bamdadpress@ownit.com
کودتای 1299 رضاخان
در اواخر دهه 1320، از جمعیت شانزده میلیون نفری ایران، 85 درصد در روستاها زندگی میکردند و به دامداری و کشاورزی مشغول بودند. همچنین در این دوره، شاغلین در بخش صنایع از دویست هزار نفر تجاوز نمیکرد.
کودتای نظامی رضاخان در سال 1299 شمسی - 1921 میلادی، با حمایت و پشتیبانی انگلستان و تصاحب تاج و تخت در سال 1925، سرکوب بیرحمانه و وحشیانه جنبش کارگری کمونیستی ایران و همه حرکتهای آزادیخواه و برابریطلب که از دوران مشروطه فعالیت خود را سازماندهی کرده بودند، آغاز شد. رضاخان، که بین سالهای 1320 تا 1320، قدرت را در دست خود قبضه کرده بود، ضربات جدی و کوبندهای بر جنبشهای دمکراتیک، به ویژه جنبش کارگری و به طور کلی رشد اقتصادی و اجتماعی ایران وارد ساخت.
هدف رضاخان و حامیان داخلی و بینالمللی او، نخست از میان برداشتن جنبشهای سیاسی و اجتماعی و جنبشهای مردم تحت ستم مناطق مختلف ایران بود و آن هم به وجود آوردن یک ارتش منظم سرکوبگر بود. این ارتش را به وجود آورند و به سرکوبهای وحشیانهای دست زدند. پس از این سرکوبها بود که امنیت سرمایه در ایران، با کنترل و نظارت دولت انگلستان تا حدودی تامین شد و برخی صنایع نیز در ایران پا گرفت. اساسا در این دوره علاوه بر صدور کالا به کشورهای عقب مانده همچون ایران؛ صدور سرمایه و ماشینآلات نیز بخش مهمی از سیاستهای سرمایهداری جهانی بود.
بدین ترتیب، رضاخان میرپنج، نه عامل رشد و پیشرفت و ترقی، بلکه عامل عقب ماندگی جامعه ایران، در همه زمینههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گردید. کسی که یک قزاق سادهای بیش نبود، چگونه در مدت کوتاهی صاحب هزاران قطعه زمین و ده شد؟ او، به حدی دیکتاتور و خشن و میرغضب بود که حتی مخالفین سیاسی خود را شخصا مورد ضرب و شتم قرار میداد. بزرگترین هنر رضاخان، سرکوب و کشتار و میلیتاریسم و شکنجه و اعدام، ارمغان دیگر به جامعه ایران نیاورد.
در سال 1322، امور مالی و اقتصادی ایران، به دست «آرتور میلسپو»، مستشار آمریکایی، سپرده شد. میلسپو، در نوشتهای به نام «آمریکائیان در ایران»، فعالیتهای رضا شاه را چنین توصیف میکند: «رضا شاه در مجموع، دهقانان، عشایریها و کارگران را له کرد و از مالکان زمیندار عوارض سنگین میگرفت. در حالی که فعالیتهایش به نفع طبقه جدید «سرمایهداران» - بازرگانان، دارندگان انحصار، مقاطعهکاران و نور چشمیهای سیاسی - بود. تورم، مالیات سنگین و سایر اقدامهای او موجب پایین آمدن سطح زندگی شد.»(میلسپو: آمریکائیان در ایران، از کتاب: جان فوران، مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران، از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی، ترجمه احمد تدین، ص 329)
اصلاح بنادین رضا شاه، ایجاد ارتشی قدرتمند بود که قدرت دولت را در همه جا به اجرا درمیآورد. آپتن، میگوید: بیشتر اصلاحات دیگر رضا شاهی را از کوچک تا بزرگ در محدوده همین اقدام قرار میگیرد که به نحوی ارتش در آن نقش بسته است.(همان منبع، ص 331)
ارتش از حالت اولیه فوج چند هزار نفره قزاق در دهه 1300 ش - 1920م، به 126000 مرد مسلح دایم تبدیل شد و در سال 1320ش - 1941م، امکان بسیج تا 400 هزار نفر وجود داشت و این تعداد برای کشوری که جمعیت فعال اقتصادیش از 5 میلیون تجاوز نمیکرد، بسیار زیاد بود. خدمت نظام وظیفه اجباری دو ساله(به علاوه سالهایی که هر فرد جزو ارتش ذخیره یا فعال محسوب میشد) برای همه مردان جوان کشور، ایجاد چنان نیرویی را آسان میساخت. سربازانی که عمدتا از روستاها و به اجبار به خدمت فراخوانده میشدند... ارقام رسمی بودجه نشان میدهد که به طور متوسط 5/33 درصد کل درآمد دولت در فاصله سالهای 1320 - 1305ش - 1941 - 1926م، صرف ارتش شده است. به علاوه، بخش بزرگی از درآمد نفت(که در بودجه ذکر نمیشد) صرف خرید تجهیزات گرانقیمت تسلیحاتی و ایجاد صنایع کوچک مهمات سازی در تهران و شهرهای دیگر میشد. امیران بلندپایه ارتش، پستهای کابینه و مقامهای کلیدی دستگاههای دولتی را پر میکردند، با اندوختن ثروتهای کلان، اعضای پرنفوذ طبقه حاکم میشدند. و غالبا املاکی نیز به دست میآوردند. به طوری که خواهیم دید رضا شاه از این دستگاه عظیم نظامی مقدمتا برای در هم شکستن جنبشهای اجتماعی داخلی و جبهه مخالف دولت در دهههای 1300 -1920 و 1310 - 1930 استفاده کرد(نیروی منظم پلیس قدر قدرت در برابر نیروهای قدرتمندتر خارجی که در 1320 - 1941، ایران را اشغال کردند زبون ماند.(همان منبع، صص 331 و 332)
جدا از دیکتاتوری شاه و دولت وقت ایران، تحولات اقتصادی و اجتماعی در ایران نیز اجتنابناپذیر بود. زیرا تحولاتی در جهان روی داده بود که جامعه ایران نیز نمیتوانست از این تحولات مستثنی باشد. از این رو، از ابتدای دهه سالهای 1300 تا 1310، صنایع جدیدی در ایران رو به توسعه نهاد و از اواخر این دهه شتاب بیشتری گرفت. صنایعی چون پنبه پاک کنی، آسیاب ماشینی، آرد سازی، روغن کشی و برنج کوبی، چرم سازی، پیله خشک کنی، سبزه پاک کنی، قند، نوشابه سازی، جوراب بافی، کبریت سازی، چرم سازی، صابون سازی، ریسندگی و بافندگی، برق و چاپخانه فعالیت داشتند که بر روی هم 680 کارخانه ماشینی را در برمیگرفت.
