علی ناظر: به علت طولانی بودن پیام و اهمیت آن، و برای پیشگیری از درج نظرهای ناپخته و عجولانه، و با توجه به اینکه این بخشی از «سلسله اموزش» است، و در تیتر آمده «استراتژی قیام و سرنگونی، اشرف کانون استراتژیکی نبرد»؛ بنابراین، تا پایان این سلسله آموزشها و انتشار جمع بندی نهایی آقای رجوی، سایت دیدگاه در اینباره، نظری منتشر نخواهد کرد.
ظاهرا متن در سایت مجاهدین بصورت کامل منتشر نشده است. 4 بهمن 1388.
-----------------------------------------------------------------
دیداری: لینک به سیمای آزادی دیداری (ویدیو) بخش 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 10 ، 11-))
بخشهای 5 و6 از آرشیو سیمای آزادی حذف شده اند. این دو بخش به سایت مجاهدین لینک شده اند نوشتاری: تاکنون بخش 1 و 2 و 3 و 4، 5، 6، 7، 8، 9 منتشر شده است
این متن هنوز ناقص است: بخش های بعدی، به مجرد انتشار، در سایت دیدگاه بازتکثیر خواهند شد
-----------------------------------------------------------------
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور
سلام به زنان و مردان اشرفنشان كه در اثناى قيام فرياد مىزنند «ما زن و مرد جنگيم، بجنگ تا بجنگيم»،
سلام به بچههاى بىترس و بيم كه در قيام عاشورا فرياد مىزدند «ما بچههاى جنگيم، بجنگ تا بجنگيم»،
و سلام به هواداران و پشتيبانان مجاهدين خلق ايران و خواهران و برادران مجاهدم در داخل كشور،
قسمتى از پيامها و نامهها و سوالاتى را كه از راههاى مختلف فرستاده بوديد، دريافت كردم. در برابر عواطف بىآلايش و چشمه زلال و شفاف احساسات پاكتان، مخصوصاً در مورد نشستهاى ”فاتحان“ و ”كارزار پيروزى“ و پيامهاى 13آبان و 16آذر و پيام قيام عاشورا، هيچ نمىگويم الا اينكه خدا به من و به همه مجاهدين شايستگى وفاى به عهد با خلق و خالق را بدهد. آنچنان كه تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون، مجاهد زندگى كنيم و مجاهد بميريم. باشد كه در تاريخ اين خلق و اين ميهن، نام و سنّت نيك باقى بماند.
فراتر از اين، هر مجاهد خلق و هر عضو يا هوادار و پشتيبان اين مقاومت، بايد بهجاى ”كرده“ هاى خود ولو مثبت، ”ناكرده“ ها را ببيند و بخواند و نسبت به همين ”ناكرده“ ها عذر تقصير بخواهد و پوزش بطلبد. ناكردههايى اعم از كوچك و بزرگ كه مىتوانستند يك روز يا يكساعت يا يك دقيقه و حتى يك ثانيه و بهاندازه يك گرم، امر خطير سرنگونى و نيل به آزادى و حاكميت خلق قهرمان را تسريع كند يا در آن تاثير بگذارد. و حالا مىخواهم با پاسخ دادن به بخشى از سوالات شما، اندكى از ناكردههاى بسيار را در حدى كه تجربه كردهام و مىدانم، جبران كنم. كاش امكان نشست يا ارتباط جمعى مىداشتيم اما چارهيى نيست و فعلاً بايد به همين شيوه قناعت كرد.
***
چند نكته و يادآورى
قبل از شروع بحث، چند نكته را متذكر مىشوم:
اول اينكه، براى پاسخ به سوالات ايدئولوژيك، به متون و كتابها و جزوات مجاهدين و مخصوصاً به بحثهاى تبيين جهان مراجعه كنيد. فقط در اين باره اين را بدانيد آنچه را كه رژيم در اين سالها در زندانها و يا در ارگانهاى خودش تحت نام مجاهدين توزيع و چاپ كرده است، اعتبارى ندارد. يا تماماً مجعول است يا در آن عمداً دست بردهاند تا به مصرفى كه مىخواهند برسد و چيزى را كه مىخواهند القا كند. در اين زمينه، هم اعتبار آنچه رژيم و وزارت اطلاعات و رشتههاى مرئى و نامرئى آن بهنام مجاهدين بههم مىبافند، بههمان اندازه مدارك محرمانهيى است كه مع الواسطه عليه مجاهدين به وزارتخارجه انگليس و فرانسه يا آمريكا مىرسانند كه وقتى به دادگاه مىرسيم دود مىشود و به هوا مىرود!
- دو سال پيش آقاى استيونسون، نماينده پارلمان اروپا، در كنفرانس مطبوعاتى فاش كرد: «مدتى پيش، چند مقام وزارتخارجه از لندن سراغ من در پارلمان اروپا آمدند و از من مىخواستند بلادرنگ حمايت خود را از مجاهدين متوقف كنم و گفتند ما مدارك محكمى داريم كه اين افراد قطعاً تروريست هستند. به آنها گفتم خوب، پس (مدارك را) نشانم بدهيد. آنها گفتند متأسفانه سرى هستند! حالا در پروسه دادگاه در انگليس قضات حكم به علنى كردن همه اين اسناد دادند و من همه را بهدقت خواندم و هيچ چيزى جز مزخرفات و چرندبافيهاى برخى عوامل وزارت اطلاعات و مقالات روزنامههاى رژيم (ايران) نبود» (كنفرانس مطبوعاتى در پارلمان اروپا -4دسامبر 2007).
-نمونه ديگر انتشار يك شماره ويژه جعلى از نشريه مجاهد به تاريخ 28خرداد 1382 توسط وزارت اطلاعات رژيم است كه در زندانها هم توزيع شده است. در اين نشريه جعلى كه روز بعد از حمله 17ژوئن به محل استقرار رئيسجمهور برگزيده مقاومت و دستگيرى مريم منتشر شده، رژيم ادعا كرد كه من همراه با 4تن ديگر از مسئولان مجاهدين به وسيله نيروهاى آمريكايى دستگير و به نقطه نامعلومى براى مبادله با ”رهبران گروه القاعده در ايران“ منتقل شدهايم.
-در مطبوعات و رسانههاى عربى هم از قديم نمونههاى متعدد از انتشار مطالب جعلى به نام مجاهدين با پول سپاه و اطلاعات آخوندها وجود داشته كه بارها و بارها آنها را در روزنامههاى شرق الاوسط، الحيات، شيحان، الحدث و… تكذيب كردهايم. حتى من يادم است كه در شهريور سال1371 وزير تبليغات دولت اردن كه در زمان ملك حسين با ما روابط دوستانه داشت و من با او در سال 1364 در پاريس ديدار كرده بودم، يكى از جزوات مجاهدين را به تاريخ روز (يعنى در همان سال 1371) به نماينده ما در اردن ارائه كرد كه در آن بهنحوى بىقافيه، مطالبى عليه اين كشور سرهم بندى شده بود. وقتى تحقيق كرديم معلوم شد رژيم مطالب مورد نظر خودش را براى بهجان هم انداختن طرفين در لابهلاى آن جزوه وارد كرده و به اردنيها داده است. جالب اين بود كه آنچه رژيم ساخته بود بجز همين مطالب مورد نظرش هيچ تفاوتى با نسخه اصلى نداشت. حيرت انگيز اينكه دفعه بعد هم يك صفحه نشريه مجاهد به نمايندگان ما ارائه كرده بودند كه تماما ساختگى بود و وقتى كه همان صفحه از نشريه مجاهد اصلى به آنها نشان داده شده بود از فرط دغلكاريهاى رژيم و اينكه چگونه يك صفحه مشابه اما تماما جعلى ارائه كرده است، مات و مبهوت شده بودند.
شوراى ملى مقاومت ايران به همين خاطر در بيانيه سالگرد شورا در مرداد 1383 خاطرنشان كرد: «همزمان آخوندها، پولهاى كلانى براى انتشار صدها گزارش مجعول و مقاله و كتاب و نشريه عليه مجاهدين خرج كردند. آنقدر كه نايب رئيس فدراسيون بينالمللى حقوقبشر و رئيس جامعه حقوقبشر فرانسه، رژيم آخوندها را دولتى توصيف كرد كه عليه مجاهدين ”تلى از مدارك مختلف تبليغاتى توسط سفارت ايران در فرانسه پخش مىكند“ ».
در تير 1386 نيز يكبار ديگر در اطلاعيه اجلاس مياندورهيى شوراى ملى مقاومت يادآورى شده است: «استبداد دينى كه به وضوح در برابر اين اعتلاى مبارزاتى هار و هراسان شده، ازيكسو به سركوب و ضرب و جرح و شكنجه وحشيانه جوانان در خيابانها و اعدام در ملأعام براى ارعاب جامعه روى آورده و از سوى ديگر دجالگريهاى شناخته شده تبليغاتى خود را عليه مقاومت سازمانيافته به شكل ديوانهوارى در رسانههاى حكومتى افزايش داده است. روى آوردن مجدد به سريالسازيهاى مجعول و مزورانه تلويزيونى كه حكومت آخوندى از سال 1382 تدارك ديده و آنها را به بازار مكاره اهريمنسازى از مقاومت نيز عرضه كرده و مفتضح شده بود، نمونهيى از اين تلاشهاست. رژيم آخوندها بيهوده مىكوشد تا بدينوسيله موج گرايش جوانان به سوى مقاومت سازمانيافته را به زعم خود متوقف يا كند سازد، بحران فزاينده درونيش را تحتالشعاع قرار دهد و با روشنگريهاى مقاومت در عرصه جهانى در مورد جنايتهاى ضدانسانى و پنهانكاريهاى اتمى و افشاى دخالتهاى گستردهاش در عراق – به ويژه برملا شدن ليست 32هزار حقوق بگيرانش در اين كشور - مقابله كند. اما اين قبيل تشبثات براى مخدوش كردن چهره مقاومت سابقهيى پراز ناكامى و رسوايى دارد. دعاوى شيادانه خمينى در منتسب كردن مجاهدين و متحدانشان به شرق و غرب يا متهم كردنشان به دزدى و آتشزدن خرمنها، و دروغهاى خامنهاى و رفسنجانى در نسبت دادن انفجار حرم امام رضا و قتل روحانيان مسيحى به آنها، جز رسوايى خود آخوندها نتيجهيى نداشت. «صنعت» مونتاژ و سرهم بندى جعليات تلويزيونى عليه ارتش آزادىبخش و شورا و مجاهدين و «هنر» تحريف و چسباندن صحنههاى ديدارهاى اعلام شده مسئولان مقاومت با مقامهاى دولت پيشين عراق به صحنههاى ساختگى و مصرف دروغهاى تكرارى درباره كشتار كردها و شيعيان عراق و رديف كردن اجيرشدگان اطلاعات آخوندى تحت عنوان اعضاى سابق مجاهدين يا شورا، نيز، چاره درماندگى و رسوايى رژيم قرون وسطايى نيست. رژيم آخوندها آب در هاون مىكوبد و با اين تلاشهاى مذبوحانه نمىتواند جنبشى را كه در آزادىخواهى و استقلال، نمونهيى نادر در جهان معاصراست، عامل استكبار و صهيونيسم يا زائده جنگ آخوندها با دولت سابق عراق و مجرى حمله هوايى و شيميايى به حلبچه قلمدادكند؛ هرچند كه سفارتخانهها و مأموران اطلاعات آخوندها براى واژگونه جلوه دادن واقعيت، رشوههاى كلان 50 ميليون دلارى و 120 ميليون دلارى به وكلاى فرانسوى و عراقى پيشنهاد كنند. اين تلاشهاى سراسيمه، قبل ازهرچيز ترس و تزلزل يك رژيم درمانده را در مقابل مقاومتى كه «به سوى پيروزى» پيش مىرود، بازمىتابد» (14تيرماه 1386-اطلاعيه دبيرخانه شوراى ملى مقاومت ايران).
***
دوم اينكه، جواب سوالات تاكتيكى و اجرايى و جزيى را از من انتظار نداشته باشيد. لازمه جواب دادن به اين قبيل سوالها ورود و اشراف به جزييات است. بنابراين اگر امكان دسترسى و ارتباط با ستاد اجتماعى مجاهدين در داخل كشور را نداريد، بايد خودتان با مشورت جمعى راهحل پيدا كنيد. در مورد راهحلهاى مختلف تابلو نويسى كنيدو پس از بحث و مشورت كافى مناسبترين آن را انتخاب كنيد. منظور راهحلى است كه كمترين ضرر و بيشترين فايده را داشته باشد. راهحلى كه طبعاً بالاترين ضربه را به دشمن ضدبشرى بزند.
***
سوم اينكه، در پاسخ به سوالات استراتژيك مربوط به قيام و سرنگونى هم از اول روشن باشد كه از بسيارى وجوه، در حال حاضر نمىتوان و نبايد به آنها جواب داد يا بيهوده به دنبال جوابهاى موهوم و ذهنى گشت كه پاسخ دادن به آنها موكول به واقع شدن و تحقق چيزهايى است كه هنوز واقع نشده است. مىخواهم بگويم كه كار تحليل و تفكر منطقى اين نيست كه غيبگويى يا طالعبينى كند بلكه بر اساس شرايط مشخص تحليل مشخص ارائه مىدهد. يعنى اگر شرايطى هنوز مشخص نيست يا ما نمىتوانيم مشخص بودن آنها را فهم كنيم، بايد قبل از هر چيز به فهم آن شرايط و خاصّهها بپردازيم. چنانكه مىدانيد در جريان شناخت علمى، بايد گام به گام از مشاهده واقعيات و تجربه (يعنى آزمون و خطا)، به فرضيه (همان تابلو نويسيهاى مختلف) و سپس به قانونمنديها و اصول اساسى و نهايتاً به يك تئورى فراگير علمى راه برد. در تئورى جاذبه عمومى كه نيوتون كاشف آن است، نقطه عزيمت، مشاهده افتادن يك سيب از درخت بود. مىگويند از همين جا بود كه براى نيوتون اين سؤال پيش آمد كه چرا سيب از بالا به پايين افتاد. از همين سرنخ، سرانجام به قوانين جاذبه و نهايتاً به تئورى جاذبه عمومى راه برد. در مورد تئورى نسبيت عمومى هم، اينشتين همين راه را با گذار از نسبيت خاص و قانونمنديهاى مربوط به سرعت نور، طى كرد.
***
نكته چهارم كه بايد با صراحت با شما درميان بگذارم اين است كه به برخى سوالات هم، نمىتوان و نبايد بهطور عام و علنى جواب داد. ملاحظات و محدوديتهاى اطلاعاتى و امنيتى و دستبستگيهاى سياسى آن هم براى جنبش و سازمانى كه از همه سو زير ضرب است براى همه قابل فهم است. زيرا بر سر همه جادههاى تاريك ”شب پرستان همگى تيغ به كف“ در كمينند تا ”بكشانندش و در لجّه خون اندازند“ .
خامنهاى كه در راس يك رژيم حاكم است و از هيچ جرم و جنايت و دروغى ابا ندارد، يك بار صريحاً گفت: «اگر بهدلايلى ازجمله آگاه شدن دشمن، مصلحت نباشد كه سخنى بيان شود، طبعا نه آن حرف و نه خلاف آن گفته نخواهد شد» (راديو و تلويزيون و خبرگزارى رسمى رژيم -17مهر 1386).
در مورد مجاهدين و مقاومت ايران به گواهى تاريخچه 30ساله در رژيم خمينى، ما تا فراسوى تيغ و طاقت، معكوس عمل كردهايم. آنچنان كه بسيارى اسناد و حقايق يا اسامى و آمارى كه منتشر شده، موجب پيگردهاى گوناگون و قيمتهاى سنگين و خونين شده است. همچنين برعهده گرفتهايم «رودرروى مردم ايران از جواديه تا نازىآباد و از كرانههاى ارس و خزر تا خليج فارس، درباره جزء بهجزء، نكته به نكته، دينار به دينار و مو به موى هرآنچه در مبارزات چهلو دوساله انجام داده يا ندادهايم حساب پس بدهيم».
