دفاع از اتباع خارجی و رساندن آذوقه به تبریز که در محاصره قرار داشت در ماه آوریل 1909، قشون خود را روانه تبریز کرد و قیام مردم این شهر را خواباندند.
اما قیام مردم تبریز و دیگر حرکتهای انقلابی که به دنبال آن در سایر شهرهای ایران صورت پذیرفته بود ضربه سختی بر حاکمیت محمد علیشاه وارد کرد. سرانجام با حمله فدائیان گیلان و گروههای بختیاری به تهران و سقوط این شهر به دست آنها در سال 1909، محمد علیشاه از سلطنت خلع گردید و پسر کوچک او احمد به عنوان شاه معرفی شد. در ماه نوامبر 1909، مجلس دوره دوم تشکیل شد که کمتر از مجلس دوره اول دارای جنبههای دمکراتیک بود.
در ماه ژوئیه 1910، دولت سپهدار جای خود را به دولت مستوفی الممالک که کاندیدای دمکراتها بود، داد. اما وی نیز همان سیاستهای جلوگیری از جنبش انقلابی را ادامه داد مستوفی الممالک با استفاده از دستههای مسلح بختیاری و افراد پلیس به سرپرستی یفرم خان داوید یانتس، به خلع سلاح دستههای فدائیان ستارخان در تهران دست زد. دولت مستوفی الممالک، بر خلاف دولت سپهدار که از روسهای تزاری و انگلیسیها طرفداری میکرد، از آلمان و ایالات متحده آمریکا تبعیت میکرد. در اواسط 1911، دولت باز به دست سپهدار افتاد و وی سیاست گذشته خود را ادامه داد.
در ماه مه 1911، در زمان حکومت مستوفیالممالک، در اکتبر سال 1911، انگلیسیها نیروهای مسلح خود را در نواحی جنوبی ایران پیاده کردند و سپس نیروهای روسیه تزاری در شمال ایران وارد خاک این کشور شد. بار دیگر جنبش دمکراتیک مردم ایران، در نواحی شمالی کشور توسط سربازان روسیه تزاری و در نواحی جنوبی توسط قشون انگلیسیا سرکوب شد. مجلس بسته شد، انجمنها، روزنامهها چپ و دمکراتیک تعطیل و توقیف شدند و دستههای فدائیان و مجاهدان نیز متلاشی شدند.
بدین ترتیب، جنبش انقلابی بورژوا دمکراتیک ایران بین سالهای 1905 الی 1911، توسط نیروهای مشترک ارتجاع داخلی و امپریالیستی خارجی سرکوب شد. شکست انقلاب مشروطیت، سبب شد که ایران، به اشغال امپریالیستهای درآید. دولت ایران، از سال 1912 تا 1914 قرضههایی به مبلغ دو میلیون لیره استرلینگ از انگلستان و قرضه دیگری به مبلغ 14 میلیون روبل از روسیه تزاری دریافت کرد. انگلیسیها، فعالیتهای خود را در اکتشاف و بهرهبرداری از نفت جنوب گسترش دادند. کمپانی نفت انگلیس و ایران و بانک شاهنشاهی که در سال 1909 تشکیل شده بود، هر چه بیشتر ایران را زیر سلطه امپریالیسم انگلستان برد.
در اوایل جنگ جهانی اول، تقریبا بخش اعظم مناطق ایران به اشغال دولتهای امپریالیستی درآمده بود، در حالی که ظاهرا ایران، به عنوان یک کشور مستقل به حساب میآمد.
در تاریخ دوم نوامبر 1914، پس از آغاز جنگ جهانی اول، ایران اعلام بیطرفی کرد. اما در همان ماه، ارتش ترکیه نواحی آذربایجان ایران و همچنین تبریز را اشغال کرد. پس از مدتی در ژانویه 1915، ارتش روسیه، ارتش ترکیه را از نواحی آذربایجان عقب راند و به اشغال خود درآورد. پس از این وقایع، در سالهای 1915 تا 1916، میان قوای بلوک آلمان و ترکیه از یک سو و ارتشهای روسیه تزاری و انگلستان از سوی دیگر در نواحی همدان، کرمانشاه و سایر نواحی غربی ایران، یک سلسله عملیات جنگی به وجود آمد.
اسارت اقتصادی و سیاسی و اشغال نظامی بخشهایی از ایران و تقسیم این مناطق توسط امپریالیستها، روحیه ضدامپریالیستی را در نزد مردم ایران آنچنان تعمیق بخشید که تا به امروز نیز این روحیه حفظ شده است.
وضع اقتصادی ایران، در اواخر جنگ جهانی اول، بسیار وخیم بود. تسلط و فرمانروایی امپریالیستها، ضعف و ناتوانی دولت ایران، و سرسپردگی آنها، خرابیهای ناشی از جنگ و قطع روابط تجاری و اقتصادی و بسیاری از معضلات دیگر باعث خانه خرابی مردم گردید. خزانه دولت خالی شد. زمینهای زیرکشت و دامها کاهش یافت. قیمت نان و سایر مایحتاج اولیه مردم، به طور سرسامآوری گران شد و بازار احتکار رواج پیدا کرد. گرسنگی به اوج خود رسید و بیماریهای مسری مانند تیفوس و غیره نیز شیوع پیدا کرد. جمعیت ایران، کم شد و حتی برخی مناطق این کشور خالی از سکنه گردید. مردم فقیر و تهیدست به ویژه کارگران، دهقانان و پیشهوران از وخامت اقتصادی و فقر و فلاکت فزاینده و ناامنی در رنج و عذاب بودند.
در بخش دوم این مطلب، روند رشد و گسترش مبارزه طبقاتی را تا کودتای رضاخان مورد بررسی قرار خواهیم داد. انقلاب شکوهمند کارگری سوسیالیستی اکتبر 1917 روسیه و برپایی دولت شوراها، تاثیر زیادی بر مبارزه طبقاتی ایران گذاشت؛ به خصوص بسیاری از رهبران کمونیست ایرانی که در صنایع نفت باکو کار کرده و با رهبران بلشویکها نیز از نزدیک آشنا بودند، همچنین دهها هزار کارگر مهاجر ایرانی که انقلاب 1905 روسیه را تجربه کرده و شاهد انقلاب 1917 بودند، پس از بازگشت به ایران، تاثیر به سزایی در رشد و تعمیق مبارزه طبقاتی ایران گذاشتند و دستاندرکار برپایی تشکلهای کارگری و احزاب سیاسی چپ و سوسیالیست شدند.
ادامه دارد.
پنجم اسفند 1385 - بیستم و چهارم فوریه 2007