بخشی از این صنایع، برای کمک به صادرات و آماده کردن مواد خام صادراتی بود و بخشی برای تولید داخلی کالاهای مصرفی و جایگزینی کالاهای وارداتی. در این میان به دلیل رشد ناموزون بخشهای صنعتی و دایر نشدن صنایع کلیدی و وابستگی به خارج برای واردات ماشین آلات، قطعات و برخی مواد اولیه روند رشد اقتصاد ایران کندتر شد.
در عرصه کشاورزی، و مبادلات بازرگانی با خارج و تولید محصولات کشاورزی برای عرضه به بازارهای خارجی، روابط و مناسبات ارباب - رعیتی بین مالکین و دهقانان همچنان به قوت خود باقی ماند. دهقانان با همان ابزارهای اولیه و سنتی به کشت میپرداختند و سهم عمدهای از دست رنج خود را به مالکین پرداخت میکردند.
با وجود این که رضاخان برخی از خوانین و اربابان را از بین برد و زمینهای حاصلخیز آنها را به ویژه در استانهای گیلان، گرگان و مازندران به نام خود ثبت کرد، تحول چندانی در عرصه کشاورزی به وجود نیاورد.
بدین ترتیب، رضاخان خود به بزرگترین زمیندار و فئودال ایران تبدیل شد که صاحب حدود شش هزار ده بود. از این رو، برخی از ملاکین طرفدار خود را در سرمایهگذاری در بخش صنایع و تجاری شریک کرد. این هم روابط محکمی در روابط ملاکان و صاحبان صنایع به وجود آورد و روابط و مناسبات کهنه ارباب و رعیتی را همچنان بازتولید کرد.
در مقطع جنگ جهانی دوم، روابط رضاخان و هیتلر بسیار نزدیکتر شد، زیرا هیتلر، برای استفاده پشت جبهه علیه شوروی، به ایران نیاز داشت. از این رو، دولت آلمان نازی، در گسترش صنایع جدید، ارسال اسلحه برای تقویت ارتش و توسعه راهآهن سراسری و ماشینآلات راه سازی و غیره کمک زیادی کرد تا به اهداف اصلی میلیتاریستی خود علیه شوروری برسد. در این میان رضاخان، به یک عنصر مهم طرفدار فاشیسم آلمان تبدیل شد. حتی رضاخان، سیاستهای فاشیستی را تا آن جا که در توان داشت بر جامعه ایران اعمال کرد و نسلی از فعالین سیاسی کمونیست، آزادیخواه و برابریطلب را به نابودی کشاند. برای مثال او، در حالی که هشت مارس، روز جهانی زن را ممنوع کرده بود و فعالین آن را شدیدا تحت تعقیب پلیسی قرار میداد، تحت عنوان «کشف حجاب»، با توسل به پلیس و زور به شیوه وحشیانه و غیرانسانی چادر زنان را در خیابانها از سرشان کشیدند و موضع ارتجاعی مذهبی را بیش از پیش تحکیم نمودند. این اقدام رضاخان، لطمه زیادی به آزادی زنان زد.
در واقع اگر پلیس رضا خان، در خیابانها به زور چادر زنان ایران را از سرشان کشید، امروز جمهوری اسلامی، به زور حجاب بر سر زنان کرده است و پلیساش در خیابانها زنانی را که حجاب را رعایت نمیکنند بازداشت و جریمه میکند، اساسا ریشه در سیاست واحدی دارند و آن هم دیکتاتوری و خصومت و دشمنی با حقوق فردی و اجتماعی شهروندان و آزادیهای آنها.
در اواخر سلطنت رضاخان، حجم بازرگانی ایران و آلمان، در حد چشمگیری افزایش داشت. از سوی دیگر، در سالهای 1317 - 1316، آلمان دومین کشور طرف تجاری ایران، پس از شوروی بود. همچنین در طی جنگ جهانی دوم، سهم آمریکا در تجارت خارجی ایران افزایش یافت و این کشور، در سال 1323، 23 درصد از کل تجارت خارجی ایران را به عنوان دومین کشور طرف تجاری پس از کشور هندوستان مستعمره انگلستان، به خود اختصاص داد.
شرکت نفت انگلیس و ایران و دولت انگلیس، حامی اصلی رضاخان، قدرت مافوق دولت ایران بودند. اما همین روابط نزدیک رضاخان با هیتلر، یکی از عوامل اصلی و مهم در برکناری او از حکومت بود.
حجم استخراج نفت ایران تا سال 1300، بسیار اندک بود. اما پس از آن، به دلیل نوسازی پس از جنگ جهانی اول، و دگرگونی در ساختار صنعتی کشورهای اروپایی، مصرف نفت نیز رو به افزایش گذاشت که استخراج و صدور نفت ایران نیز بالا رفت. پس از قرارداد 1312، استخراج نفت افزایش پیدا کرد، اما افزایش اصلی استخراج نفت ایران، پس از جنگ دوم جهانی و همزمان با آغاز بازسازی ویرانههای اروپا همزمان بود.
در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، امپریالیسم آمریکا، سومین طرف تجاری ایران شد و در سال 1322، با سپرده شدن امور مالی و اقتصادی کشور به دست «میلسپو» مستشار آمریکایی، دخالت مستقیم دولت آمریکا در امور داخلی ایران، ابعاد گسترده و تازهای به خود گرفت.
در دوارن رشد و توسعه و شکوفایی اقتصادی در کشورهای غرب و جهانی شدن اقتصاد سرمایهداری، ایران قادر به رقابت نبوده و از ابتدای سلسله قاجار اقتصاد ایران، به تدریح در جا زده و اساسا به نفع تطبیق با اقتصادی جهانی سرمایهداری و بازار مصرفی برای دولتهای پیشرفته سرمایهداری گام برداشته است.
با کودتای 1299 رضاخان میرپنج با حمایت انگلستان، سرمایهداری ایران وارد مرحله جدیدی از حیات خود گردید. حکومت رضاخان با توصیه و حمایت سرمایهداری جهانی و در جهت ضرورت و نیازهای سرمایهداری ایران، روابط و مناسبات سرمایهداری در ایران گام برداشت.