من اين نكته را در تيرماه 1386 در مورد تبليغات ديوانهوار رژيم و روى آوردن آن به توليد سريالهاى مجعول و مهوع تلويزيونى عليه مجاهدين و مقاومت ايران خاطرنشان كردم و باز هم بر آن تأكيد مىكنم حتى وقتى كه اباطيل و برچسبهاى رژيم و مزدوران و متحدان و همسويان و پشتيبانان اين رژيم ارزش پاسخگويى ندارد، در هر مورد و در هر زمينه و درباره هر فرد يا موضوعى كه لازم باشد، مىتوانيم با دلايل و شهود و اسناد و مدارك لازم و كافى، حق مطلب را در محضر خلق و در برابر هر دادگاه بيطرف، ادا كنيم. تا سيهروى شود هر كه در او غش باشد.
منظورم اين نيست كه در كارنامه مجاهدين خطا و اشتباهى نيست، منظورم اين است كه مىتوانيم هر پروندهيى را از ابتدا تا انتهاى آن، روز به روز، برگ به برگ، مورد به مورد و بدون هر ملاحظهيى در معرض قضاوت مردم ايران و وجدانهاى بيدار و منصف قرار دهيم و نتيجه آن را هر چه باشد بىمحابا بپذيريم. بيم و باك در اين زمينهها متعلق به كسانيست كه درگذشته ريگى به كفش داشتهاند يا براى حال و آينده خود، كيسهيى دوختهاند. اگر كسى در گذشته و در آرمانى كه بهخاطر آن دهههاى متوالى طى طريق كرده است، ريگى به كفش نداشته و براى آينده هم كيسه طمع و جاه و مقام ندوخته، ديگر چه باك.
اين رژيم منفور ولايت است كه جز با دجاليت و صنعت تزوير و ريا و روايات مجعول آخوندى بر سر پا نيست. سرلوحه و سرمايه ما اما، بدليل نبرد بىامانى كه 45سال است با ديكتاتوريهاى شيخ و شاه ادامه دارد، بهدليل خصومتهاى بىانتهاى ارتجاعى و استعمارى و اپورتونيستى، و بدليل اينكه پشت وپناهى جز خدا و خلق نداريم، صدق است و فدا. در غيراينصورت تاكنون دهها و صدها بار نيست و نابود شده بوديم. اگر رژيم شاه فقط با ظرفيت سركوبگرانه خودش درصدد نابودى و انهدام ما بود، آخوندها امكانات و سرويسهاى 12دولت ديگر را هم عليه مجاهدين و شوراى ملى مقاومت ايران بهكار گرفتند تا آنها را متلاشى و منهدم كنند.
تشريح اين موضوع و ارائه اسناد و نمونهها و گواهى شهود، نيازمند تحرير كتاب قطور و جداگانه ايست. بهراستى در اين ساليان كسى خبردار نشد كه در اين خصوص بر مجاهدين و مقاومت ايران چه گذشت. باشد تا روزگارى فرصت كنم و چند صد و يا لااقل چند ده نمونه را با جزئيات و اسامى و زمان و مكان و شرح وقايع به اطلاعتان برسانم.
بنابراين فعلاً به ذكر همين نكته كه اميدوارم آن را بهخاطر بسپاريد بسنده مىكنم كه در مورد مجاهدين و ارتش آزادىبخش و مقاومت ايران، و سيلاب چركين ادعاها و اتهامات و شبهاتى كه رژيم و عوامل و همسويان و پشتيبانان نثارمان كردهاند، برعهده مىگيرم كه اگر عمرى باقى بود در برابر مردم ايران از ريز تا درشت را پاسخگو و روشنگر باشم. به همين خاطر در مورد هر فرد يا جريان يا موضوع يا اتهام و ادعايى كه خودتان نتوانيد جوابگو باشيد، تمامى اين قبيل موارد را به من ارجاع بدهيد. فقط نگذاريد كسى كه يك صدم يا يك هزارم يا يك دههزارم و يك صدهزارم مجاهدين، بها و خونبهاى آزادى و رنج و شكنجه دموكراسى را نپرداخته است، براى ما ابوعطا و لغز دموكراتيك بخواند و به جاى درس گرفتن، به ما درس آزادى عقيده و بيان يا حقوق زنان بدهد!
موضوعات و موارد عيان شده هم كه حاجت به بيان و شرح و تفصيل مجدد ندارد. از برچسب تروريستى و بمباران و خلع سلاح و كودتاى 17ژوئن تا استرداد و اخراج و تبعيد پناهندگان و از بستن حسابها و توقيف بىدريغ اموال تا شاخ كردن بريده مزدوران و فرستادن آنها براى ايفاى نقش در نمايشهاى روحوضى مبتذل و مهوع، تحت عنوان بنيانگذار و رهبرى يا مسئولان و اعضاى سابق و لاحق مجاهدين…
مثلاًًًًًًً همه مطلعين سياسى، خواندهاند و مىدانند كه به گفته خاتمى و خرازى، آقاى جك استرا (دلال بمباران قرارگاههاى مجاهدين در عراق) بهدار آويختن 20تن از 65تن رهبران مجاهدين را «قابل قبول» خواند. درحالى كه به نوشته ديلىتلگراف (16تير 1383) براى خوشآمد آخوندها، ليست اسامى 12 امام شيعيان را هم در سفر به تهران در جيب داشت و وقتى اسم پيغمبر اسلام مىآمد، صلوات هم مىفرستاد!
بهتر از اين نمىشد بر سر و ريش آخوند خاتمى و بر پشت خرازى دست استمالت كشيد.
كسانى كه اسلافشان مصدق را ”ديوانه و آميزهيى از كاهلى و حقهبازى و سوءظن“ مىخواندند (سفير انگليس) و كسانى كه مصدق را ”جانورى درمانناپذير“ مىخواندند كه ”در آپارتمان ادرار مىكند“ (يكى از نظريه پردازان جنگ سرد در آمريكا) پرواضح است كه با مجاهدين خلق و حاكميت و آزادى مردم ايران تا كجا خصومت دارند.
گفتگوها و معاملات پنهان آقاى دويلپن وزير خارجه شيراك با خرازى در مورد سركوب مجاهدين در فرانسه و دستگيريها و خودسوزيهاى ناشى از آن نيز با جزييات افشا شده و سردبير وقت ژورنالدوديمانش كه در آوريل 2003 در تهران در اين ملاقات حضور داشت، كتاب مبسوطى در اين زمينه منتشر كرده است.
***
با اينهمه مجاهدين به يمن مريم و انقلاب درونى مجاهدين، در مقاومتى سترگ وهفت ساله، در زير بالاترين فشارها و توطئهها و ضربات مقاومت بىنظيرى را در تاريخ معاصر ايران و جهان عرضه كردند. شگفتى نه در حملههاى و توطئههاى ارتجاعى و استعمارى و خنجرهاى اپورتونيستى، بلكه در ماندگارى و پايدارى پرشكوهى است كه برگ درخشان و زرين تاريخ ايران است. 7سال پيش، در آخرين اجتماع مجاهدين در اشرف قبل از شروع جنگى كه از قبل مشخص بود كه رژيم چه بهرهبرداريهايى از آن بهعمل خواهد آورد، و در شرايطى كه از چپ و راست، بسيارى ما را به خالى كردن ميدان فرا مىخواندند، گفتم: «وقتى ديو تنوره مىكشد، وقتى كه دژخيم سر از پا نمىشناسد، رمز ماندگارى و اعتلا، كلمه فداست» و «مجاهدين هم از بنيانگذارانشان تا اعضا و هوادارانشان در تمام ايران و در سراسر جهان با همه رزم آوران ارتش آزادى اين درس را به خوبى آموختهاند كه تاريخ خلق و ميهن خود را چگونه بنويسند. هيچكس بيش از ما به خطراتى كه از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم كردهايم تا اگر زمانه صد بار از اين هم خطيرتر و پرفتنهتر باشد، با تأسى به پيشواى آرمانىمان (پيامبر جاودان آزادى حسين بن على) درسهاى جديدى از مقاومت و ايستادگى عرضه كنيم. ارتش آزادىبخش، اين سرمايه عظيم ملت ايران چون كوه، استوار و سرفراز ايستاده است» (نشريه مجاهد -27اسفند 81).
بيچاره رژيم و گلههاى مزدوران دور و نزديك، چه خيال كردهاند. مريم و اشرف ثابت كردند كه زمانه صدبار هم اگر خطرناكتر و پرفتنهتر باشد، تا پاى جان ايستادهاند. تا آخرين نفس…
بله اكنون پس از 45سال كه بر مجاهدين در ميدان نبرد گذشته، به قطع و يقين مىتوان گفت كه اين عاليترين ثمره تكامل مبارزات مردم ايران از مشروطه بهبعد در 103سال گذشته است.
از همين جا مىتوان به پيروزى محتوم خلق قهرمان يقين كرد. به اذن تو خدايا، بسوى تو خدايا و به طرف كوى خلق در زنجير…
***
مقدمه
در علوم اجتماعى و دانش سياسى هم مانند علوم طبيعى، كلمات و اصطلاحات، اگر نخواهيم ديمى و بىحساب و كتاب حرف بزنيم، معانى و مفاهيم و معيارهاى شناخته شده خود را دارند. هميشه گفتهايم كه خمينى در دنياى دجاليت و ولايت مطلقه فقيه، قبل از هر چيز «كلمه» را ذبح و قربانى مىكرد. كلمه، سنگ بناى تكلم و فهم و آگاهى انسان است. پس «كلمه»، دارايى و ويژگى ذاتى نوع انسان است. به همين خاطر در قرآن آمده است كه خدا ابتدا اسمها را به آدم آموخت: وعلّم آدم الأسماء… يعنى كه به او آگاهى و شناخت داد.
اگر ما اسم كسى را ندانيم، معنى آن اين است كه او را نمىشناسيم. احراز هويت فرد با شناسنامهاش بهعمل مىآيد. در اينصورت ما اين فرد را مىشناسيم كه كيست و در چه زمانى و در كجا و از چه مادر و پدرى به دنيا آمده است. يعنى فرد را با خانوادهاش شناختهايم.
به همين ترتيب همه پديدهها و اشياء هم شناسنامه و اسم خاص خود را دارند كه به آن شناخته مىشوند و با فرد و يا شى ديگر قاطى و مشتبه نمىشوند.
از طرف ديگر، هر كلمه و اسم آثار و خصوصيات و تاريخچه خودش را دارد. واژهها و كلماتى مانند درد، رنج، فدا، قيام، مقاومت، انقلاب، آزادى، عدالت، صلح، برابرى، عشق و يگانگى خلقالساعه نيستند بلكه محصول هزاران سال تجربه و تاريخ بشريت هستند. با اين كلمات بسيار بازى شده و باز همبازى خواهد شد. شيادان مثل هميشه مار مىكشند و هركس را كه بتواند ”مار“ را بنويسد و سر آن را به سنگ بكوبد، به سخره مىگيرند يا تكفير مىكنند.
اما اگر اسمها و كلمات و شناسنامه آنها را بدانيم، ديگر آخوندهاى حاكم نخواهند توانست ”ارتجاع“ خلص را ”انقلاب“ و آن هم تحت نام اسلام، قالب كنند.
31سال پيش در 4بهمن 1357 كه سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قيام مردم، آزاد شده بوديم، من در اولين سخنرانى در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدين اين بود كه «پيروز باد انقلاب دموكراتيك ايران». در آن ايام جماعت خمينى بهتازگى شعار «انقلاب اسلامى» مىدادند. يكى از حاضران سؤال كرد «انقلاب دموكراتيك يعنى چه؟» جواب دادم «يعنى انقلابى با شركت مردم يعنى با شركت و حاكميت تمام طبقات و اقشار خلق كه يك نظام مردمى شورايى را تداعى مىكند».
در همين سخنرانى به صراحت گفتم: «من نيامدم اينجا كه روند خود به خودى قضايا را فقط ستايش كنم، ما نيامديم كه آن چه را هست، و فقط هست، تأييد كنيم. لختى هم بايد به آن انديشيد كه چه چيز بايد باشد، و چه چيز هم نبايد باشد. آيا ما مىخواهيم نسل ملعونى باشيم، نسل نفرين شدهيى باشيم كه فرصتها را از دست دادند… من و برادرانم نيامديم به اين دانشگاه، به اين شهادتگاه، و به اين زيارتگاه، كه هرچه را هست، هرچه را خودبخود اتفاق مىافتد، بىعيب بدانيم. زيرا آنها تنها با عمل كردن بر روى اختلافهاى درونى ما، روى تعارضات حتى درونى ما، امكان پيدا مىكنند كه دستاوردهايمان را بگيرند، اختناق را تكرار كنند و آزادى را به عقب بيندازند».
سپس بلافاصله اضافه كردم: «صبر و تحمل، شكيبايى (صبر بهمعناى انقلابيش) بلند نظرى و احساس مسئوليت، نخستين وظايف و نخستين ويژگيهاى يك انقلابى يا يك گروه انقلابى است. اگر اين را نداريم، يا نيست و يا نمىتوانيم كسب كنيم، بهتر است كه خدا خافظى كنيم. زيرا مردم زبان حالشان اين خواهد بود كه ”مرابهخير تو اميد نيست شر مرسان“ . تازه اول كار است. هنوز آنقدر زمان هست، هنوز آنقدر نشيب و فراز هست و هنوز آنقدر شكست و پيروزى هست. برادران و خواهران، رزمندگان و مبارزين، ما سر نداده بوديم كه بهجايش زر بگيريم. مگر جانمان را براى اين داده بوديم كه بجايش جاه بگيريم؟ از جا برنخاسته بوديم، قيام نكرده بوديم كه در جاهاى بهتر و صندليهاى بهترو مقامهاى بهترى قعود كنيم».
-يك ماه بعد در 4اسفند 1357 در گردهمايى بعدى در دانشگاه تهران خطاب به مدعيان گفتم: «صحبت از انقلاب نكنيد، بهخصوص صحبت از انقلاب اسلامى نكنيد، خود انقلاب باندازه كافى مسئوليت دارد، چه رسد به انقلاب تراز اسلام».
فكر نكنيد اين حرفها كه گفتم فقط حرفهاى من يا مجاهدين در آن روزگار بوده است. نه، همه آزادىخواهان ايران، همه اعضاى كنونى شوراى ملى مقاومت كه بر اصول خود پايدار ماندهاند، و همه مخالفان ديكتاتورى و حاكميت آخوندى در آن زمان در سراسر ايران، حرفشان در بهار آزادى همين بود. زمستان تيره و تار اختناق را نمىخواستند و از آن بيم داشتند. من فقط يكى از سخنگويان آنها بودم. همانها كه يكسال بعد، در ديماه 1358 در نخستين انتخابات رياست جمهورى، با هر گرايش و مرام و مليتى كه داشتند، از كرد و ترك و فارس تا بلوچ و عرب و تركمن و ازشيعه و سنى وماركسيست تا مسيحى و كليمى و زردشتى از كانديداى مجاهدين حمايت كردند. آنقدر كه خمينى سرانجام با فتواى حذف من، بهخاطر راى ندادن به ولايتفقيه، به ميدان آمد. علت همه حمايتها هم همين بود. ما مخالفت خودمان را از آغاز با رژيم ولايتفقيه اعلام نموده و رفراندوم قانون اساسى ولايتفقيه را تحريم كرده بوديم. فقط همين.
البته بايد قيمت آن را هر روز با سر و دستهاى شكسته و چشمهاى از حدقه درآمده و پاهاى تازيانه خورده در نماز جمعه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ايران، مىپرداختيم.
***
فصل اول-تعريف چند كلمه
مثال اول، كالرى
از هر دانش آموز دبيرستان سؤال كنيد، تعريف ”كالرى“ ، چيست، خواهد گفت: كالرى واحد انرژى حرارتى و مقدار حرارتى است كه دماى يك سانتيمتر مكعب آب را بهاندازه يك درجه سانتيگراد افزايش مىدهد. مثلاًًًًًًً درجه حرارت 17 را به 18 مىرساند.
بر همين روال، وقتى كه از من و شما بپرسند، درخت يا پرنده يا انسان و سپس جامعه و طبقه و قيام و انقلاب را تعريف كن، بايد بتوانيم تعريف رسا و گويا و مشخصى ارائه بدهيم. مثلاًًًًًًً در مورد انسان:
مثال دوم، انسان و تعريف ”انسان“
تعريف ”انسان“ هميشه مسأله انسان بوده و هر يك از فلاسفه و مكاتب بهنحوى به آن جواب دادهاند. واضح است كه منظور فقط كمّ و كيف جسمانى انسان نيست. منظور خصوصيتها وكاركردهاى ويژه انسانى و تعريفى است كه بتواند تفاوت رفتارهاى انسانها با يكديگر را تشريح كند.
ارسطو مىگفت انسان حيوانى است ناطق.
لاادريون (آگنوستها يا آگنوستى سيستها) يعنى مكتبى كه بهطور خلاصه شناختن و شناخت پذيرى را در ظرفيت و توان ما نمىدانستند، مىگفتند: نمىدانم.
دوآليستها، انسان را مركب از دو عنصر جسم و روح مىدانستند.
دكارت مىگفت: «من فكر مىكنم، پس هستم».
توماس هابس، فيلسوف انگليسى انسان را موجودى بد ذات و بدطينت تلقى مىكرد، در حالىكه ژان ژاك روسو فطرت انسان را بر نيكى و خوبى استوار مىدانست.
فويرباخ بهعنوان يك مادهگراى مكانيست، تفاوت رفتارهاى انسانى را به ميزان قابل توجهى به نوع تغذيه ربط مىداد و رفتارهاى انسان را فرآورده جبرى هر مرحله تاريخى خاص مىدانست.
مكانيستهاى ديگر مثل لاتور، انسان را مثل يك ماشين تلقى مىكردند.
فرويد تفاوت رفتارهاى انسانى را در غرايز جنسى و در دريچههاى عقبى ذهن جستجو مىكرد.
بعضى دانشمندان ارتباطات و سيبرنتيك تلاش مىكنند ماشينها و مغزهاى الكترونيك پيچيده را با انسان شبيهسازى كنند.
انديويدوآليستها (فردگرايان) انسان را با طبيعت فردى و فردگرايانه تحليل مىكنند.
جرمى بنتام صاحب مكتب سودجويى (يوتيلى تاريسم) در دوره رشد سرمايهدارى در انگليس، فايده و سود مادى را اساس انگيزه و حركت انسان مىدانست.
اگزيستانسياليستها كه قائل به اصالت وجود و تقدم آن بر ماهيت هستند، انسان را موجودى مطلقاً رها و آزاد و در حال انتخاب هميشگى و متغير تعريف كردهاند.
منتقدين آنها هم مىگويند كه اگر وجود انسانى آنقدر دستخوش انتخاب و تغيير باشد كه نتوان بر روى پايدارى خصوصيتها و حتى انتخابهاى او حساب باز كرد، پس بايد در اين كه انسان تعريف ثابتى داشته باشد، شك كرد. زيرا دريافت اين ”من“ و اين انسان و شناخت و تعريف او كه هيچ پايدارى ندارد و در هر لحظه چيزى است كه به نحو مجزا مجسم مىشود، ميسر نيست. يعنى بحث بر سر خصوصيات پايدار و عام انسان است مگر اينكه او را در هر زمان و مكان تابع شرايط خاص همان دوره و همان مقطع تحليل كنيم. مثلاًًًًًًً انسان دوران بهره كشى و سود و سرمايه را نمىتوان جدا از منفعتطلبى و سودجويى و بهره كشى كه واژههاى اجتنابناپذير اين فرهنگ هستند، تصور نمود.
ماركس نظريه مكانيستها را كه گمان مىكردند انسان به صفحه سفيدى مىماند كه متن آنرا فرهنگ هر دوره خاص مشخص مىكند مردود شمرد و يكبار نوشت بايد طبيعت انسان را جدا از صورت بنديهاى تاريخى خاص شناخت وآنگاه به تجليات ويژه آن در هر دوره پرداخت.
البته ماركس بعدها از بهكار بردن كلمات ذات و طبيعت انسانى پرهيز مىكرد، تا به مفاهيم انتزاعى و غير تاريخى راه نبرد. ولى تأكيد داشت كه خصايص ويژه يك نوع، در كاركردهاى ويژه آن نوع منعكس است و از اينرو، سادهترين و بهترين راه براى تعريف انسان، پيدا كردن كاركردهاى ويژهيى است كه انسان دارد و حيوانات ندارند.
علاوه بر اين، در ديدگاه ماركس نسبت به انسان، مهمترين نكته اينست كه گفت شناختن و «تفسير جهان كافى نيست بلكه بايد آن را تغيير داد». طبعاً ماركس اين ”بايد“ و اين ”ضرورت“ تغيير دادن را از تكامل اجتماعى و ديالكتيك تاريخ استنتاج كرده است. اما در هر حال ما را به مفهوم ”وظيفه مندى“ انسان نزديك مىكند. من الان متن مكتوب در اختيار ندارم، اما اگر از 40سال پيش درست به يادم مانده باشد، اوج تجليل چه گوارا از ماركس در همين نقطه است. چه گوارا گفت اين همان نقطهاى است كه ديگر بايد قلم را زمين گذاشت و براى تغيير جهان تفنگ بهدست گرفت…
*******
اما در انسان شناسى يكتاپرستانه و فرهنگ قرآن، آگاهى و اختيار، خصوصيتهاى ويژه انسان اجتماعى است. انسان موجوديست آگاه و آزاد (بهمعنى صاحب اراده و صاحب انتخاب). در چارچوب آگاهيهاى خود وظيفه مند و مسئول است. صاحب و مسئول و پاسخگوى كردار و اعمال خويشتن است. بنابراين تعهد و مسئوليت پذيرى در فطرت و سرشت اوست. آنقدر كه اين مسئوليت و پاسخگويى، حتى به اين جهان و دنياى مادى و اين مقطع تاريخى و صورت بندى اقتصادى و اجتماعى كه در آن بهسر مىبرد محدود و منحصر نمىشود بلكه صحبت از معاد و آخرت و دنياى ديگرى هم هست. به عبارت ديگر مىگويد كه قدر انسان بسا فراتر است. محدود به دنياى كنونى و همين مرحله از تكامل نيست. فرجامى خداگونه دارد: إلى ربّك منتهاها…
پيوسته، و صرفاً ، بند و بنده خدايگان و وجود يكتا و يگانهيى است در وراى زمان و مكان، كه از او آمده و به او باز مىگردد (انا لله و انا اليه راجعون). در مسيرى پر فراز و نشيب و پر رنج و زحمت به او مىرسد و با او ديدار مىكند: يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلى ربّك كدحًا فملاقيه
بيشتر از اين را از من نپرسيد. نه مىدانم و نه مىتوانم بدانم. ذهن و تفكر من و شما بواقع در يك دنياى مادى و ديالكتيكى محاط شده است. اين يك دنياى آنتروپيك يعنى كهولت بار است. به همين دليل همه مىمىريم كلّ شيءٍ هالك إلّا وجهه به جز او…
دنيايى كه در آن كهولت و آنتروپى وجود ندارد، در تصور و تفكر من و شما نمىگنجد. دنيايى كه به گفته قرآن، آب در آن نمىگندد و تغيير رنگ نمىدهد (مّاء غير آسنٍ ) و طعم شير در اثر مرور زمان هيچگاه عوض نمىشود (لّبنٍ لّم يتغيّر طعمه ).
پس بياييد به تغيير در دنياى خودمان بپردازيم. من فقط مىدانم بحث بر سر اين است كه در تعريفى كه از انسان مىكنيم، آيا اين انسان مومى در چنگال تاريخ و جامعه و شرايط اقتصادى و اجتماعى و سياسى است، يا مىتواند و بايد، و وظيفه و تعهد و مسئوليت دارد، كه چيزى را در مسير تكامل تغيير بدهد و مسّخر كند.
-طبيعت را با دانش و ابزار و تكنيك.
-خويشتن خودبخودى و غريزى را با تقواى رهايى بخش كه همان جهاد اكبر باشد
-جامعه اسير و ستم زده، رژيم ولايت، و دنياى جهل و جنايت را با قيام و انقلاب… .
بايد ”فلك“ جبرى خود و پيرامون خود را، آگاهانه و آزادنه ”سقف“ بشكافد و ”طرحى نو“ دراندازد.
كون و مكان اين چنين درهم نورديده مىشود.
***
مثال سوم، كلمه تعريف
حالا بياييد به قلمرو منطق كه شاقول انديشه و تفكر است برويم و ببينيم كه اصلاً تعريف كردن يك چيز، يك شيئ ، يك پديده يا يك مقوله يعنى چه؟ بعبارت ديگر تعريف ”تعريف“ چيست؟ چون با تعريف يك شيئ ، يا واقعه يا فرد يا گروه است كه به شناختن و شناساندن آن راه مىبريم.
از زمان ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد مسيح، اين بحث وجود داشته است كه آيا لازمه شناختن يا تعريف يك شيئ ، شناختن و بهرشته در آوردن مجموعه ويژگيهاى آن است، يا بايد به برجستهترين خصوصيات آن در تعريف اكتفا كرد. سرجمع كردن مجموعه ويژگيها كار بسيار بغرنج و چه بسا گيج كنندهيى است.
شهاب الدين سهروردى درقرن ششم هجرى تعريف يك شيء را مشخص كردن ”جنس و فصل“ مىدانست.
جنس يعنى نوع و گونه. فصل يعنى وجه متمايز و جدا كننده و همان خصلت ويژه
در نتيجه، تعريف، يعنى شناختن و معين كردن خصلت عام و همچنين خصوصيت ويژه يك شيء، كه به زبان ديالكتيكى، مبتنى بر تضادهاى عام و خاص آن پديده است.
اين چنين مىتوان اشياء و گياهان و جانوران و انسانها و جوامع و جنبشها و انقلابها را، هر كدام در قلمرو و در جا و سلسله مراتب خود آنها، دستهبندى كرد و از يكديگر تميز داد و باز شناخت.
*******
به اين ترتيب هيچكس نمىتواند چوب پنبه رابا رنگ آميزى بهجاى فولاد آبديده عرضه كند.
هيچكس نمىتواند ارتجاع خلص را انقلاب ناب جا بزند و، مثل ابتداى انقلاب ضد سلطنتى، خمينى را در جهل مركّب ”انقلابىترين مرد جهان“ بخواند.
هيچكس نخواهد توانست خمينى و خامنهاى را از شجره و جنس پيامبر اكرم و حضرت على بخواند.
هيچكس نخواهد توانست نه در جنس و نه در فصل، نه در عموميات و نه در خصوصيات، ولايت يزيدى و خمينى و خامنهاى را با حكومت عدل على و با سرپرستى رحمه لّلعالمين بر اجتماع انسانى مقايسه كند.
دقت كنيد كه رحمهلّلعالمين خصلت ويژه سرچشمه عشق و معرفت، پيامبر رحمت و رهايى، است: آيت رحمت است بر همه جهانيان و نه فقط بر مسلمانان و اعراب يا قوم و طايفه خودش…
خمينى 40روز قبل از 30خرداد در سال 1360 خطاب به مجاهدين گفت: «من اگر در هزار احتمال، يك احتمال مىدادم كه شما دستبرداريد از آن كارهايى كه مىخواهيد انجام بدهيد حاضر بودم با شما تفاهم كنم».
سه ماه قبل از آن من با صراحتى كه بعداً فهميدم واكنشى جنونآميز از سوى خمينى برانگيخته، خطاب به خمينى نوشتم كه اسلام ما با شما سراپا متفاوت است. اسلام ما با شما در مورد آزادى و حق حاكميت مردم و استثمار و مقولات تكامل و ديالكتيك و بهره كشى و حقوق مليتها به ويژه مردم كردستان و منطق ”يا روسرى يا توسرى“ در دو طرف طيف قرار دارد.
حرف خمينى هم روشن بود كه كسى كه امامت و ولايت او را نپذيرد و در عين حال ادعاى اسلام داشته باشد منافق است.
حتما حديث مشهور ثقلين را شنيدهايد كه بر طبق آن پيامبر اكرم قبل از رحلت گفت در ميان شما دو چيز باقى مىگذارم و مىروم: كتاب خدا و عترتم را. منظور از ”عترت“ همان دودمان عقيدتى و خاندان آرمانى و همان نواميس و گوهران مجسم ايدئولوژيكى او بودند. از فاطمه زهرا تا زينب كبرى و از حضرت على تا امام حسن و امام حسين و راه و رسمشان در برابر جباران و مرتجعان زمان.
سوال ما هميشه از خمينى و بقاياى او و هر كه با خمينى و خامنهاى و رژيم ولايت است، اين بوده و هست و خواهد بودكه اگر شاخص و راهنما طبق نص صريح ثقلين، كتاب خدا (قرآن) و عترت پيامبر خداست، لطفاً به ما بگوييد كه قرآن كتاب علم و انقلاب است يا جهل و ارتجاع؟ كتاب آزادىست يا استبداد و خودكامگى؟ كتاب راهنماى دزد و دد و دژخيم است يا منادى عدل و قسط و رحمت؟ اجتهاد و ديناميسم و محكم و متشابه و ثابت و متغير، دارد يا ندارد؟ بهره كش است يا ضد بهره كشى؟
لطفاً به ما بگوييد كه روش و كردار و سمتگيرى پيامبر و عترتش بهخصوص ائمه هدى در همين مقولات، چگونه بود؟
و سرانجام اگر باعث زحمت نمىبينيد! اين را هم به ما بگوييد كه اگر آنها امروز در برابر شما بودند چه مىكردند؟
شما را استمالت مىكردند؟ با شما مماشات مىكردند؟ شما را استحاله و اصلاح مىكردند؟ و يا با شما مثل بدر و احد مىجنگيدند و سرنگونتان مىكردند و به جهنم مىفرستادند؟
در پاسخ به اين سوالات، قبل از هر چيز، نقاب از چهره دين و آيين مدعى، برداشته مىشود.
اين چنين، تعريف هركس از اسلام و كتاب خدا و ائمه هدى، و راه و روش آنها، آشكار و برملا مىشود.
این بخش در 6/11/88 در سایت مجاهدین منتشر شد
استراتژى قيام و سرنگونى
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
سلسله آموزش
براى نسل جوان در داخل كشور
(قسمت دوم)
مسعود رجوي - رهبر مقاومت ايران
فصل دوم- مسير طى شده
براى ورود به بحث قيام و انقلاب، بايد مدتى صبر كنيد تا درباره سراب اصلاحات و اصلاح طلبى در اين رژيم يا دست كم، نرم شدن و ميانه رو شدن اين رژيم صحبت كنيم و همچنين نگاهى به مسير طى شده بيندازيم.
داستان ميانه رو شدن (مدراسيون) و استحاله و اصلاح طلبى (رفرم) در اين رژيم، يك سراب و قصّه 30ساله است. در خرداد 1387 حتى وزير خارجه آمريكا هم اذعان كرد كه در رژيم ايران آدم مدره (ميانه رو) پيدا نمىشود و ما ديگر دنبال چنين چيزى نمىگرديم «زيرا هر سياست خارجه بد آمريكا در 30سال گذشته با اين شروع شده كه بگذاريد مدرههاى رژيم ايران را پيدا كنيم» (وال استريت ژورنال – 19ژوئن 2008).
دو سال قبل از آن هم، خانم رايس گفته بود: «معتقد نيستم كه ما مىتوانيم در (رژيم) ايران مدره (ميانه رو) پيدا كنيم. سؤال اينجاست كه آيا اصلاً ما ايرانيهاى معقول (در اين رژيم) پيدا مىكنيم… ، هر آنچه كه در اين 25سال براى يافتن چنين نفراتى بهكار رفت، معمولا به يك شكست بزرگ در سياست خارجى آمريكا منتهى شد. من فكر نمىكنم شما آنها را پيدا كنيد (وال استريت ژورنال- 25سپتامبر 2006).
راستى اگر اين رژيم قابليت نرمش و ميانهروى و استحاله و اصلاح مىداشت، چيز بدى بود؟ خير هرگز.