سانسور و اختناق رضاخان
رضا خان، که تمام عمر خود را در میان نیروهای قزاق و در جنگ و کشتار گذارنده بود، به معنای واقعی جنون آدمکشی داشت. هر کسی که به او زیر چشمی نگاه میکرد چشمش را درمیآورد. او، همچنین به قدرت و ثروت، آنچنان دلبستگی داشت که برای رسبدن به آنها به هر جنایتی متوسل شد. رضا خان، سواد چندانی نداشت، اما در نظامیگری و سرکوب و کشتار همتا نداشت. در واقع او، قدرت خود را مدیون جنایتهایش بود.
رضا خان، تحمل یک جمله انتقاد، حتی از نزدیکان خود را نیز نداشت. او، واعظ قزوینی را با تبر به قتل رساند. میرزا حسن خان صبا، مدیر «ستاره ایران» را بارها مورد ضرب و شتم قرار داد. سیداشرف گیلانی، روزنامهنگار را به بهانه این که دیوانه شد، به زور در تیمارستان خواباندند تا تحت نظر داشته باشند. فرخی یزدی، یکی دیگر از قربانیان اختناق و سانسور رضا خان است.
فرخی یزدی، مینویسد: «رضاخان به هر در زد دید نمیتواند مرا تسلیم کند از این که در زمان سلطنت اعلیحضرت قدر قدرت راست، راست راه میروم و این فشارها کمرم را خم نمیکند ناراحت بود، از این رو دوباره مرا گرفت و زندانی کرد... در این جا هم به وظایف خود عمل میکردم و جنایات رژیم را فاش میساختم، رضاخان که دید، زندان، شکنجه، گرسنگی بر من کارگر نیست تصمیم گرفت مرا بکشد و خودش را خلاص کند...»
تا قبل از شهریور 1320، هیجکس از فرخی خبر نداشت. ولی پس از شهریور 20، عدهای از زندانیان قصر که آزاد شده بودند درباره قتل فرخی خیرهایی را به بیرون از زندان دادند.
خبر فوت فرخی، در پروندهاش فقط یک برگ بود. دستگاه شهربانی رضا شاه، برگهای به این مضمون در پروندهاش گذاشت: «محمد فرخی، فرزند ابراهیم، در تاریخ 25/7/1318، به مرض مالاریا و نفریت فوت نمود، شماره زندانی 687 میباشد.»
پس از شهریور 1320 که رضا شاه از ایران رفت و پرونده جنایتها به دادگستری ارجاع گردید، معلوم شد پرشک احمدی با کمک عدهای به وسیله آمپول هوا، فرخی را به قتل رساند.(از کتاب: کشتن نویسندگان در دوران سلطنت خانواده پهلوی و جمهوری اسلامی، بهرام رحمانی، چاپ و نشر کتاب ارزان، ص 48)
موقعیت و تحول جنبش کارگری ایران در این دوره
اساسا نظریه مبارزه طبقاتی و و مطالبات هدفمند کارگری در ایران، در اواخر دهههای قرن نوزدهم پدید آمد. در ایران، اولین بار احزاب سیاسی چپ و کمونیست مبارزه طبقاتی کارگران بر علیه سرمایهداران را سازماندهی کردند و اهداف آن را نیز روشن نمودند. همان طور که در بخشهای قبل این مطلب نیز اشاره کرده بودیم، تعدادی از روشنفکران و فعالین سیاسی چپ و کمونیست، نخستین بار حزب سوسیال دمکراتیک را در سال 1903، به وجود آوردند که یا با رهبران بلشویکهای روسیه در تماس بودند و یا بعدها با آنها از موضع انترناسیونالیستی و همبستگی طبقاتی ارتباط بر قرار کردند.
در سال 1308ش - 1929م، دو هزار کارگر روز اول ماه مه را در دباغی خارج از شهر جشن گرفتند. مراسم شامل سخنرانیهایی بود که به تجاوز خودسرانه دولت به قوانین حمله میکرد. شهربانی به محض اطلاع از آن گردهمآیی، رهبران اتحادیهای کارگری را دستگیر کرد. این بار پنجاه نفر دستگیر و پنجاه نفر دیگر مخفی شدند. بیشتر کسانی که زندانی شدند، از جمله نوائی و پروانه و کی مرام، تا زمان اعطای عفو عمومی به مناسبت دیدرار امانالله خان، پادشاه افغانستان، بدون محاکمه در زندان به سر بردند.(اتحادیههای کارگری و خودکامگی در ایران، حبیب لاجوردی، ترجمه ضیاء صدقی، نشر نو، چاپ 1369، صص 33 و 34)
تلاشهای اولیه برای برپایی تشکلهای کارگری نیز در سال 1906، در اوج انقلاب مشروطه و انقلاب 1905 روسیه با ایجاد تشکل کارگران چاپچی در تهران آغاز شد. بازگشت طرفداران سلطنت مطلقه به قدرت در سال 1908 و شکست آنها توسط مشروطهخواهان در 1910، نخست این تشکل به حالت تعلیق درآمد و سپس فعالیت خود را از سر گرفت و به تشکیل اتحادیههای کارگری دیگر نیز منجر شد.
نخستین دهه قرن بیستم با سازماندهی اتحادیه کارگری چاپچیها و انتشار روزنامه آنها به نام «اتحاد کارگران» مصادف بود. با اعتصاب موفقیتآمیز کارگران چاپ، میتوان گفت که نخستین نماد جنبش کارگری سوسیالیستی ایران، با پیروزی این اعتصاب در تاریخ مبارزه طبقه کارگر ایران، ثبت شده است.
به دنبال پیروزی کارگران چاپچی، بهبود شرایط کار، از جمله هشت ساعت کار در روز، حق اضافهکاری، و ...، سایر اتحادیههای کارگری از جمله اتحادیه نانوایان و اتحادیهای پست، کفاشان و خیاطان از 1910 تا 1922 تشکیل گردید. در دهه 1920، نخستین حزب کمونیست ایران، ابتدا به نام «عدالت» و سپس به نام «حزب کمونیست ایران»، شروع به فعالیت کرد که عمده فعالیت آنها در میان کارگران و دهقانان فقیر بود. این حزب کمک شایانی به شفافتر شدن مبارزه طبقاتی کارگران بر علیه سرمایهداری، سازماندهی و برپایی تشکلهای کارگری کرد و تجارب گران بهایی طبقاتی نیز از خود بر جای گذاشت.