واقعيت اين است كه ما در مرحله مبارزات افشاگرانه سياسى (كه مجاهدين به آن فاز سياسى مىگويند) به مدت 28ماه از 22بهمن 1357 كه خمينى قدرت را قبضه كرد تا 30خرداد 1360 كه رژيمش را يك پايه كرد و سركوب و اختناق مطلق برقرار نمود، همين را آزمايش مىكرديم. با وجود اين كه قانون اساسى ولايتفقيه را تحريم كرده بوديم، اما در نهايت مدارا و خويشتندارى و در منتهاى مسالمت، امكان نرمش و ميانهروى و اصلاح همين رژيم را از طرق قانونى آزمايش كرديم. فكر مىكنم كمترين احتمالى را هم ناديده نگرفتيم.
***
اولين ديدار با خمينى
من بهمناسبتهاى مختلف درگذشته توضيح دادهام كه در همان حوالى 22بهمن 57، خمينى يك شب پسرش احمد را كه بسيار به مجاهدين ابراز ارادت و سمپاتى مىكرد نزد من فرستاد. هنوز رژيم شاه بهطور كامل سقوط نكرده بود و ما هم دو سه هفته بود كه از زندان آزاد شده بوديم. پايگاهى كه من در آن بودم، مخفى بود و براى همين وقتى كه مجاهدين مىخواستند احمد را به آنجا بياورند، خودش از بابت مخفى كارى پيشنهاد كرده بود اگر لازم است چشمم را ببنديد! وقتى هم كه مرا ديد گفت كه به برادرانتان گفتم كه چشمم را ببندند ولى خودشان اين كار را نكردند. از اوايل شب تا صبح روز بعد جز چند ساعت كه احمد همانجا روى تك تختى كه داشتيم خوابيد، با من صحبت و دردل مىكرد. اما چكيده حرف اين بود كه رهبرى پدرش را بپذيريم و من هم از همين پرهيز داشتم. از بسيارى روحانيان و مراجع بد مىگفت و اينكه خمينى از آنها دلش پرخون است. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًً به خانواده صدر در عراق و لبنان بهشدت تاخت و تاز مىكرد و مىگفت اينها را از روز اول ”سيا“ علم كرد. برجستهترين حرفهايش كه بهيادم مانده اين بود كه عليه كمونيستها موضعگيرى كنيد و با هر كس كه ”امام“ وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شويد كه در اينصورت همه درها بهرويتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پى كارش فرستادم و چند شب بعد با برخى برادرانمان در محل استقرار خمينى در يك اتاق خصوصى در جنب اتاق ديدارهاى عمومى او ديدار كرديم. احساس كردم از اين كه دستش را نبوسيدم و به روبوسى معمول اكتفا كردم، جا خورد چون طبق روال آن روزگار هركس كه به او مىرسيد، اول دستش را مىبوسيد. اما همين كه خواستم صحبتهاى جدى را شروع كنم، بهانه آورد كه نماز مغرب دارد دير مىشود و به من تكيه داد و از جا بلند شد. گفتم آقا، حرفهاى ما چه مىشود، با اشاره به احمد گفت: احمد كه هست، بنويسيد به او بدهيد من حتماًًًًًًًًً مىخوانم. منهم بلادرنگ در سالن پايينى همين مدرسه رفاه چند صفحه نوشتم و به احمد دادم. حرفهايم در مورد تغيير رژيم، روند انقلاب، دولت بازرگان و ضرورت تضمين آزاديها و حقوق مردم و همچنين اعتراض به رفتار كميتههاى ارتجاعى با نيروهاى انقلابى بود.
***
تعطيل دفاتر پدر طالقانى و شهادتين گفتن مجاهدين
دومين و آخرين ديدار ما با خمينى در اوايل ارديبهشت سال 58 در قم بود كه داستانها دارد. در فروردين 58 پدر طالقانى بهدنبال تعرض و دستگيرى خودسرانه فرزندش توسط كميتههاى ارتجاع و پاسداران نوظهور (با همان الگويى كه متعاقباً مجاهد شهيد محمدرضا سعادتى را هم دستگير كردند) در اعتراض به اين خودسريها، دفاتر خود را بست و تهران را ترك كرد. مجاهدين بهشدت به تعرضى كه هدف آن در واقع شخص آيتالله طالقانى و مواضع ضدارتجاعى و آزادىخواهانه او بود، اعتراض كردند. سپس در همين رابطه، به سرعت جنبشى سراسرى در حمايت از پدر طالقانى شكل گرفت و خمينى هوا را خيلى پس ديد. بهخصوص كه مجاهدين در قويترين اعتراض بعد از تعطيل دفاتر پدر طالقانى و در حمايت از ايشان، تمام قوا و نيروهاى خود را براى دفاع از آزاديها تحت فرمان آقاى طالقانى اعلام كردند.
خمينى كه چشم ديدن آقاى طالقانى را نداشت، متقابلاًًًًًًًًً در يك واكنش هراسان، روز 29فروردين را هم روز ارتش اعلام كرد تا قدرت نمايى كند.
در اين اثنا ما در جستجوى مكان و موقعيت پدر طالقانى بوديم و نسبت به حفاظت ايشان در همين گير و دار نگران بوديم. تا اينكه چند روز بعد، پدر طالقانى را كه به كرج و سپس به قم رفته بود، در حومه قم پيدا كرديم و بهديدارش شتافتيم. معلوم شد كه از هر سو فشارهاى طاقت فرسايى بر او وارد مىشود كه در برابر انحصار طلبى خمينى تسليم شود. اما پدر برافروخته بود و به ما گفت تا از خمينى موافقت تشكيل شوراها را در سراسر كشور نگيرد، ايستادگى خواهد كرد و همينطور هم شد.
خمينى در روز 30فروردين 58 براى پايان دادن به بحران بهدرخواست آيتالله طالقانى به تشكيل شوراها تن داد و آن را اعلام كرد. هرچند در عمل هيچگاه به اين يكى قولش هم وفا نكرد. البته در همين سخنرانى بهشدت به توطئه «گروهكها» به بهانه دفاع از آيتالله طالقانى حمله كرد و اين آشوبگرى و توطئه را حسب المعمول به خارجى نسبت داد و گفت مردم بايد با اينها مقابله كنند…
در حقيقت به اين وسيله مىخواست امتيازى را كه پدرطالقانى از او گرفته بود اينچنين از گلوى ما بيرون بكشد و تلافى كند. پس از پخش سخنان خمينى، فضاى شهرها ملتهب شد و چماقداران و كميتهچيها در بيش از 200 نقطه كشور قصد تعرض به دفاتر مجاهدين را داشتند.
درست در همين روز 30فروردين، من در قم با احمد خمينى در حال ديدار و گفتگو بودم. هدف، بيان اعتراضمان به رفتار با آيتالله طالقانى و درخواستهاى برحق ايشان درباره شوراها و حقوق دموكراتيك مردم و همچنين بيان شكايتهاى خودمان از رفتار جنونآميز پاسداران و كميته چيها و حزباللهيها در سراسر كشوربود.
در اثناى همين بحث، احمد خمينى كه اداره كننده امور خمينى و در عين حال رابط ما بود، گفت شما چرا معطّليد و چرا مبانى اعتقادى خودتان را كه امام به برادرتان هم گفتهاند، نمىنويسيد و منتشر نمىكنيد تا اين ضديتها تمام شود؟ چندى قبل از اين برادرم (كاظم شهيد) قبل از اينكه بهعنوان اولين سفير ايران بعد از انقلاب ضدسلطنتى در مقر اروپايى مللمتحد به ژنو برود، با خمينى در قم ديدار كرده بود. در اين ديدار خمينى به او گفته بود به برادرتان بگوييد، مبانى اعتقادى خودشان را بنويسند و منتشر كنند. و حالا احمد همان را يادآورى مىكرد. من مىدانستم كه هدف او و پدرش، اذعان ما به ولايت و رهبرى سياسى و ايدئولوژيك خمينى است. به دليل اينكه وقتى چندماه بعد كلاسهاى تبيين جهان را براى بيان و انتشار عقايد و جهانبينى مجاهدين تشكيل داديم، تاب نياورد و با آن كودتاى سياه ضدفرهنگى از ما انتقام گرفت.
با اين همه آنروز (در 30فروردين 1358) در جواب به احمد خمينى گفتم، اى به چشم، هم الان اصول اعتقادىمان را مىنويسم و امضاء و تقديم ايشان مىكنم. سپس همانجا، در حضور خودش با لحن بسيار محترمانه خطاب به خمينى نوشتم «حسب الامر آن پدرگرامى كه از اركان اعتقادى اينجانبان سؤال فرموده ايد» معروض ميدارم كه «اركان عقيدتى مجاهدين همان اركان عقيدتى دين مبين اسلام و مذهب حقّه جعفرى اثنى عشرى است». در ادامه شهادتين نوشتم و سپس پنج اصل دين و مذهب را با يادآورى اينكه «در عموم كتب شرعيات (ابتدائى) آمده است» مكتوب كردم: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد. در ماده چهارم (مربوط به امامت) عمداً در مورد 12 امام نوشتم كه «آخرين آنها زنده و غايب است (و) به منصب امامت رسيده». (يعنى كه امام دوازدهم خودش در منصب امامت حى و حاضر است و نيازى به زحمت سايرين نيست!)
وقتى اين كاغذ را كپى گرفتم و نسخه اصلى را به احمد دادم تا براى خمينى ببرد، بدقت خواند و گفت همين؟!
گفتم: بله، مگر نگفتند اصول اعتقادى را بنويسيم، منهم اصول اعتقادى را نوشتم و فردا هم منتشر مىكنيم تا ببينيم چماقدارى و ضديتهايى كه شما مىگوييد تمام مىشود؟
احمد گفت، آخر از رهبرى امام و اقتصاد و مالكيت هيچ چيز ننوشته ايد…
گفتم: حاج احمد آقا، ايشان خودشان اركان اعتقادى را خواستهاند نه اقتصاد و مالكيت و مسائل بحثانگيز ديگر را…
احمد خمينى كه ديد بحث بيشتر فايده ندارد، همين كاغذ را گرفت و رفت و روز بعد ما آن را منتشر كرديم و روزنامهها هم منعكس كردند.
بعداً پدرطالقانى گفت: جگرم از اين شهادتين گفتن آتش گرفت. كسانى كه از قبل، شهادتين را در اتاقهاى شكنجه و در برابر جوخههاى اعدام مىگفتند، وضعيت به كجا رسيده كه حالا بايد بيايند بعد از سقوط شاه شهادتين بگويند…
***
يك عقبنشينى تحميلى از جانب خمينى
من همان شب به تهران برگشتم و روز بعد در شرايطى كه حملههاى چماقداران به بسيارى از دفاتر و ستادهاى مجاهدين به دنبال سخنرانى روز قبل خمينى شروع شده بود، در بعدازظهر 31فروردين با احمد خمينى تلفنى تماس گرفتم و گفتم آيا روشن شد كه دعوا بر سر اركان عقيدتى و توحيد و نبوت و معاد نبود؟ و آيا روشن شد كه هدف بهراه انداختن جنگ و خونريزى است و اينكه ما هم مجبور به دفاع از خودمان بشويم؟ احمد ابتدا خود را به نفهمى زد و گفت موضوع چيست؟ گفتم همه مىگويند كه فرمايشات ديروز امام مبنى بر ”طرد مجاهدين و تعرض به آنها“ در حقيقت فرمان حمله و جنگ با ما بوده است. بنابراين مىخواهم از طريق شما ايشان را مطلع كنم كه هر چه پيش بيايد ما مسئول آن نيستيم. احمد گفت صبر كنيد بروم به اتاق امام و از خودشان بپرسم. من چند دقيقه منتظر شدم. احمد برگشت و بالكل تكذيب كرد كه منظور خمينى در سخنرانى ديروزش مجاهدين بودهاند. بلادرنگ به احمد گفتم بسيار خوب در اينصورت ما همين الان اطلاعيه مىدهيم و عين همين سؤال و جوابى را كه در همين تماس با يكديگر داشتيم، نقل مىكنيم و مىگوييم كه احمد آقا از امام پرسيدند وايشان تكذيب كردند كه چنين قصد و غرضى داشتهاند. احمد گفت فقط اسم من را نياوريد اما بقيهاش را مىتوانيد بگوييد. ما هم همين كار را در اطلاعيهاى كه به فوريت صادر و منتشر شد، انجام داديم و نوشتيم كه «عصر امروز با اعضاى خانوادهامام تماس گرفته و حقيقت امر را جويا شديم كه پس از سؤال از حضرت ايشان روشن گرديد كه منظور ايشان چنين نبوده و ايشان چنين نظرى نداشتهاند. همينطور راجع به مجعولاتى از قول ايشان مبنى بر ”طرد مجاهدين و تعرض به آنها“ كه عدهيى در گوشه و كنار كشور مدعى آن بودند، سؤال كرديم كه فرموده بودند بههيچ وجه منظورى نداشته و چنين چيزى نگفتهاند» (اطلاعيه 31فروردين 1358- مجاهدين خلق ايران).
بهنظر مىرسيد كه خمينى كه تازه توانسته بود بحران بستن دفاتر پدر طالقانى و موج اعتراضهاى مربوطه را با قبول تشكيل شوراها از سر بگذارند، ناگزير به يك عقبنشينى تحميلى در برابر مجاهدين هم تن داده است تا بحران ديگرى عليه انحصار طلبى او در بيش از 200 نقطه كشور ايجاد نشود.
البته ما در اين تاريخ نمىدانستيم كه توطئه و برگ ديگرى در دست اجرا دارد كه همان دستگيرى مجاهد خلق محمدرضا سعادتى است كه هفته بعد انجام شد.
***
آخرين ديدار باخمينى
در اواسط هفته بعد، به من اطلاع دادند كه احمد خمينى زنگزده و دعوت كرده است كه در آخر هفته براى ديدار با خمينى به قم بروم. از تشريح جزئيات مىگذرم اما مختصراً بايد بگويم كه ما خودمان هيچگاه عكس آن را منتشر نكرديم تا اينكه بعدها همين رژيم خودش آن را منتشر كرد
علت اين بود كه در بدو ورود هيئت مجاهدين كه فكر مىكنم 10-12نفر بوديم، وقتى ديد برخلاف معمول و ديدارهايى كه با سايرين داشت، باز هم از تكبير گفتن و دستبوسى خبرى نيست ناگهان از كوره در رفت و بر سر مجاهد شهيد محمود ميرمالك كه از اين صحنه عكس مىگرفت به طرز بسيار خشن و زنندهيى فرياد زد: «عكس نگير» ! اين در حالى بود كه دفتر خمينى خودش روز بعد خبر اين ملاقات را به مطبوعات داد.
اما بعد از فرياد كشيدن خمينى من براى اينكه اين ملاقات و آنچه مىخواهيم بگوييم، درهم نريزد، دوربين را گرفتم و با فيلمهايش به احمد دادم و رو به خمينى با اشاره به دوربين در دست احمد گفتم: «خدمت خودتان باشد». بعد كه خمينى بر خودش مسلط شد، موسى (سردار خيابانى) و من را كه هر دو مسلح هم بوديم، در سمت چپ و راست خودش نشاند و شروع به صحبت كرد.
اين را هم بگويم كه بعداً فهميدم احمد به اشاره خود خمينى، دوربين را به مجاهد شهيد محمود ميرمالك برگردانده بود اما ما خودمان هيچگاه از عكسها استفاده نكرديم.
خمينى بعد از تعارفات اوليه و ابراز علاقه و دوستى شديدش نسبت به آيتالله شاه آبادى پدر بزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدى كه در همين ملاقات حاضر بود، حرفش با ما اين بود كه: خيلى از آقايان از شما شكايت و گله دارند وهمين ديروز هم كه فهميدند شما اينجا مىآييد، همه كتابها و اعلاميه هايتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط مىخواهم شما با مردم و اسلام باشيد تا اوضاع سابق به كشور برنگردد… (نقل به مضمون).