انقلاب اکتبر 1917 روسیه نیز در تشکیل احزاب کمونیستی و تشکلهای کارگری در ایران و جهان بسیار موثر بود. اساسا رهبران شناخته شده آن دوره جنبش کارگری کمونیستی خود را انترناسیونالیست تعریف میکردند و با رهبران بلشویکها نیز از نزدیک آشنا بودند و ارتباط سیاسی داشتند.
فعالیت کمونیستها و طرفداران جنبش کارگری ایران، در میان کارگران مهاجر و ایرانیان ساکن آذربایجان روسیه و تشکیل اولین حزب کمونیست ایران، نقش تعیینکنندهای در رشد و گسترش فعالیتهای کارگری در داخل ایران داشت. نخستین کنگره حزب کمونیست ایران که در سال 1920 در شهر انزلی برگزار شد، حقوق «رنجبران ایرانی را برای سازمان دادن و متشکل کردن کارگران در تشکلهای خویش مورد تاکید قرار داد و از تشکیلاتهای محلی حزب خواست که در این راستا فعالیتهای خود را متمرکز کنند. این جهتگیری سیاسی حزب کمونیست ایران، سبب شد که شورای اتحادیههای تهران به وجود آید که در آن، از هر اتحادیه سه نماینده حضور داشتند.
یکی از مهمترین حرکتهای اعتراضی جنبش کارگری، که در دوره فعالیت شورای مرکزی اتحادیههای کارگری ایران روی داد، اعتصاب معلمان بود. اعتراض معلمان هنگامی آغاز شد که در دوران صدارت قوامالسلطنه، معلمان مدارس دولتی که به مدت 6 ماه حقوق خود را دریافت نکرده بودند، با انتشار یک بیانیه اعتراضی، در دی ماه 1300 دست به اعتصاب زدند. تا این تاریخ، معلمان چندین بار دست به اعتراض زده بودند و یک بار اعتصاب کرده بودند که به مدت ده روز طول کشیده بود. اما اعتصاب دوم معلمان، بسیار با شکوهتر از اعتصاب اول آنها بود و 22 روز طول کشید. دانشآموزان نیز به حمایت از معلمین خود برخاستند. روز پنحشنبه 21 دی ماه 1300، صدها تن از دانشآموزان مدارس متوسطه و ابتدایی تهران، دست به تظاهرات زدند. آژانها با مشت و چوب و شمشیر به دانشآموزان معترض هجوم آوردند.
در مقابل مجلس شورای ملی، سردار معظم خراسانی(تیمور تاش)، به معلمان اهانت کرد و گفت: «من استخوان پوسیده یک سرباز را با بیست معلم عوض نمیکنم.»
روزنامه حقیقت، ضمن افسوس از این واقعیت دردناک که هنوز هم کسانی که تا دیروز سند فروختن ایران را امضاء میکردند، بر مقدرات جامعه حاکمند، در پاسخ به تیمور تاش نوشتک «ما استخوان پوسیده یک نفر معلم را به صد نفر از امثال سرکار نمیفروشیم.»
در آن زمان تعداد معلیمن مدارس ابتدایی و متوسطه و دارالفنون و دارالمعلمین متجاوز از 500 تن بود. حقوق آموزگاران مدرسه ابتدایی، رسما 25 تومان و معلم متوسطه ساعتی 4 قران و دریافتی مدرسین دارالفنون و دارالمعلمین نسبتا بیشتر بود.(حقیقت، شماره 7، سهشنبه 12 دی ماه 1300، «گفتگوی مخبر با یکی از معلمین»، به نقل از «آخرین سنگر آزادی»، ص 400)
بهانه حکومت برای پرداخت نکردن حقوقها، خالی بودن خزانه بود. هنگامی که دکتر مصدق که در آن زمان وزیر مالیه(دارایی) در کابینه قوامالسلطنه بود، از مجلس تقاضای اعتبار برای ساختن سد نمود، سلیمان میرزا اسکندری، نماینده سوسیالیست مجلس اعتراض کرد و در نطقی خطاب به مصدق گقت: نمیخواهید سد ببندید. شما سد در مقابل ترقی ملکت میبندید که پول به معارف(آموزش و پرورش) نمیدهید. امسال در موقع امتحان معلوم میشود که یک سال وقت اطفال مملکت را به هدر دادید. برای جلوگیری از خرابی املاک خالصه، دولت اعتبار میخواهد، بنده موافق بودم، اگر پول داشتیم. الحال باز میگویم باید اول حقوق معلمین بدبخت داده شود. برای املاک اربابی میخواهید سد ببندید. بنده مخالفم. آقای ارباب خودش پول بدهد.»(حقیقت، شماره 2، 10 دی ماه 1300)
تحصنها، اجتماعات و راهپیماییهای متعدد کابینه قوام را که از قبل متزلزل بود، ضعیفتر کرد. در 30 دی ماه 1300، حکومت او سقوط کرد. سرانجام با پرداخت بخشی از حقوقهای عقب افتاده و قول پرداخت حقوق مابقی آن، کلاسهای درس برپا شد. معلمان موقتا سر کار خود باز گشتند. اما پرداخت حقوقها دستآورد تثبیت شدهای نبود. بعدا دوباره معلمان با همین مشکل روبرو شدند. مجددا در مرداد ماه 1301، اعتراض معلمین به شکل تحصن ادامه یافت. این بار «معلمین در مجلس متحصن شدند. یک ماه سنبله(شهریور) را در عوض تدریس، در پارلمان متحصن شده، برای تامین بودجه خود، دوندگیها کردند تا این که بالاخره به امر مجلس شورای ملی، دولت تصویبنامهای صادر کرد که همه ماهه در هشتم ماه فرنگی مبلغ 8000 تومان از عایدات گمرک به مدارس پرداخته شود و حقوق معوقه به طور استهلاک تادیه گردد. معلمین متقاعد شده بر سر کلاسها حاضر شدند.(روزنامه کار، شماره 5، اسفند ماه 1301، به نقل از «آخرین سنگر آزادی»، صص 406 و 407)
بر اثر بحران اقتصادی بینالمللی سالهای31 - 1929، وضع زندگی کارگران ایران، باز هم بدتر شد. افزایش ساعات کار روزانه، بدتر شدن شرایط کار، کاهش دستمزدها، افزایش بیکاری و فقر، وجود سیستم جریمه کار و غیره، همگی فلاکتبار بودن زندگی کارگران را به ئنبال داشت.
در ماه مه 1929، کارگران کمپانی نفت انگلیس و ایران، دست به اعتصاب زدند. اعتصابگنندگان خواستار افزایش دستمردها، کم شدن ساعات کار، کارگرانی که استعداد کار کردن را از دست میدهند باید زندگیشان تامین شود، اتحادیه کارگری آنها به رسمیت شناخته شود، روز اول ماه مه، به عنوان روز کارگر به رسمت شناخته شود و کارگران بازداشت شده آزاد گردند و... نیروهای مشترک انگلیسی و قوای نظامی ایران، این اعتصاب را شدیدا سرکوب کردند.
در سالهای 1929 الی 1932، موج اعتصابات کارگری که به رهبری حزب کمونیست ایران و اتحادیههای مخفی جریان داشت به همه نواحی ایران سرایت کرد. در سال 1930، کارگران کارخانه کبریت سازی تبریز و کارگران مازندران، اعتصاب کردند. در سال 1932، در مازندران کارگران راهآهن، دست به اعتصاب زدند و موفق به افزایش دستمزد و دریافت حقوق دوران اعتصاب شدند. این اعتصابات دولت رضا شاه و سرمایهداران را به جدی به وحشت انداخت تا این که صدها نفر از فعالین جنبش کارگری کمونیستی را دستگیر و زندانی کردند. قوانین ضدکمونیستی را به تصویب رساندند. در پایین به این مسئله مجددا برمیگردیم.
اختلاف نظر رهبران حزب کمونیست با کمینترن
سلطانزاده، از رهبران حزب کمونیست ایران، در تیر ماه 1307 - ژوئیه 1928، در راس هیاتی از جانب این حزب، در ششمین کنگره کمینترن شرکت کرده بود، نسبت به نظریه کمینترن درباره نقش طبقه بورژوازی در انقلاب دهقانی بدبین بود. سلطانزاده، عقیده داشت که اصولا بورژوازی مایل یه اتحاد با پرولتاریا و دهقانان نیست و سعی میکند تا با مالکان و امپریالیستهای خارجی متحد شود. خرده بورژوازی نیز نمیتواند به عنوان یک رکن انقلاب دهقانی کار موثری انجام دهد. به این ترتیب، پرولتاریا و دهقانان از طریق سازمان یافتن در حزب کمونیست ایران به صورت نیرویی باقی میمانند که قابلیت فعالیت انقلابی دارند. اما کمینترن، به پیشنهادات کمونیستهای ایرانی اهمیت چندانی نداد.
از سوی دیگر گسترش اختناق نیز بر فعالیتهای حزب کمونیست ایران، تاثیر به سزایی گذاشت. حزب مجبور بود فعالیتهای خود را عمدتا مخفی پیش ببرد. زیرا ضربات پلیسی شدیدی را متحمل شده بود. اما با این وجود نفوذ خود در میان کارگران را حفظ کرده بود. برای مثال، در سال 1308 - 1929، معلوم شد که رهبران یک اعتصاب کارگری در شرکت نفت خوزستان از اعضای این حزب هستند و سابقه ایجاد اعتصاب در بین کارگران را دارند. حزب پس از این ضربه پلیسی، از سازمانهای پوشش مانند باشگاههای فرهنگی و ورزشی استفاده میکرد. در سال 1931، تعدادی از این سازمانها نیز کشف گردید. از جمله کشف یک سازمان مهم در رشت.
نام یوسف افتخاری در فراز و نشیبهای تاریخ معاصر ایارن و به ویژه مسایل مربوط به تشکیلات کارگری در فاصله سالهای 1307 تا 1327 شمسی، نام آشنایی است. ولی این آشنایی و آگاهی از پارهای اطلاعات جسته و گریخته تجاور نمیکند: آن که وی از رهبران اعتصاب کارگران صنعت نفت در سال 1308 بود، دوازده سال را در زندانهای رضا شاه گذرانده، اختلاف نظرهایی با سایر زندانیهای چپ و کمونیست آن دوره داشت و در سالهای بعد از شهریور 1320 نیز درگیر فعالیتهای صنفی و سیاسی بوده است.(خاطرات دوران سپری شده(خاطرات و اسناد یوسف افتخاری) 1299 تا 1329، به کوشش: کاوه بیات و مجید تفرشی، انتشارات فردوس، چاپ اول 1370)
لازم است هر فعال سیاسی جنبش کارگری کمونیستی، خاطرات یوسف افتخاری را بخواند و از تجارب گرانبهای او برخوردار گردد. به خصوص او هنوز هم زنده است و شخصا از نزدیک شاهد بسیاری از جنایات بیشمار رضا شاه است. وی از آذربایجان به شوروی میرود با رهبران حزب کمونیست ایران، رابطه نزدیکی برقرار میکند؛ در دانشگاه کمونیستی کارگران شرق(کوتو)، در مسکو، به تحصیل میپردازد و با استالین دیدار میکند. هنگامی که به ایران برمیگردد با هدف تشکیلات سازی در میان کارگران نفت خوزستان، در سال 1307، به خوزستان میرود و تشکلات میشازد و اعتصاب راه میاندازد. اعتصاب 1308 کارگران صنایع نفت را رهبری میکند.
در 17 آذر 1300 - 9 دسامبر 1920، حدود 2000 نفر از کارگران هندی پالایشگاه آبادان دست به اعتصاب زده و خواستار افزایش دستمزد شدند. روز بعد نیز کارگران ایرانی و عرب پالایشگاه نیز به تاسی از آنان دست به اعتصاب زده و خواسته مشابه را عنوان کردند. با این که با این خواستهها موافقت شد ولی مسایل دیگری چون مسکن و حق بازنشستگی و نیازهای بهداشتی کارگران بر جای بود و برای رسیدگی به آنها اقدامی نشد. چندی بعد در اردیبهشت 1301 - مه 1922 نیز بار دیگر کارگران هندی دست از کار کشیدند و خواستار 100 درصد اضافه دستمزد شدند. این بار توافقی حاصل نشد. نیروهای نظامی انگلیسی دست به کار شده و بسیاری از سران اعتصاب را دستگیر کردند، حدود 2000 کارگر هندی نیز از کار اخراج و به صورت دسته جمعی به هندوستان بازگردانده شدند.