منظور خمينى از مردم و اسلام واضح بود. گردن گذاشتن به ولايت و هژمونى خودش را مىخواست كه طبعاً مرز سرخ ايدئولوژيكى ما با ارتجاع بود.
منهم گفتم: ما اسلاممان را ساده پيدا نكردهايم بلكه اعتقاد به آن را از لابلاى رنج و خون مردم ايران و جوخههاى اعدام و اتاقهاى شكنجه بهدست آوردهايم. از شما هيچ درخواست دنيوى و مادى نداريم. در راه آزادى و استقلال ايران، ما را بدون كمترين چشمداشت دنيوى و مادى، كمترين سربازان خود بدانيد. اكنون قدرت سياسى و قدرت مذهبى در شما متمركز شده و اگر در راه خدا و خلق از آن استفاده شود مىتواند كون و مكان را تغيير دهد (نقل به مضمون). سپس خطبه حضرت على در نهج البلاغه در مورد حق مردم بر والى و حاكميت، و حق والى و حاكميت بر مردم را برايش خواندم و نتيجه گرفتم كه محور و كانون همه مسائل و خواستها كه انقلاب ضدسلطنتى هم اساساً براى آن بهپا شد، مسأله آزادى است. خمينى اين نتيجهگيرى را تماما ًتاييد كرد و گفت: «اسلام بيش از هر چيز به آزادى عنايت دارد و در اسلام خلاف آزادى نيست الا در چيزهايى كه مخالف با عفت عمومى است».
دو روز بعد همين حرف خمينى در مطبوعات آن زمان بهتاريخ 8ارديبهشت 1358 تيتر شد كه «اسلام بيشتر از هر چيز به آزادى عنايت دارد».
در زيرش هم از قول من نوشته بودند: «ما مكتب اسلام را از لابهلاى جوخههاى اعدام و شكنجهها كسب كردهايم». همزمان دفترخمينى اعلان كرد كه ملاقاتهاى او به مدت 6روز متوقف مىشود.
جالب است بدانيد كه در بازگشت از همين ملاقات مطلع شديم كه اطلاعات سپاه جديد التاسيس پاسداران در آن روزگار (غرضى و آلادپوش از بريده مزدوران پيشين) همراه با اداره هشتم ساواك كه اكنون اسم جديدى پيدا كرده بود، به اتفاق ماشاء الله قصاب، كميتهچى مستقر در جنب سفارت آمريكا، مجاهد خلق محمدرضا سعادتى را دستگير كرده و به نقطه نامعلومى بردهاند.
***
رفت و آمدهاى مستمر به قم و ديدارهاى مكرر با اعضاى ”شوراى انقلاب“ خمينى
تلاشهاى ما براى راضى كردن خمينى به قبول حداقل آزاديها و حقوق قانونى ناشى از انقلاب ضدسلطنتى مردم ايران در آن 28ماه و فاز سياسى كه گفتم، لاينقطع و به اشكال گوناگون ادامه داشت. از ديدارهاى مكرر با مهندس بازرگان در زمانى كه نخستوزير بود و بعد از آن. در آخرين ديدار بازرگان به من گفت راهش اين است كه جبههيى از نيروهاى ملى و مقبول درست كنيم كه شما ”اكستريم گش“ آن باشيد. منظورش اين بود كه مجاهدين در منتها اليه چپ اين جبهه قرار داشته باشند و منهم بلادرنگ استقبال كردم اما مىدانستم كه خمينى چنين فرصتى به او نخواهد داد.
ما همچنين رفت و آمدهاى دائمى به قم براى ديدار و گفتگو با احمد خمينى كه رابط ما با پدرش بود داشتيم. احمد در اين زمان در دستگاه خمينى نقش وزير دربار داشت اما وضع حسين خمينى (نوه خمينى) از ابتدا بهكلى متفاوت بود و در ديدارهاى متعددى كه با او داشتم، در آنزمان بسيار سمپاتيك و در واقع مخالف دستگاه خمينى بود و بعد از 30خرداد هم شنيدم كه خمينى او را به دليل مخالفت با اعدام مجاهدين، تهديد به مجازات و ناگزير از حبس خانگى كرده است.
همچنين در آن روزگار ديدار و گفتگوهاى متوالى با تك به تك اعضاى شوراى ارتجاع خمينى داشتيم كه به آن ”شوراى انقلاب“ مىگفتند. از بهشتى تا رفسنجانى و موسوى اردبيلى و همين خامنهاى و شيبانى و سحابى و بنى صدر.
در آن زمان رفسنجانى دردانه خمينى بود و خمينى بالاترين مناصب را به او مىداد. حتى در دوره نخست وزيرى موسوى، خمينى يكبار علناً گوش او را كشيد و گفت چرا قبل از گفتن فلان مطلب با مسئولين مملكتى بالاتر از خودت مشورت نكردى. منظور خمينى مشخصاً رفسنجانى بود كه در مقام رئيس مجلس به موسوى امر و نهى مىكرد.
يك بار رفسنجانى كه براى شكايت از تقلبهاى انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور كرديد كه برويم رئيس و وزير از خارجه بياوريم. منظورش، بهخصوص طعنه زدن به بنى صدر و قطبزاده بود كه اختلافهايشان سرباز كرده بود. مضمون حرف رفسنجانى با مايههايى كه براى مجاهدين مىگذاشت، اين بود كه اگر با ما راه مىآمديد از آنجا كه تنها و اولين گروه انقلابى مسلمان بوديد كه با شاه به جنگ برخاستيد، نيازى به سايرين نبود. البته من اعتنايى نكردم تا ذرهيى گمان نكند كه مىتواند ما را با خودش عليه كسى همراه كند. اين، رسم مرّوت نبود…
يكبار هم همين خامنهاى كه در آن زمان زير دست رفسنجانى بود، در محل ”شوراى انقلاب“ كه همان كاخ سناى شاه بود و براى شكايت پيش او رفته بوديم به من گفت، وقتى شما حرف مىزنيد، انگار صوت ملائكه است اما از عملتان آدم آتش مىگيرد… بعد بلافاصله يك نسخه نشريه مجاهد از جيب قبايش بيرون آورد و گفت دو روز است من دارم مىسوزم كه كدام پدرسوخته اين سند را كه فقط پيش خودم بوده به شما رسانده است!
من در ابتدا واقعاً نفهميدم كه منظورش چيست ولى وقتى توضيح داد فهميدم كه سندى از اسناد ساواك شاه كه آنموقع در مركز اسناد ملى كه مسئولش خامنهاى بود نگهدارى مىشده در نشريه روزانه مجاهد چاپ شده كه واقعاً فرصت نكرده بودم ببينم و بخوانم. تا وقتى كه خامنهاى خودش گفت اين را هم نمىدانستم كه ساواك قبلى و مركز اسناد مربوطه در حيطه مشاغل او در درون رژيم است.
***
ماحصل اينكه در ديدار و بحث و گفتگو و آزمايش براى اينكه اين رژيم جايى براى نرمش و اصلاح پذيرى دارد يا ندارد، از هيچ كار و تلاشى كوتاهى نكرديم. اما خمينى در مقام ولىفقيه با حذف ما از انتخابات رياست جمهورى و انتخابات مجلس و با چماقدارى و سركوب و شكنجه و كشتار هيچ راهى براى مسالمت باقى نگذاشت و حتى قوانين خودش را هم بهمحض اينكه با منافع روزمره او در تعارض بود، زير پا مىگذاشت.
واضح است كه همه تلاشهايى كه گفتم در عين حفظ شرف سياسى و ميهنى و آرمانىمان بود. و الا اگر از ترس چوب و چماقها و برچسبها و گلوله و رگبار جا مىزديم يا به ولايتفقيه تسليم مىشديم و به درون اين رژيم فرو مىرفتيم كه ديگر بحثى نبود. همه مطلعين مىدانند كه بهشتى يكبار با مركزيت فداييان نشست و ضبط هم گذاشت و بعد هم پخش كرد و جريان اكثريت را به درون رژيم فرو بلعيد. مجاهدين اما اينكاره نبودند و به عكس اين ما بوديم كه با حمايت از اولين رئيسجمهور همين رژيم و بعد هم با پخش نوارهاى حسن آيت از اركان حزب جمهورى اسلامى و يكى از كانديداهاى آن براى رياست جمهورى، رژيم ارتجاعى خمينى را شقه و منشعب كرديم.
دومين شقه بزرگ رژيم در جريان عزل آقاى منتظرى نيز اساساً معطوف به قتلعام زندانيان ما بود. آيتالله منتظرى نوشته بود «مجاهدين خلق اشخاص نيستند، يك سنخ فكر و برداشت است. يك نحو منطق است… با كشتن حل نمىشود بلكه ترويج مىشود». منتظرى همچنين نوشته بود كه بازجويان و اطلاعاتيهاى شما روى شكنجهگران شاه را سفيد كردند.
بههرحال به گواهى همه وقايع و شواهد و اسناد، ما در فاز سياسى و همان 28ماه تلاشى نبود كه براى برجا ماندن فضاى مسالمت و برجا ماندن يك قطره آزادى و يك گرم قانون، نكرده باشيم.
***
درگذشت پدر طالقانى
قبل از وفات پدر طالقانى در 19شهريور 58 پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانى بهراستى روح راستين انقلاب ضدسلطنتى بود. خمينى از اينكه آقاى طالقانى را در سخنرانى بهمناسبت 4خرداد 58 كه درترمينال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، كانديداى رياست جمهورى كرده بوديم بهشدت گزيده و پر كينه بود اگر چه من در اين سخنرانى منتهاى احترام را براى شخص خمينى قائل شدم و از خود او خواستم كه خودش تكليف شرعى كند تا آيتالله طالقانى مسئوليت رياست جمهورى را بپذيرند. بگذريم كه خمينى بهشدت از اين بابت بهقول خودش ”سيلى خورده“ و زخمخورده بود. چرا كه خوب مىفهميد هدف ما از رياست جمهورى آقاى طالقانى محدود كردن قدرت انحصارى او و در يك كلام رفرم و اصلاح در حكومت دينى و رژيم ولىفقيه است.
از لحظهيى كه شبانگاه همان روز نام پدر طالقانى را بهعنوان كانديداى رياست جمهورى اعلان كردم تا زمان وفات ايشان، ذوق وشوق فوقالعاده را در قشرهاى مختلف مردم ديده يا مىشنيدم. از كارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبريز و طلاب مترقى در مشهد و همچنين اغلب گروههاى سياسى و مذهبى و ملى و مترقى كه از سلطه آخوندهاى همجنس خمينى به ستوه آمده بودند.
دراعلام نام پدرطالقانى بهعنوان كانديداى رياست جمهورى، با تشكر از استقبال پرشور جمعيت گفتم:
«بله، بله، متشكرم، پس ما حضرت آيتالله العظمى طالقانى را بهعنوان نخستين، بهعنوان نامزد نخستين رياست جمهورى اسلامى ايران معرفى مىكنيم.
نكته ديگرى هم هست كه بشارت بزرگى براى تمام ما يعنى شرط ديگرى در ايشون هست، مضافا بر سوابق چهل ساله مبارزاتى ايشون عليه طاغوتهاى زمان كه بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعيد گذشته يك نكته مهمتر هم هست و اون اينكه ما كسى را انتخاب مىكنيم كه معلم كبير قرآن است. مبارك باد براى شما… (شعار جمعيت درود بر طالقانى)
و بگذاريد مجددا از همين جا از تمام گروهها بهخصوص گروههاى مسلمان درگوشه و كنار ايران تقاضا بكنيم اگر با اين انتخاب موافقت دارند موافقت خودشون را اعلام بكنند.) جمعيت: صحيح است)
انشاءالله كه خواسته تمام مردم ايران همين باشد…».
بعد از اين معرفى، يكبار كه به ديدار پدر طالقانى در محل اقامتش كه يك طبقه از آپارتمان پدر رضاييهاى شهيد در خيابان تخت جمشيد بود، رفتيم، پدر با عتاب و تغيّر به من گفت چرا اينكار را كرديد؟ شما كه به من نگفته بوديد… اما اينها (اشارهاش به جماعت خمينى بود) كه باور نمىكنند و بر سر من مىريزند…
من گفتم: اگر از قبل به شما مىگفتيم، برايمان روشن بود كه مخالفت خواهيد كرد، اما حالا ديگر فايده ندارد چون مردم بالاترين مژدگانى را دريافت كردهاند و دستبردار نخواهند بود.
***
اعلام جنگ غيررسمى با مجاهدين از سوى خمينى
در برابر اقبال روزافزون قشرهاى مختلف مردم به كانديداتورى پدر طالقانى، از آنسو فشارهاى خمينى و اياديش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام انصراف و مخالفت كند. فكر مىكنم حتى يكبار خمينى از سر بغض نسبت به پدر طالقانى علناً هم گفت كه دوست ندارد يك روحانى رئيسجمهور شود.
چند هفته بعد در تير ماه 58، خمينى انتقام گرفت و زهرش را ريخت. يك نوار كاست با صداى خود خمينى بهطور گسترده و سراسرى كه دست به دست مىچرخيد، پخش شد و ما را غافلگير كرد. در اين نوار، خمينى در توجيه سركردگان پاسداران و چماقداران و حزباللهيها تقريباً تمام همان حرفهايى را كه عليه مجاهدين يك سال بعد در تير 59 علنى كرد و در راديو و تلويزيون و مطبوعات پخش شد، حتى با لحن تند و تيزتر، بيان كرده بود.
بهواقع اين يك اعلام جنگ غيررسمى بود. هر چند كه من در 4خرداد به هنگام نامزد كردن پدر طالقانى براى رياست جمهورى، آگاهانه و به عمد از هيچ مايه گذارى براى خمينى فروگذار نكرده بودم. واقعا مىخواستم حسننيت خودمان را نشان بدهم كه قصد نداريم زيرآب او را بزنيم، بلكه قصد اصلاح امور را داريم. واقعاً هم اگر خمينى به رياست جمهورى آقاى طالقانى تن مىداد، مطمئناً نقشهى مسير، متفاوت مىشد. همچنين مىخواستم كينه شترى و احساس ”هووگرى“ سياسى خمينى با پدرطالقانى برانگيخته نشود.
وقتى در سال 57، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانى از زندان آزاد شد، بيش از يك ميليون تن از مردم تهران به در خانه پدر رفتند و از او استقبال كردند. در انتخابات خبرگان هم، با بيش از دو ميليون راى نماينده اول تهران و در حقيقت تمام ايران بود. خمينى چشم ديدن پدر طالقانى را نداشت و حتى بعد از وفات پدر، در پيام تسليتش هم، او را حجت الاسلام طالقانى خطاب مىكرد. اصولاً ارتقاء منتظرى به منصب جانشينى خمينى كه در مراسم رژيم تحت عنوان ”اميد امت و امام“ معرفى مىشد، علتش حسادت و كين توزى خمينى نسبت به آيتالله طالقانى بود.
اينكه گفتم اگر خمينى رياست جمهورى آقاى طالقانى را مىپذيرفت، نقشهى مسير تفاوت مىكرد و رژيم خمينى اصلاح مىشد، در قياس مع الفارق، مثل تابستان همين امسال (1388) است كه باز هم براى آزمايش به خبرگان رژيم اندرز داديم، تا دير نشده بهخاطر نجات خودشان هم كه شده خامنهاى را عزل و آقاى منتظرى را موقتاً جايگزين كنند تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظر مللمتحد براساس اصل حاكميت مردم (و نه ولايتفقيه) فراهم شود.
***
برمى گردم به ادامه بحث درباره اعلام جنگ غيررسمى خمينى به مجاهدين در تيرماه 1358 پس از اينكه پدر طالقانى را نامزد رياست جمهورى كرديم.
پس از توزيع نوار خمينى به صداى خودش، هيسترى پاسداران و چماقداران و حزباللهيها عليه مجاهدين بالا گرفت. هيچ روزى نبود كه زخمى و مجروح و مضروب و مصدوم و حمله به دفاتر و ستادهايمان در نقاط مختلف نداشته باشيم. تحريكات و اذيت و آزار و حملهها براى بيرون كردن ما از دفتر مركزىمان در ساختمان 9 طبقه بنياد علوى (بنياد پهلوى سابق) در خيابان مصدق كه در جريان قيام آن را تسخير كرده بوديم بالا گرفت. مثل همين امروز و بهانههايى كه بخش ولايتفقيه در دولت عراق عليه اشرف مىگيرد، آن زمان هم حرف اصلى اين بود كه حكومت مىخواهد حاكميتش را اعمال كند! سپس چماقداران و حزباللهيهاى آن روزگار تحت عنوان ”امت هميشه در صحنه“ سر رسيدند. اما فايده نكرد چون ما عهد كرده بوديم كه بدون حكم رسمى حكومتى مقرمان را تخليه نكنيم و قيمتى را كه بايد، از خمينى وصول كنيم.
همزمان از مجارى رسمى دولت بازرگان هم وارد شدند. در آن زمان، مهندس سالور از طرف بازرگان سرپرستى ادارات و تمام مايملك بنياد پهلوى سابق را بهعهده داشت كه بعداً تبديل به بنياد باصطلاح مستضعفين شد و آخوندها آن را تسخير كردند. من بارها ساعت 6 صبح قبل از وقت ادارى به خانه مهندس سالور مىرفتم و مداركمان را در مورد بنياد علوى و اينكه چه كردهايم و چه مىكنيم و اموال و پولها و خودروهاى آن چه شد، ارائه مىدادم. او هم با دقت موضوع را پيگيرى مىكرد تا اينكه هرآنچه را برگرداندنى بود، برگردانديم و تسويه حساب گرفتيم. بعد هم به ديدن مهندس بازرگان در مقام نخستوزير رفتم و گزارش كاملى ارائه كردم كه همزمان در نشريه مجاهد هم منتشر شد. به اين ترتيب دولت بازرگان و مهندس سالور در طرف ما قرار گرفتند چون اعلام كرديم كه حاضريم اين ساختمان را بخريم يا اجاره كنيم. حتى آقاى صدر وزير دادگسترى بازرگان شخصاً 50هزارتومان كمك مالى فرستاد. دكتر سامى هم كه وزير بهدارى بود در ائتلاف سياسى با جنبش ملى مجاهدين بود و اذيت و آزارهايى را كه جماعت خمينى به مجاهدين وارد مىكردند، قوياً محكوم مىكرد. دكتر سامى را بعدها همين خامنهاى، در قتلهاى زنجيرهيى به قتل رساند.
سرانجام وقتى برگ ”امت هميشه در صحنه“ سوخت، دادستان ارتجاع (آذرى قمى) حكم رسمى را تخليه صادر كرد، پس از چندين هفته كه هزاران تن از دانشجويان و هواداران بهطور شبانه روزى دور تا دور ستاد زنجير بسته بودند، خواهش كرديم كه كنار بروند و حكم رسمى تخليه را پذيرفتيم. بهنظر مىرسيد خمينى و دارو دستهاش بهقدر كافى در اين جريان رسوا شده باشند.
اما مهمترين نكته، اين بود كه با خويشتندارى و تحمل همه لطمات و صدمات، جنگ غيررسمى را كه خمينى اعلام كرده بود تا اعلان جنگ رسمى كه درتير 59 انجام داد، به مدت يكسال به عقب انداختيم.
در مرداد 58 خمينى تهاجم و جنگ ضدمردمى در كردستان و اعدامهاى سبعانه آنجا را با خلخالى شروع كرده بود و فضاى اختناق و سركوب گام به گام چيره مىشد. يك نمونه آن قتلعام اهالى بىگناه دهكده قارنا بود كه داستان جداگانه خود را دارد.
استراتژى قيام و سرنگونى
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت سوم)
9/11/88سایت مجاهدین
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
اولين انتخابات رياست جمهورى
در تهران پس از وفات پدر طالقانى و خيزش عظيم و سراسرى مردم ايران در تشييع او، فضا چرخيد. بهطوريكه بعد از چند ماه كار نيمه مخفى- نيمه علنى، ما دوباره بهكار علنى روى آورديم و اين بار دفتر مركزى مجاهدين كه با پول خودمان و با سند رسمى خريده بوديم، در خيابان انزلى (منشعب از تخت جمشيد كه آن زمان به خيابان طالقانى تغيير نام يافته بود) داير كرديم و رسماًًًًًًًًً و علناً وارد انتخابات رياست جمهورى شديم.
در اين دوره هم وقتى كه كار بالا گرفت، خمينى سرانجام خودش با فتواى رسمى حذف وارد شد. تهديدهاى بچه ترسان مؤتلفه و فداييان اسلام و ديگر مزدوران او به ترور را به پشيزى نخريديم و صبر كرديم تا خودش وارد شود چون خطمان مبارزه سياسى افشاگرانه بود.
حرف خمينى در فتوايش اين بود كه كسى كه به ولايتفقيه رأى مثبت نداده، صلاحيت ندارد. براى همه روشن بود كه منظورش فقط كانديداى مجاهدين است كه به ولايتفقيه رأى نداده و رفراندوم مربوطه را تحريم كرده بودند. بقيه رأيشان را داده بودند. منهم بلادرنگ اعلام كنارهگيرى كردم اما متقابلاًًًًً از خمينى خواستم كه فتوايى هم عليه چماقدارى بدهد كه هرگز نداد. اين در شرايطى بود كه همه مىدانستند كه اگر خمينى وارد نمىشد، انتخابات قطعاً دو مرحلهيى مىشد…
در همان زمان برخى تحليلگران و ناظران سياسى گفتند و نوشتند، علت اين كه خمينى ناگزير شد از ”عرش اعلاى“ مرجعيت و ولايت و رهبرى آن هم در 80سالگى پايين بيايد و با كانديداى نسل انقلاب، كه در ميان كانديداها تنها كانديدايى بود كه در انقلاب ضدسلطنتى به زندان رفته و شكنجه شده و حكم اعدام گرفته بود، مصاف بدهد، اين بود كه هيچكس ديگر غير از خود او توانايى اين رويارويى را با مجاهدين نداشت. چون در جامعه انقلاب كرده و تشنه آزادى، حمايت از كانديداى آنها در انتخابات رياست جمهورى هر روز بيشتر مىشد.
قبل از كانديداتورى، من به سراغ وزير كشور كه رفسنجانى بود رفتم. حتى رفسنجانى هم مخالفت نكرد. حتى در پرسش و پاسخ كيانورى هم خواندم كه گفته بود، با اين وضعيت شايد حزب توده هم حمايت از كانديداى مجاهدين را مورد بررسى قرار بدهد (نقل به مضمون).
در آن ايام، و در جريان همين انتخابات، با سرعتى شگفت انگيز، يك جبهه گسترده و نيرومند از تهران تا كردستان و از همه نيروهاى انقلابى و دموكراتيك و ضدارتجاعى و ضد ديكتاتورى شكل گرفته بود و طبعاً حزب توده نمىخواست از معركه عقب بيفتد.
به همين خاطر، پس از حذف توسط خمينى، من در پيامى كه متعاقباً فرستادم، صريحا ًنوشتم: «اگر اين مبارزه انتخاباتى بازندهاى داشته باشد، من نيستم!».
روشن بود كه بازنده حقيقى و رسوا شده خمينى بود كه هيچ هماوردى نداشت و آنچنان به خود مطمئن بود كه در ابتداى كار، صريحاً گفت و اعلان كرد كه در انتخابات له يا عليه هيچيك از كانديداها هيچ مداخلهاى نخواهد كرد.
اما اكنون در مصاف با مجاهدين، اين چنين از ”ماه“ به ”چاه“ كشانده مىشد!
خمينى خيلى خوب مىدانست و مطبوعات و خبرگزاريهاى بينالمللى هم مىنوشتند كه، اگر خمينى شركت كانديداى مجاهدين در انتخابات را وتو نكرده بود، از ميليونها رأى برخوردار بود كه مانع بزرگى براى خمينى و استقرار ديكتاتورى ولايتفقيه مىشد. برخى هم ابراز اطمينان مىكردند كه انتخابات دو مرحلهاى مىشد و خمينى از نتايج بعدى آن وحشت داشت.
پاسخ به سوالمان درباره چماقدارى را هم، خمينى دو روز بعد از انتخابات رياست جمهورى كه آن را تحريم كرده بوديم در تاريخ 7بهمن با هجوم مسلحانه عوامل ارتجاع به مركز امداد پزشكى مجاهدين داد.
***
اولين انتخابات مجلس شوراى ملى
اولين انتخابات مجلس كه آن موقع طبق قانون اساسى همين رژيم ”مجلس شوراى ملى“ نام داشت در اواخر اسفند سال 1358 برگزار شد. با توجه به تجربه انتخابات خبرگان، تجربه رفراندوم قانون اساسى و تجربه انتخابات رياست جمهورى، و با توجه به تبليغات وجعليات جنونآميز خمينى و حزبش (حزب جمهورى اسلامى) عليه مجاهدين، اميدى به برگزارى انتخابات سالم و آزاد مجلس نبود. با اين همه، تصميم به شركت و فعاليت همه جانيه گرفتيم.
هدف، ادامه دادن به فضاى مسالمت و پرهيز از جنگ و خونريزى بود. اگر هم كه خمينى تقلب نمىكرد و نتيجه انتخابات رامى پذيرفت، نور على نور بود! آنوقت مىشد باز هم به اصلاح رژيم ولايتفقيه چشم دوخت.
اما بنظر مىرسيد خمينى يقين داشت كه در صورت اصلاح شدن رژيم و برگزارى انتخابات آزاد، ديگر جايى براى ولايتفقيه باقى نمىماند.
چنين بود كه در جريان انتخابات مجلس هم، تا توانستند از مجاهدين گرفتند و زدند و زندانى كردند. لوموند در همانزمان گزارش كرد كه بيشاز 2500نفر از هواداران مجاهدين در دور اول انتخابات مضروب و مجروح شدند و نمايندگان مجاهدين كه قصد نظارت بر جريان رأىگيرى را داشتند با ضرب و شتم از حوزهها اخراج و حتى بازداشت شدند.
در پى كلان تقلبات انتخاباتى، مجاهدين حتى محل چاپ نشريات و جعل اسناد حزب خمينى عليه خودشان را هم كشف و افشا كردند.
***
همه كسانيكه آن ايام را بهخاطر دارند، مىدانند كه به هنگام اعلام نتايج انتخابات مجلس از راديو و تلويزيون دولتى، در دو روز اول، اسم من و تعداد ديگرى از مجاهدين در صدر ليست دارندگان آراء در تهران خوانده مىشد. اما بعد از دو روز صحنه بالكل چرخيد و ما به انتهاى ليست رفتيم.
با اينهمه، رژيم خودش اعلام كرد كه 25درصد آرا در تهران (بيشتر از 530هزار رأى) به نام من ريخته شده است.
در شهرستانها هم، درحالى كه حزب خمينى در مجموع حدود 6/1ميليون رأى آورده بود، رأى اعلام شده براى مجاهدين، حدود 900هزار، يعنى بهرغم همه تقلبات، 56درصد حزب حاكم بود. اما عجبا از دولت سر ولايتفقيه، حتى پاى يك نفر از مجاهدين هم به مجلس نرسيد!
جالب است بدانيد 25نماينده حزب خمينى كه از شهرستانها به مجلس رفتند، در مجموع كمتر از 500هزار رأى آورده بودند
***
در خاتمه دور اول انتخابات مجلس، با انبوهى مدارك، كه قسمتى از آنها در نشريه مجاهد منتشر شد ، به اثبات رسيد كه فقط در تهران نيمميليون رأى مجعول بهسود حزب خمينى به صندوقها ريخته شده است. خيلى از صندوقها با تأخير يكى دوهفتهيى به انجمن مركزى نظارت بر انتخابات مىرسيد و معلوم بود كه در اين فاصله آنها را از آراى مجاهدين خالى و با آراى حزب جمهورى انباشتهاند.
روزى كه با يكچمدان اسناد تقلبهاى انتخاباتى به شوراى ارتجاع خمينى رفته بودم، رفسنجانى تقلب را قبول نكرد، اما گفت كه من يك چيز را قبول دارم و آن اينكه، همچنان كه خودمان هم (در آمار و ارقام انتخابات) اعلام كردهايم شما بعد از ما هستيد… .
روزى هم كه باهمين اسناد، براى اعتراض رسمى به وزارت كشور رفتم، مهدوى كنى كه در آن زمان وزير كشور بود، بحث را از ”انتخابات“ به ”اعتقادات“ التقاطى! ما منحرف كرد.
محترمانه به او گفتم كه حاج آقا، در زمان شاه به ما مىگفتند ”ماركسيست - اسلامى“ و حالا اين كلمه با ”التقاطى“ جايگزين شده، آخر چه دليلى براى آن داريد؟ وانگهى از شما دعوت مىكنم به كلاسهاى ”تبين جهان“ كه هر جمعه در دانشگاه صنعتى شريف برگزار مىشود تشريف بياوريد و بحثهاى ما را ببينيد و هر كجاى آن كه ”التقاط“ است، تصحيح كنيد… .
مهدوى كنى گفت، نه، نيازى به آن نيست، مدارك كافى اينجا هست. بعد، بدون هيچ شرم و حيا، كشو ميز كارش را كشيد، و برگههاى رأى من و اشرف و عزيز (مادر رضاييهاى شهيد) را كه با هم رأى داده بوديم جلوى رويم گذاشت.
واقعاً سرم سوت كشيد كه چگونه در يك راىگيرى مخفى برگههاى رأى ما هم از كشوى ميز وزير كشور رژيم سر در مىآورد!
داستان اين بود كه در تهران كه 30 نماينده بايد انتخاب مىشدند، هر رأى دهنده حق داشت اسم 30نفر را بنويسد.
مجاهدين و ائتلاف انتخاباتى آنها، اسم 24كانديدا را براى انتخابات مجلس اعلام كرده بودند و جا را براى 6 اسم خالى گذاشته بودند كه هركس خودش 6نفر ديگر را انتخاب كند و بنويسد. من و اشرف در برگه رأى خودمان اسامى 6تن از انقلابيون فدايى هم بند خودمان از سازمان چريكهاى فدايى خلق را علاوه بر 24 اسم اعلام شده از جانب ائتلاف انتخاباتى خودمان نوشته بوديم كه «شوراى معرفى كانديداهاى انقلابى و ترقيخواه» نام داشت.
به مهدوى كنى گفتم: قبل از هرچيز نمىفهمم كه آراء مخفى ما نزد شما چه مىكند؟ بعد هم آيا بنظر شما راى دادن به 6 انقلابى كه سالها در زندان بودهاند و آنها هم مثل ما مبارزه مىكردند و شكنجه شدند و شركت كردن آنها در حيات سياسى كشور دليل بر التقاط است؟ (نقل به مضمون)
مهدوى كنى با وقاحت گفت، چرا به روحانيت و مسلمين راى نداديد؟
گفتم، راستش نمىدانستم كه روزى در وزارت كشور جمهورى اسلامى كه بهطور معمول بايد مجرى يك انتخابات آزاد با راى گيرى مخفى باشد، مورد چنين مواخذهاى كه تفتيش عقيده را تداعى مىكند، قرار خواهم گرفت (نقل به مضمون)
***
از 22بهمن تا امجديه
به مدت 16ماه از 22بهمن57 تا 22خرداد59 (روز ميتينگ امجديه) ما درگير يك مبارزه سياسى مسالمتآميز، اما بغايت فشرده و گسترده در برابر ارتجاع حاكم بوديم. طى اينمدت انتخابات خبرگان براى تدوين قانون اساسى، انتخابات رياستجمهورى و انتخابات مجلس برگزار شده بود و در هر روز و هر قدم ماجراها داشتيم.