همانگونه که در بخشهای بعدی خاطرات و نوشتههای یوسف افتخاری ملاحظه میشود، هنگامی که وی و دیگر رفقایش دست به کار تشکیلات و سازماندهی کارگران خوزستان زدند، پریشانی وضع زندگی کارگران کماکان بر جای و شاید بدتر هم شده بود... در این که انگیزه اصلی اعتصاب 1308، اعتراض به شرایط ناهنجار کار و زندگی در حول و حوش صنعت نفت خوزستان بوده است، تردیدی نیست. در این میان «عنصر سیاسی» ماجرا نیز خود را به صورت نقش تعدادی از اعضاء تشکیلات کارگری کمینترن و تقارن اعتصاب با روز اول ماه مه نشان میدهد...(از مقدمه کتاب خاطرات دوران سپری شده(خاطرات و اسناد یوسف افتخاری)... ص 13)
دستور اعتصاب داده شده بود و البته آنها نمیدانستند که دستور اعتصاب دادهایم و به من خبر آوردند که صبح عدهای را به اهواز میبرند. صبح زود هوا روشن نشده بود آمدند سراع من. گفتند بیایید بیرون و رفتیم بیرون... وقتی از منزل به شهربانی رسیدیم دیدم صدای زیادی میآید. فهمیدم که کارگران اعتصاب کردهاند. ما نزدیک میشدیم به شهربانی آنها هم نزدیک میشدند که شهربانی را محاصره بکنند. ما آمدیم و کارگران هم رسیدند و شهربانی را محاصره کردند. مدتی طول نکشید که کشتی جنگی انگلیسی آمد. هر چه قوای نظامی در خوزستان، و همچنین هر چه پلیس مسلح بود به آبادان آورده بودند. اول آبان را محاصره و بعد به کارگران حمله کردند. در آن مرحله تقاضای کارگران این بود که رفقای ما را آزاد کرده و به حرفهای ما گوش کنید. مختاری آمد و به اینها قول داد که شما، به خانههایتان برگردید و فردا ما اینها را مرخص میکنیم. اینها گناه نکردهاند اینها اعتصاب کرده و میگویند دیگر کار نمیکنیم، مقصر که نیستند.
کارگران برگشتند خانههایشان. صبح نگذاشتند آنها از خانههایشان بیرون بیایند. دستگیرها شروع شد. در حدود سیصد نفر زن و مرد را گرفتند. از بیرون هم دیگرتن به اعتصابیون ملحق شدند. زنهای کارگر نیز همگی در اعتصاب شرکت کردند...(همان منبع، ص 39)
نهضت واقعی کارگران ایران در 1920 شروع شد. تا تاریخ فوقالذکر با این که کارگران ایران از طرف کارفرمایان داخلی و خارجی بیرحمانه استثمار میشدند، با این که روزی بیشتر از 12 ساعت کار کرده، از کلیه مزایای زندگی و انسانی محروم بودند.
... حبس و تبعید و کشتار از طرف هیات حاکمه شروع شد. در بندر پهلوی و تهران آقای محمد آخوندزاده را که موجد و رهبر اتحادیه کارگران بندر پهلوی بود توقیف و تبعید کردند.
در تهران عده کثیری از کارگران و رهبران آنان را توقیف کرده و حتی آقای حجازی را که یکی از رهبران اتحادیه کارگران چاپخانههای تهران بود زیر شکنجه کشتند.
کلیه زندانهای آذربایجان مخصوصا قلعه اردبیل را پر از کارگران و زارعین مبارز کرده بودند که بدون محاکمه و رعایت قانون توقیف بودند. تعجب است که مامورین دولت مانع رساندن غذا به آنها بوده، عدهای بیگناه در نتیجه گرسنگی در زندان فوت کرده، شبانه از طرف شهربانی و زندانبانان قلعه اردبیل دفن میشدند.(همان منبع، ص 110)
فقط حدود دو هزار ایرانی مظنون به هواداری از حزب کمونیست ایران، دستگیر شدند. بعضی تا شهریور 1320(1941) در زندان ماندند. بعضی به شوروی فرار کردند ور در آن جا چند تن از کمونیستهای سرشناس ایرانی، در جریان تصفیههای استالینی کشته شدند.
قانون ضدکمونیستی رضا شاه
در خرداد 1931 - ژوئن 1931، حکومت رضا شاه، با هدف مقابله با تاکتیکهای سیاسی کمونیستها، لایحهای را به مجلس فرستاد که فعالیت و تبلیغات کلیه سازمانهای سیاسی کمونیستی یا پوششی آنها را غیرقانونی اعلام میکرد.(لایحه مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال مملکت - خرداد ماه 1310)
این لایحه به سرعت تبدیل به «قانون» شد و در 22 خرداد 1310 به تصویب رسید. بدین ترتیب، سرکوبهای پلیسی پی در پی و بروز گرایشات راست در حزب کمونیست ایران، این حزب اضمحلال یافت. بسیاری از رهبران و کادرها و اعضای این حزب، دستگیر و زندانی و اعدام شدند. فعالیت جنبش کارگری کمونیستی در این دوره به دلیل فعالیتهای مخقیانه محدودتر گردید.
متن این قانون به شرح زیر است:
قانون مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال مملکت مصوبه 22 خرداد 1310
ماده اول: مرتکبین هر یک از جرمهای ذیل به حبس مجرد از 3 تا 15 سال محکوم خواهد شد؛
1) هر کس در ایران، به هر اسم و یا به هر عنوان، دسته یا جمعیت یا شعبه جمعیتی را تشکیل دهد و یا اداره نماید که مرام یا رویه آن ضدیت با سلطنت مشروطه ایران و یا رویه یا مرام آن اشتراکی است و یا عضو دسته یا جمعیت یا شعبه جمعیتی شود که با یکی از مرام یا رویههای مزبور، در ایران تشکیل شده باشد.
2) هر ایرانی که عضو یا دسته یا جمعیت یا شعبه جمعیتی باشد که مرام یا رویه آن ضدیت با سلطنت مشروطه ایران با مرام یا رویه آن اشتراکی است، اگر چه آن دسته یا جمعیت یا شعبه در خارج ایران تشکیل شده باشد.
3) ماده دوم: هر کس به نحوی از انحاء برای جدا کردن قسمتی از ایران یا برای لطمه وارد آوردن به تمامیت یا استقلال آن اقدام نماید به حبس موبد با اعمال شاقه محکوم خواهد شد.