در اثر همين مبارزات بغايت فشرده و بغرنج، و در اثر وحدت و تضاد جدى و واقعى و حقيقى كه با جناحهاى مختلف رژيم كار كرده بوديم، حزب حاكم كه متعلق به خمينى بود به كلى منزوى شد. شعار ما در برابر تماميت حاكميت ارتجاعى، شعار آزادى بود و بهاى آن را هم هر روز درخيابانها و شهرهاى مختلف كشور مىداديم. با دهها كشته، صدها مجروح و نقص عضو جدى و هزاران زندانى. من بارها گفتهام كه: بدون مبالغه مجاهدين و هوادارانشان ميليونها چماق خوردند آن هم در فضاى شعبده بازى و گروگانگيرى كه جبهه متحد ارتجاع يعنى خمينى و بهشتى و حزب توده كيانورى و اكثريت فرخ نگهدار و امت پيمان و امثال اينها، فضايى درست كرده بودند كه كلمه آزادى، شعار آزادى، و مشى آزادىخواهى، همسويى با امپرياليسم و بسيار مخدوش و در يك كلام باعث خجالت بود! مىخواستند از اساس كلمه آزادى را لجنمال كنند. از اينرو آزادىكشى و چماقدارى ارتجاع را تئوريزه و توجيه و مشروع مىكردند. بسا گفتارها و نوشتارها و مصاحبهها عليه كلمه آزادى كه جابهجا با نيش و نيشتر به مجاهدين همراه بود، منتشر كردند.
حزب توده در ارگان خود دوماه قبل از 30خرداد، خطاب به خود من نوشت «دموكراسى كه اينهمه مورد عشق و پرستش شماست» در مقايسه با «امپرياليسمستيزى چهبسا نقش درجه دوم هم احراز نكند» !
بعد از 30خرداد سال 60 هم رسماًًًًًًًًً و علناً و عملاً در سركوب مجاهدين مشاركت كردند و خواهان استرداد و اعدام خود من هم بودند. شگفتا، كسانى كه در داخله دشنه خمينى را عليه ما تيز مىكردند، همين كه پايشان به خارجه رسيد، چرخش مدارى پيشه كردند، و بهناگهان به موازات نرمتنان درون نظام كشف كردند كه مجاهدين يك ”فرقه استبدادى“ هستند.
***
امجديه و بازتابهاى آن در درون رژيم
آخرين ميتينگ بزرگ در امجديه در 22خرداد سال 59 برگزار شد. تعرض و تيراندازى و گاز اشكآور و چماقدارى به حدى بود كه فضاى جامعه را بهكلى ملتهب و منقلب كرد. آنقدر كه بيت خمينى را هم شقه كرد و احمد خمينى با شديدترين كلمات، چماقدارى و جنايتهاى آن روز عليه مجاهدين را محكوم كرد. احمد ناپرهيزى كرد و بهعنوان سخنرانى من كه ”چه بايد كرد؟“ بود اشاره كرد و آن را تاييد نمود و علاوه بر اين، شهادت شهيد نوجوان ما مصطفى ذاكرى را تسليت گفت و براى از حدقه در آوردن چشم يك برادر ديگرمان ابراز تاسف كرد و ما را «عزيزانى» خواند كه در زندانهاى شاه مخلوع بودهايم…
بهنظر مىرسد كه حتى احمد هم پدرش را خوب نمىشناخت و نمىدانست كه چگونه توسط خمينى گوشمالى خواهد شد و در هفته بعد در ضدحمله خمينى و اعلان جنگ رسمى و آشكار، او (احمد) نيز چه لگدى از خمينى دريافت خواهد كرد.
ابتدا اجازه بدهيد قسمتهايى از موضعگيرى احمد خمينى را بعد از ميتينگ امجديه بخوانيم. اينطورى فضا دستتان مىآيد كه در آن روزگار چه خبر بود وامجديه چه تاثيراتى حتى در خانه و خانواده خمينى برجاى گذاشته بود. بهنحوى كه اگر خمينى نمىجنبيد و اعلان جنگ رسمى و آشكار نمىكرد، به قطع و يقين عمامهاش پس معركه بود و بايد بساطش را جمع مىكرد و همه راهبندهاى ارتجاعى را از جلو راه مجاهدين برمىداشت. گوش كنيد. از صفحه اول مجاهد 26خرداد 59 كه 4روز بعد از ميتينگ امجديه منتشر شده است، مىخوانم:
«نظر حاج سيد احمد خمينى درباره حادثه امجديه:
من حمله به اين اجتماعات را خيانت به اسلام مىدانم.
تهران-خبرگزارى پارس-حجت الاسلام سيد احمد خمينى پيرامون درگيرى و حوادث روز پنجشنبه گذشته امجديه در گفتگويى با خبرنگار خبرگزارى پارس اظهار داشت: خيلى دردناك است، واقعا چه بايد كرد؟
اين موضوع صحبت آن روز بوده است و بهجا هم هست.
آخر شرم ندارد كه عدهيى كه اكثراً هم افرادى هستند كه آدم دلش برايشان مىسوزد، توسط عدهيى تحريك شوند و بهجان عدهيى كه مىخواهند به يك سخنرانى گوش كنند هجوم كنند. اين با چه منطقى مىخواند و قابل توجيه است. آخر مگر وزارت كشور اجازه نداده است، مگر تمام مسئولين و غيرمسئولين حملههاى سابق را به اين اجتماعات محكوم نكردهاند. آيا واقعا محركين را نمىشود شناسايى كرد كه قطعا نظر سوئى دارند؟
چطور اگر مثلاًًًًًًًً به نماز جمعه حمله شود فوراً شناسايى مىشود و مىدانيد چه كسانى هستند و منزلشان كجاست و چند گربه هم در منزلشان دارند و يكى از آنها هم دم ندارد، ولى يك واقعه به اين مهمى و دردآورى و شرم و خجالت آورى را اگر تحت تعقيب قرار دهند ممكن است تحريك احساسات شود.
مگر نمىگوييد كه از خودشان هم دخالت دارند، خوب بگوييد چه كسى است، يا مجاهدين كه مىگويند ما طرف را مىشناسيم، بگذاريد بيايند در تلويزيون بگويند و اگر ثابت شد، شما هم او را بگيريد و خون آن جوان ناكام و كورى آن شخص و زخمى شدن بقيه را بدهيد «حزب فقط حزبالله» اگر معنايش زدن است كه آبروى الله را بردند، مرگ بر اين تفكر، من نمىشناسم اما مىدانم كه اين عده انسانهاى خوب، اكثراً عوام، حتماًًًً تحريك مىشوند وگرنه بيخود به اجتماعات حمله نمىشود. آيا امام در اكثر مصاحباتشان نفرمودهاند كه اظهار عقيده آزاد است. اگر حرف شما حق است از چه مىترسيد و اگر حرف مجاهدين خلق حق است خوب گوش كنيد. من با اين كه بعد از آن صحبت «امام تنهاست» كه همه گونه تفسير شد و همه گونه تحريف. با اينكه واقعا روشن بود، ديگر مىخواستم حرفى نزنم و گوشهيى خزيده باشم. ولى واقعا متاثرم، آيا امام از اين حملههاى ناراحت نمىشوند. راستى چرا مسئولين ساكتند؟
… …
خبرنگار خبرگزارى پارس در اقامتگاه امام از حجت الاسلام سيد احمد خمينى سؤال كرد آيا راست است كه حزب جمهورى اسلامى در اين موضوع دخالت دارد… … …
ايشان پاسخ دادند دوباره رفتيد سراغ اين مسائل، مگر موسسين حزب اين موضوع را محكوم نكردند، مگر آقاى خامنهاى محكوم نكرد پس چگونه در اين مسائل دست دارند.
از حجت الاسلام سيد احمد خمينى سؤال شد شما معتقديد چه بايد كرد كه ديگر اينگونه حوادث اتفاق نيفتد… ؟
ايشان در پاسخ اظهار داشتند به عقيده من در صورت برپايى اين سخنرانيها دولت از شهربانى و سپاه استفاده نمايد و افرادى را كه حمله مىكنند، دستگير كند و به اشد مجازات برساند. برادران پاسدار بهجاى تيراندازى همه كوشش خودشان را در دستگيرى سران حزباللهى كه آبروى اسلام و مسلمين و الله را بردهاند بنمايد. تا اسلام از لوث وجود اين خائنين پاك شود و غير از اين هم راهى ندارد. من بارها گفتهام كه انديشه را نه تنها با چماق نمىشود تغيير داد، كه جايش را براى صاحب انديشه محكمتر مىكند. انديشه را با انديشه بايد پاسخ داد. بارها گفتهام كه اگر زور كار مىكرد شاه، شاه بود. اگر زور مىتوانست حكومت كند هنوز تمام عزيزان ما در زندانهاى شاه مخلوع بودند. برخورد اينچنينى، چنان عكسالعمل كوبندهيى دارد كه هركس را نسبت به صاحبان عمل منزجر مىكند. برادران و خواهران عزيزم حرف حق داريد بياييد و بگوييد وبحث كنيد و اگر حرف ديگران حق است آن را ببوسيد و روى چشمتان بگذاريد و اگر باطل بود نپذيريد. اين ديگر دعوا ندارد. تحريك عوامل داخلى و خارجى نشويد، شما مسئول حداقل خون اين جوان شهيد هستيد. من به پدر و مادرش صميمانه تسليت مىگويم. راستى چه كسى باعث كورى چشم يك جوان شده است. من حمله به اين اجتماعات را خيانت به اسلام مىدانم.
در پاسخ آخرين سؤال ما درباره رئيس مجلس و نخست وزير، حجت الاسلام حاج احمد خمينى گفت من چه مىگويم، و شما چه مىپرسيد. من از چه رنج مىبرم و شما مىخواهيد چه مسائلى را مطرح كنيد. اميدوارم هركس هست، داراى تفكرى باشد كه جلو اينگونه رفتار را بدون هيچگونه اغماضى بگيرد و عاملين اش را به شديدترين وجه مجازات كند».
***
محكوميتهاى گسترده سياسى و اجتماعى در سراسر كشور در مورد چماقدارى و جنايت و تيراندازى در مراسم امجديه به مجلس رژيم هم راه برد. در نخستين موضعگيرى جمعى در اولين مجلس رژيم كه با حذف همه نيروهاى اپوزيسيون در 7خرداد افتتاح شده بود، گروهى از نمايندگانش، بيانيهيى صادر كردند كه آن را مىخوانم:
«20نفر از نمايندگان مجلس شوراى ملى حمله به اجتماع امجديه را محكوم كردند و خواستار مجازات عاملين آن شدند
بهنام خدا
با توجه به اصل آزادى بيان در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران و با توجه به توصيههاى مكرر امام مبنى بر لزوم حفظ وحدت و يكپارچگى اقشار ملت و با توجه به اينكه منطق چماق و چماقدارى و برهم زدن اجتماعات قانونى به هر شكل محكوم است، ما نمايندگان مجلس شوراى ملى اسلامى حملاتى را كه در روز 22-3-59 به شركت كنندگان در مراسم امجديه شد، شديداً محكوم مىكنيم و اعلام مىداريم كه اين گونه كارها علاوه بر پيامدهاى تأسف بار، ضديت با انقلاب اسلامى ايران و تجاوز به قانون و حريم جمهورى اسلامى ايران تلقى مىگردد، و بايد هر چه زودتر عاملين و محركين اينگونه اعمال در هر مقام و موقعيتى كه باشند، به كيفر برسند.
رضا اصفهانى، رحمان استكى، محمدرضا امين ناصرى، مصطفى تبريزى، محمدعلى تاتارى، ابوالقاسم حسين جانى، سيد محمد مشهدى جعفرى، نظرمحمد ديدگاه، رضا رمضانى، كاظم سامى، محمدامين سازگارنژاد، عزت الله سحابى، لطيف صفرى، اعظم طالقانى، على گلزاده غفورى، حسن لاهوتى، سيد محمد ميلانى، محمد محمدى، محمد نصراللهى نژاد، عطاءالله مهاجرانى».
***
تصميم گيرى خمينى
همچنانكه گفتم در اين نقطه ديگر ارتجاع يا بايد بساطش را بالكل جمع مىكرد و از جلو راه مجاهدين و انقلاب دموكراتيك مردم ايران كنار مىكشيد يا بايد جنگ غيررسمى را كه يكسال قبل با صداى خودش در نوارهاى كاست اعلام و توزيع كرده بود، اكنون علنى و آشكار مىكرد.
خمينى تصميمش را گرفت و در روز 4تير 59 حرفهايش را زد. قبل از اينكه به حرفهاى او بپردازيم دو خاطره را به اختصار نقل به مضمون مىكنم:
-يكى اينكه پس از كنارهگيرى از انتخابات رياست جمهورى، چند روز بعد، براى عيادت همين خمينى كه ما را از انتخابات محروم كرده بود، به همراه سردار خيابانى به بيمارستان قلب تهران كه آن موقع مهدى رضايى نام داشت رفتيم. در آنجا معلوم شد كه پزشكان او را ممنوع الملاقات كردهاند. احمد از ما استقبال كرد و ضمن ديده بوسى بسيار گرم و مشتاقانه اولين جملهيى كه به من گفت اين بود كه، واقعاً خيلى نجيب و شريف هستيد. گفتم احمد آقا چه شده كه اين حرف را مىگوييد؟ گفت: بر سر قضيه رياست جمهورى ما انتظار شلوغى و درگيرى داشتيم…
-خاطره ديگر از هانى الحسن نخستين سفير فلسطين در تهران است. در اوايل سال 1360 در يك پايگاه مخفى ما در تهران بهديدارم آمد و شبانه ساعتها راجع به اوضاع و احوال صحبت كرديم. هانى در ضمن گفتگوهايش گفت كه يكبار كه نزد خمينى بودم عكس يكى از ملاقاتهاى علنى من و تو را كه با هم گرفته بوديم، جلوم گذاشت و گفت اين چه ملاقاتهايى است كه شما با اينها (مجاهدين) مىكنيد؟ من (هانى الحسن) گفتم آخر اى امام، اينها از1970 با ما دوست بودهاند… خلاصه اينكه خمينى از روابط ما فلسطينيها با شما خيلى خشمگين است. هانى ادامه داد كه يك روز هم به رفسنجانى بهطور خصوصى گفتم، شما كه از ما (فلسطينيها) خيلى بيشتر به ابعاد و تواناييهاى مجاهدين آشنا هستيد، آيا نمىترسيد كه اينقدر آنها را تحت فشار مىگذاريد و هر روز از آنها كشته و مجروح مىگيريد؟ آيا از واكنش آنها نگران نيستيد؟ رفسنجانى به من (هانى الحسن) گفت: نگران نباشيد، ما اينها را آزمودهايم خيلى سربزير ومعقول هستند. در اين باره هم زياد توى خودمان صحبت كردهايم و بعيد مىدانيم كه چنان واكنشهايى نشان بدهند…
***
اعلان جنگ رسمى و علنى در 4تير1359
قسمتهايى از حرفهاى خمينى را در روز 4تير 59 مىخوانم:
- «خودشان غائله درست مىكنند و فرياد مىز نند و خودشان ديگران را كتك مىزنند، باز خودشان فرياد مىكنند… يعنى روى اين ترتيب، اينها عمل مىكنند كه نگذارند شما كار بكنيد، نگذارند خرمنهاى كشاورزهاى درست جمع بشود»
- «من هى بگويم اسلام و هى بگويم فداى اسلام و فداى خلق و هى بگويم مجاهد اسلام و مجاهد خلق، اين حرفها را بزنم، لاكن وقتى به اعمال من شما ملاحظه كنيد، ببينيد كه از اول، من مخالفت كردم، در هرجا تفنگ كشيدم و مخالفت كردم، هرجا بنا بود كه يك اصلاحى بشود، شما ديديد كه من آمدم و مقابلش ايستادم و مشتم را گره كردم و تفنگم را هم كشيدم، مىخواستند كه دانشگاههايى كه درخدمت استعمار بود و جزء مهمات اين مملكت است كه بايد دانشگاهش اصلاح بشود، همين كه طرح اصلاح دانشگاه شد، سنگربندى شد دردانشگاه كه نگذارند اين كاربشود».
- «مىبينيم كه يك بساطى در امجديه پيش مىآيد، يك غائله درست مىشود ومع الأسف جوانهاى ما مطلع نيستند كه اينها چه دارند مىكنند، اين اشخاص چه دارند مىكنند و بعضى از اشخاصى كه بامن هم مربوط هستند اينها هم ملتفت نيستند كه مسأله عمقش چى هست خيال مىكنند كه مسأله چماقدار است و تظاهر كننده، مسأله اين است. نه، مسأله اين نيست، اين يك ظاهرى است براى آشوب درست كردن مسأله عمق دارد، مسأله آمريكاست، مسأله اين است كه بايد آمريكا بيايد اينجا و مقدرات كشور ما را بهدست بگيرد».