4) ماده سوم: هر کس، خواه با مشارکت خارجی، خواه مستقلا، بر ضد مملکت ایران مسلحانه قیام نماید، محکوم به اعدام میشود.
5) ماده چهارم: هر کس، عضو دسته یا جمعیتی باشد که برای ارتکاب یکی از جرایم مذکور در موارد قبل تشکیل شده و قبل از تعقیب از طرف مامورین دولت، قصد جرم و اسامی اشخاصی را که داخل آن دسته و جمعیت بودهاند برای دولت یا مامورین دولتی افشاء نماید از مجازات معاف خواهد شد.
6) تبصره - مقصود از دسته و جمعیت مذکور در این قانون عده از دو نفر به بالاست.
7) ماده پنجم: هر کس، برای یکی از جرمها و یا مجرمین مذکوره در موارد 1 و 2 و 3 در ایران به نحوی از انحاء تبلیغ نماید، و هر ایرانی که بر علیه سلطنت مشروطه ایران یا بر له یکی از جرمها و یا مجرمین مذکور در موارد فوق به نحوی از انحاء در خارج از ایران تبلیغ کند محکوم به یک سال تا سه سال حبس تادیبی خواهد شد.
8) ماده ششم: اشخاصی که جرمهای مذکوره در موارد 2 و 3 را در خارچ از ایران مرتکب شوند، و ایرانیان مذکور در قسمت اخیر ماده 5، پس از ورود به خاک ایران تعقیب و مجازات خواهند شد.
9) ماه هفتم: ماده 60 و ماده 71 قانون مجازات عمومی فسخ و این قانون از اول تیر ماه 1310 به موقع اجراء گذارده میشود.
اما با وجود این قوانین ضدکمونیستی و وحشیگری رضاخان و دولت او، بسیاری از نشریات چپ مخفیانه چاپ و توزیع میشدند و گروههای کمونیستی نیز به فعالیت زیرزمینی خود در بین کارگران و دهقانان محروم ادامه میدادند.
گروه ارانی، با اتکا به این قانون دستگیر و زندانی شدند. این گروه گه به گروه پنجاه و سه نفر معروف است، در سال 1316 - 1937، دستگیر شدند. ارانی، در سراسر دفاعیه خویش، سرشت علمی نظریات مارکسیستی را مورد تاکید قرار داد. ارانی، از دادگاه پرسید که چگونه یک دولت میتواند به سرکوب کردن عقایدی دست بزند که شالوده علمی آنها به کهنگی تاریخ جامعه بشری است و کلیه جهات زندگی فردی و اجتماعی را بر حسب عقاید کاملا علمی و منطقی مینگرد؟ هیچ مکتب اجتماعی یا مذهبی به اندازه سوسیالیسم درباره این عقاید قلمفرسایی نکرده است؛ بدیهی است که یک قانون، بدون بررسی دقیق ادبیات سوسیالیستی، نمیتواند این مکتب را ممنوع سازد.
محاکمه با محکومیت پنجاه و سه نفر پایان یافت. ده نفر از آنها به حداکثر مجازات ده سال زندان و دیگران به سه تا هفت سال زندان محکوم شدند. ارانی، در 4 فوریه 1940، به دلایل مشکوکی در زندان درگذشت.
هنگامی که اعضای این گروه در ماه شهریور 1320 - سپتامبر 1941، از زندان آزاد شدند، حزب توده را به وجود آوردند. این حزب، نه ادامه دهنده راه حزب کمونیست ایران و نه ادامه دهنده راه ارانی بود، بلکه یک جریان لیبرالی بود که برخی از اعضای آن باورهای کمونیستی داشتند. اما این حزب، هر گز خود را یک جریان کمونیستی ننامید و به معنای واقعی کمونیست نیز نبود. از این رو، در برخی نوشتههای تاریخنویسان به غلط حزب توده ایران، به عنوان حزب کمونیست ایران، معرفی شده است.
بدین ترتیب، رضاخان برای تثبیت موقعیت خود، نخست با روحانیون در قم و سپس با فئودالها و مالکان، به توافق رسید و قلع و قمع کمونیستها را تشدید کرد. او، همچنین قیام شیخ خزعل در خوزستان و قیام مجدد مردم کرد به رهبری اسمعیل سمیتقو را که در اواخر سال 1924، در نواحی غربی دریاچه ارومیه(رضائیه)، سر بلند کرده بود، سرکوب کرد.
رضا شاه، قانونی را نیز درباره تنظیم مناسبات میان مالک و زارع در سال 1939، به تصویب رساند که استثمار وحشیانه دهقانان را تثبیت کرد. در قانون ویژه، کدخدایان همه کاره در دهات بودند. حق تعیین و انتخاب کدخدای ده، به وسیله مالک تحکیم یافت. دهقانان در فقر و بدبختی فرو رفتند. آنان نیمی از سال را در گرسنگی میگذراندند و از سوادآموزی و حداقل خدمات پزشکی نیز محروم بودند. وضع دهقان جنوب و جنوب غربی کشور، در سواحل خلیج فارس، بلوچستان بسیار فلاکتبار بود. در حالی که رضا شاه، مبالغ کلانی را برای سرکوب جنبشهای اجتماعی، از جمله جنبش دهقانی به فئودالها و گروههای مسلح اختصاص داده بود.
رابطه رضا شاه، با هیتلر، به حدی فراتر رفت که وی، علی منصور، از طرفداران آلمان هیتلری را به نخست وزیری ایران انتصاب کرد و بر نفوذ آلمان در ایران افزوده شد و عناصر طرفدار آلمان نیز در اترش و پلیس ایران به نحو چشمگیری افزایش یافتند.
تحولات جهانی، به ضرر ایران تمام شد. زیرا آلمان نازی در 1 تیر ماه 1320 - 22 ژوئن 1941، به شوروی حمله کرد. ایران، بار دیگر بیطرفی خود را در 5 تیر - 26 ژوئن، اعلام داشت اما این بیطرفی واقعی نبود. زیرا ایران، متحد آلمان نازی بود. چند صد آلمانی در عرصههای کلیدی دولت رضا شاه، حضور فعالی داشتند. از این رو، در 28 تیر - 19 ژوئیه، متفقین رسما از ایران خواستند که آلمانیها را از ایران، اخراج کند، اما رضا شاه، ده روز بعد از درخواست متفقین، طی یادداشتی ضمن اعلام نیاز به تکنسینهای آلمانی در صنایع خویش، درخواست آنها را رد کرد و در عوض وعده داد مراقب آلمانیهای مقیم ایران باشد. متفقین طی دومین یادداشت خود، در 15 مرداد 1320 - 6 اوت 1941، دوباره خواهان اخراج آلمانها شدند و همزمان آدولف هیتلر، طی نامهای از رضا شاه خواست در برابر فشار متفقین مقاومت کند و وعده داد که آلمان تا پاییز آن سال، تمامی جنوب شوروی را به تصرف خود درآورد.
سرانجام رضا شاه، در 31 مرداد - 22 اوت، به دولت دستور داد تا عناصر غیرضروری آلمانی را از ایران اخراج کند، اما این اقدام بسیار دیر شده بود. زیرا متفقین در 3 شهریور 1320 - 25 اوت 1941، به ایران حمله کردند. رضا شاه و ارتش او که در سرکوب و کشتار جنبشهای اجتماعی ایران، وحشیگری و آدمکشی را پیشه خود کرده بودند، کمترین مقاومتی در مقابل ارتش متفقین از خود نشان ندادند و سریعا شکست خوردند. به فاصله یکی دو روز جنگ، رضاه شاه و ارتش تسلیم شدند و در روز 10 شهریور - یکم سپتامبر، ارتش ایران مانند یک کارتون توخالی از هم پاشیده شد. روز 16 شهریور - 7 سپتامبر، ارتشهای متفقین به سوی تهران پیشروی کردند و از ایران خواستند که هر چه سریعتر آلمانیها را از ایران اخراج کند. روز بعد مجلس به بررسی لایحهای پرداخت که رضا شاه را از فرماندهی کل قوا عزل میکرد.
متفقین تصمیم گرفتند رضا شاه را سریعا از سلطنت برکنار کنند. روز 23 شهریور 1320- 14 سپتامبر 1941، بیبیسی، در برنامه فارسی خود به رضا شاه حمله کرد و او را جبار و دزد خواند و اعلام کرد که مشروعیت او از بین رفته و جبران شدنی نیست. روزهای 25 و 26 شهریور - 16 و 17 سپتامبر، رضا شاه از سلطنت برکنار شد. قوای شوروی و انگلیس در 26 شهریور - 17 سپتامبر وارد تهران شدند و رضا شاه را از تهران عازم تبعیدگاه کردند.
... تنها چند روز پیش از تجاوز نیروهای انگلیسی و شوروی به ایران در شهریور 1320، سفارت ایالات متحد گفت: «دستمزدها مسلما برای حداقل گذران زندگی کفایت نمیکند. دستمزد کارگر عادی روزی چهار تا ده ریال، و شاید میانگین آن هشت ریال است. بدون توجه به ارزش مبادله ارزی ریال، شاید بتوان گفت که با مزد کارگر عادی میتوان قرص نان سفیدی خرید با این که میتوان گفت کارگر باید روزی سه تا هشت ریال برای غذای خود بپردازد. بنابراین، میبینیم که این دستمزد حتی برای غذای یک خانوار کفایت نمیکند، و قوت لایموت بیشتر کارگران عبارت است از چای، نان محلی(نه نان سفید)، پنیر و پیاز، گه گاه سبزی و انگور، و بندرت برنج و گوشت نامرغوب. با چنین درآمدی نمیتوان پوشاک کافی خرید یا تجملاتی مانند آموزش و پرورش کودکان را حتی در خواب دید. گاهی در خانواده کارگر یک یا چند همسر و کودکان او کار میکنند تا درآمد خانواده بیشتر شود و سطح زندگیشان اندک بالا رود.(اتحادیههای کارگری و خودکامگی در ایران، حبیب لاجوردی، ترجمه ضیاء صدقی، نشر نو، چاپ 1369، صص 44 و 45)
بدین ترتیب، به دلیل این که رضا شاه، ایران را در اختیار آلمان نازی قرار داده بود تا از از این طریق، از جنوب به شوروی حمله کنند، سبب شد که جامعه ایران، آسیبهای جدی اقتصادی و اجتماعی ببیند. رضا شاه، محرمانه علیه متفقین و به سود دولت آلمان نازی، وارد جنگ شده بود.
رضا شاه، بیرحمانه و وحشیانه با سرکوب جنبشهای دمکراتیک و اعتصابات و اعتراضات کارگران و مردم جان به لب رسیده و کشتار رهبران سیاسی و روشنفکران مترقی و آزادیخواه و با برقراری سانسور و اختناق، فقر و فلاکت و بدبختی غیرقابل تصوری را نیز بر جامعه ایران تحمیل کرد. در حالی که خود او و اطرافیانش در دربار و ارتش و مجلس و غیره، با غارت و چپاول منابع اقتصادی کشور، صاحب ثروتهای کلانی شدند. امروز، طرفداران خانواده پهلوی، از هر امکانی همچنان برای تحریف تاریخ استفاده میکنند و آگاهانه خاک بر چشم جامعه به ویژه نیروی جوان میپاشند تا به اهداف و منافع حقیر خود برسند.
سرانجام متفقین پس از برکناری و تبعید رضا شاه، پسر او محمدرضا را به جای او بر تخت سلطنت نشاندند. دومین دوره عمده فعالیت کارگری، با دخالت و تلاش همه جانبه و مستقیم کمونیستهای ایران، از سر گرفته شد. زندانیان سیاسی آزاد شدند. رسانههای مجددا انتشار یافتند. تقریبا دوباره نسیم فضای نسبتا باز سیاسی مانند دوران انقلاب مشروطیت و قبل از کودتای رضا خان، آغاز به وزیدن کرد. اما این دوره نیز گذرا بود و طولی نکشید که پسر رضاخان قدارهبند، با حمایت امپریالیستها، شمشیر خود را از رو بست و سرکوب جنبشهای اجتماعی را در اولویت دولت خود قرار داد. در واقع بین سالهای 1953 - 1941، مهمترین دوره در تاریخ مبارزه جنبش کارگری و برپایی تشکلهای کارگری ایران بود.
میرزاده عشقی، به درستی در غزلهای خود، به خصوص در شعر معروفش، درباره رضا شاه، سروده بود: «پدر ملت اگر این بیپدر است». همین سروده سبب شد که رضا شاه، دستور کشتن او را در زندان صادر کند، عمق خشونت و دیکتاتوری او را به نمایش میگذارد.
ادامه دارد
بیست و پنجم مارس 2007