- «همينها هستند كه وقتى كشاورزها خرمنهايشان را جمع مىكنن، آتش مىزنند، آلان هم باز دارند آتش مىزنند و اگرمحافظت نشود، محافظت صحيح نشود، همهاش را آتش مىزنند».
- «در مركز مىآيند با اسم اسلام و با اسم قرآن و با اسم كذاو كذا غائله ايجاد مىكنند كه نگذارند اين مملكت يك آرامشى پيدا كند»
- «توانستند كه جوانهاى پاك و صاف و صحيح ما راگول بزنند با تبليغاتى كه بلدند و خوب هم بلدند. بايد توجه داشته باشد اين ملت كه گول نخورد از اينهايى كه براى اسلام دارند سينه مىزنند، ببينند اعمالشان چيست، ببينند اينهايى كه مىگويند اسلام، آيا درعمل هم اينطورى هستند يا يك سنگربندهايى هستند كه با ا سم اسلامى مىخواهند از بين ببرند اسلام را و دزدهاى سرگردنه هم اسم اسلام روى خودشان مىگذارند لاكن دزدى مىكنند. بايد ما با اسم گول نخوريم بلكه ببينيم چه مىكنند، ببينيم سابقه اينها چى هست، ببينيم كتابهايى كه اينها مىنويسند محتوايش چى هست، ببينيم تبليغاتى كه مىكنند چه تبليغ مىكنند، به مجرد اينكه بگويند من مسلم هستم كه فايده ندارد»
- «حالا من آمدهام مىنشينم مىگويم من رهبر شما. تو غلط مىكنى كه هستى، يا آن مىگويد كه نه، ما اين كار را كرديم آخر كجا اين كارراكرديد؟ اگر يك دزدى را يك جايى كشتند و از طايفه شما بود، انوقت شما مىشويد انقلابى؟!»
- «مع الاسف بعضى از اشخاص هم كه متوجه اين مسائل نيستند، يكوقت آدم مىبيند كه طرفدارى از اينها كردند يا يك چيزى گفتند كه آنها از آن طرفدارى استفاده كردند. اينها گول مىزنند، همه را گول مىزنند. اينها مىخواستند من را گول بزنند، من نجف بودم، اينها آمده بودند كه من راگول بزنند، بيستوچند روز-بعضيها مىگفتند بيستو چهار روز… بعضى از اين آقايانى كه ادعاى اسلامى مىكنند، آمدند درنجف، يكىشان بيستوچند روز آمد در يكجايى، من فرصت دادم به او حرفهايش را بزند، او به خيال خودش كه حالا من را مىخواهد اغفال كند، مع الاسف از ايران هم بعضى از آقايان كه تحت تأثير آنها واقع شده بودند… آنها هم اغفال كرده بودند آنها را [منظورش از جمله آقاى منتظرى بود] آنها هم به من كاغذ سفارش نوشته بودند.
بعضى از آقايان محترم. بعضى ازعلما، خدا رحمتشان كند [منظورش پدر طالقانى بود] آنها هم به من كاغذ نوشته بودند كه اينها ”انهّم فتيه“ [همانا كه آنان جوانمردانى هستند- آيه 13 سوره كهف] قضيه اصحاب كهف، من گوش كردم به حرفهاى اينها كه ببينم اينها چه مىگويند، تمام حرفهاشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه».
- «اين كه آمد بيستو چند روز آنجا و تمامش از نهج البلاغه و تمامش از قرآن صحبت مىكرد، من در ذهنم آمد كه… تو اعتقاد به خدا و اعتقاد به چيزى دارى، چرا مىآيى پيش من؟ من كه نه خدا هستم، نه پيغمبر، نه امام، من يك طلبهام در نجف. اين آمده بود كه من را بازى بدهد من همراهى كنم با ايشان. من هيچ راجع به اينها حرف نزدم، همهاش راگوش كردم. فقط يك كلمه را كه گفت ما مىخواهيم قيام مسلحانه بكنيم، گفتم نه، شما نمىتوانيد قيام مسلحانه بكنيد، بيخود خودتان را به باد ندهيد. اينها با خود قرآن، با خود نهج البلاغه مىخواهند ما را از بين ببرند و قرآن و نهج البلاغه را از بين ببرند».
- «ما در هر قصه اى كه وارد مىشويم مىبينيم كه روحانيت، هدف است… الان هم ما ارتجاعى هستيم، الان هم روحانيان ما ارتجاعىاند، روشنفكرها آنها هستند…»
- «منافقها هستند كه بدتر از كفارند. آنى كه مسلمان مىگويد هستم و به ضداسلام عمل مىكند و مىخواهد به ضداسلام عمل بكند، آن است كه در قرآن بيشتر از آنهاتكذيب شده تا ديگران. ما سوره منافقين داريم اما سوره كفار نداريم».
- در همين سخنرانى خمينى صريحاً گفت: دشمن ما نه در آمريكا، نه در شوروى و نه در كردستان است، بلكه در همينجا در مقابل چشمهاى ما در همين تهران است» (راديو تهران – 4تير 1359).
***
500هزار ميليشيا و تعطيل دفاتر در 250 نقطه
چكيده حرف خمينى كه بعداً هم صدها و هزاران بار توسط سران و سردمداران و دژخيمان و مزدوران رژيم و حكام شرع و دادستانهاى ارتجاع و رؤساى قوه قضاييه او تكرار شد اين بود كه مجاهدين بدتر از كفار و دشمن اصلى اين رژيم هستند. بهعنوان مثال رئيس دادگاه ارتجاع در شهر بم هنوز يك ماه از حرفهاى خمينى نگذشته، رسماًًًًًًًًً در 2مرداد 59 نوشت و مهر كرد كه:
«مجاهدين خلق به فرمان امام خمينى مرتدين و از كفار بدترند. هيچگونه احترام مالى ندارند، بلكه حياتى هم ندارند. لذا دادگاه انقلاب اسلامى به شكايت دروغى آنها وقعى نگذارد».
بنگريد كه اين يك مقام قضايى رژيم آخوندهاست كه نزديك به 30سال پيش، بدون اينكه مجاهدين كمترين خشونت و يا حتى يك شليك كرده باشند، مىگويد بهفرمان خمينى مجاهدين حرمت حيات هم ندارند.
دژخيم مزبور كه آخوندى به نام علامه بود اين را در جواب شكوائيه يك كتابفروش هوادار مجاهدين در شهر بم مىنويسد كه مزدوران ارتجاع به كتابفروشى او حمله نموده و آن را تبديل به ويرانه كردهاند. حتى تعداد زيادى قرآن را هم پاره نموده و پولهاى آن را هم به غارت برده بودند.
***
اين در شرايطى بود كه بهگفته سردمداران و سركردگان و ايادى رژيم مجاهدين در سراسر ايران حدود 500هزار ميليشيا داشتند.
آقا محمدى رئيس ستاد تروريستى نصر كه مسئول امور عراق در دفتر خامنهاى و سپس معاون سياسى راديو و تلويزيون رژيم بود يكبار گفت: «در اوايل انقلاب شايد حدود500هزار ميليشيا گروههاى تروريستى در كشور سامان داده بودند» (تلويزيون رژيم 25/12/78).
-واينهم روزنامه عصر آزادگان بتاريخ 14دى 1378 به قلم اكبر گنجى كه نوشته بود:
«گروههايى بود كه رهبرى استثنايى و كاريزمايى امام خمينى را قبول كرده بودند.
جبهه دوم متشكل از شخصيتها و گروههاى سياسى بود كه با رهبرى امام در دوران تأسيس دولت مسأله داشتند… .
دسته دوم شامل گروههاى مسلحى بود كه با اصل انقلاب و شكل گيرى جمهورى اسلامى مسأله داشتند… فرقه رجوى در رأس اين سازمانهاى تروريستى قرار داشت… و با پشتيبانى پانصد هزار ميليشيا (شبهنظاميان) كه در سراسر ايران سازماندهى كرده بودند، مىتوانند هسته اصلى نيروهاى جبهه اول را كه در حول و حوش امام قرار دارند، قلع و قمع كرده و جمهورى خلقشان را برقرار كنند».
***
اما در روز 4تير 1359 پس از اعلان جنگ رسمى و آشكار خمينى، ما باز هم براى به تأخير انداختن جنگ و خونريزى و استمرار مسالمت، توانستيم اوضاع را كنترل كنيم و جنگ محتوم و در تقدير را، باز هم يكسال ديگر به تأخير بيندازيم. همان شب اطلاعيه تعطيل بيش از 250 ستاد و دفتر مجاهدين در سراسر كشور را نوشتيم و از اين پس مجاهدين تا آنجا كه امكانپذير بود به مبارزه مخفى يا نيمه مخفى روى آوردند و صدها هزار نفر از هواداران هم كه امكان مخفى كردن آنها وجود نداشت شيوههاى كار خود را عوض كردند و به گستردهترين صورت در تمامى شهرها و روستاهاى كشور به پهن كردن بساط هاى ثابت يا سيار خيابانى همت گماشتند. خمينى فكر مىكرد اگر از مقرها و ستادهايمان بيرون برويم ديگر كار تمام است اما نتيجه معكوس شد و پيوند هرچه بيشترى بين خلق و مجاهدخلق برقرار گرديد. در عين حال سركوب و دستگيرى و شكنجه و قتل مجاهدين نيز همچنانكه حاكمان شرع خمينى مىگفتند و مىنوشتند بىدريغ ادامه داشت.
بهراستى كه كنترل نيروى عظيم مجاهدين بهنحوى كه در برابر آن همه جنايتها عكسالعمل نشان ندهند، يك گلوله از جانب ما شليك نشود و حتى يك نفر هم بهدست ما سهواً كشته نشود، كار شگفت و بىمانندى بود كه با انضباط فوق تصور نسل انقلاب محقق شد.
اينها را از اينبابت مىگويم كه معلوم باشد ما براى ادامهه زندگى مسالمتآميز، همه آزمايشها را ازسر گذرانديم. تا اگر ذرهيى هم امكان رفرم و اصلاح در اين رژيم باشد، ناديده نگيريم.
***
گواهى اضداد
13سال پيش در سالگرد 30خرداد در سال 1375، در همين رابطه من قسمتهايى از كتابى به نام «مجاهدين ايران» را كه در آمريكا منتشر شده و نويسنده آن در زمره اضداد شناخته شده مجاهدين است، قرائت كردم.
امروز هم براى يادآورى وثبت در سينه تاريخ درباره وقايع آنروزگار ترجيح مىدهم كه از همان كتاب استفاده كنم. نوشته است: مجاهدين پيوسته بهخط عدمدرگيرى خود با رژيم ادامه مىدادند، درحالى كه مراكز و دفاترشان در شهرهاى مختلف پيوسته در معرض اشغال و تهاجم بود و «آنها حتى سعى كردند مركز مجاهدين را در تهران اشغال كنند» ولى بهدليل حمايتهاى مردمى مجاهدين، موفق نشدند.
- «حزباللهى ها، بدون شك با تحريك ازسوى حزب جمهورى، جنگ عليه مجاهدين را بهراه انداختند . آنها به دفاتر مجاهدين، چاپخانه آنها، بسيج انتخاباتى آنها در شهرهاى تهران، رشت، گرگان، همدان، ميانه، مشهد، شيراز، اصفهان، كرمانشاه، خمين، ملاير و قائمشهر حمله كردند. اين حملهها منجر به سهكشته و هزار زخمى شد. حمله به تظاهرات تهران، كه 200هزار نفر در آن شركت كرده بودند، منجر به مجروح شدن شديد 23هوادار سازمان گرديد».
- «رژيم تنها به تبليغات بسنده نكرد و اهرمهاى ديگر را نيز مورد استفاده قرار داد. دادستان كل در روز 11آبان59، نشريه مجاهد را بهجرم دروغپراكنى ممنوع كرد. نشريه آنها تا اواسط آذرماه، زمانى كه سازمان يك چاپخانه زيرزمينى تأسيس نمود، بهطور مرتب منتشر مىشد. كميتههاى محلى تلاش كردند كه رهبران مجاهدين را دستگير كنند. اكثر آنها مخفى شده بودند، اما بسيارى از هواداران و كادرها، بازداشت شده و بعداز خرداد60 اعدام شدند. پاسداران دفاتر مجاهدين را بسته و تظاهرات آنان را با آتش گشودن به سمت جمعيت و دستگيريهاى گسترده مختل ساختند» و «از آن گذشته، حزبالله، بهاحتمال قوى بهدستور حزب جمهورى اسلامى، يك موج ترور را شروع كرد. آنها روزنامهفروشهايى كه نشريه مجاهد را مىفروختند بهگلوله بستند، افرادى را كه مظنون به هوادارى از مجاهدين بودند كتك مىزدند، خانهها را با بمب مورد حمله قرار مىدادند (از جمله خانه خانواده رضايى) ، به دفاتر انجمنهاى دانشجويان مسلمان حمله مىكردند، كنفرانسها را بههم مىزدند، بهخصوص كنفرانس اتحاديههاى كارگرى، و بهطور فيزيكى به جلسهها حمله مىكردند و فرياد مىزدند ”منافقين بدتر از كفار هستند“ . تا 30خرداد60، اين حملههاى حزباللهيها به همراه تيراندازيهاى پاسداران، منجر به كشته شدن 71تن از مجاهدين شده بود.
در 7ارديبهشت60، مجاهدين يك تظاهرات بزرگ ترتيب دادند كه نسبت به بستن روزنامه بنىصدر و شهادت 4تن از تظاهر كنندگان در قائمشهر اعتراض كنند. در اين راهپيمايى كه بيشاز 150هزار نفر در آن شركت داشتند، پلاكاردهايى كه خواستار اجراى عدالت در مورد قاتلان قربانيان قائمشهر مىشد، را حمل مىكردند. [منظور 4 شهيد تظاهرات قائمشهر است] . رژيم بهروشنى در حال از دست دادن كنترل در خيابانها بود. روز بعد، دادستان كل هرگونه تظاهرات آتى از جانب مجاهدين را ممنوع كرد». سپس «مجاهدين در يك نامه سرگشاده به آيتالله خمينى، شكايتهاى قبلى خود را تكرار كردند، كسانى را كه بهوسيله حزبالله كشته شده بودند ليست كردند، به اين نكته اشاره كردند كه حتى يكى از قاتلان درمقابل عدالت قرار نگرفته است، و اخطار كردند كه اگر همه راههاى مسالمتآميز بسته شود، آنها هيچ راهى جز اين كه به جنگ مسلحانه بازگردند، ندارند».
اينها نوشته و گواهى كسى است كه بههيچوجه دل خوشى از مجاهدين نداشته و ضديتهاى بسيار هم ورزيده است.
***
تظاهرات مادران و آخرين اخطار خمينى
بعد از تظاهرات 150هزار نفرى مادران در تهران در 7ارديبهشت سال 60، خمينى در 10ارديبهشت به صحنه آمد و ما را به تعيين «تكليف نهايى» تهديد كرد و گفت «اسلحه را زمين بگذاريد و از اين شيطنتها دستبرداريد و به آغوش ملت برگرديد».
ما هم آخرين اتمامحجت را بهعمل آورديم و در 12ارديبهشت يك نامه سرگشاده خطاب به «مقام رهبرى كشور جمهورى اسلامى ايران حضرت آيتالله خمينى!» به او نوشتيم، اينطور كه برمىآيد، روزى را كه رسماًًًًًًًًً به مقابله با ما تكليف نماييد دور نيست و «شما در هر موقعيتى كه مقتضى بدانيد آن را مقرر خواهيد فرمود. لاكن ما باز هم بهعنوان انقلابيون يكتاپرست به عرض مىرسانيم كه به هيچ وجه تا آنجا كه به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافهاى داخلى استقبال نكرده و نمىكنيم و تا آنجا كه انضباط آهنين تشكيلاتى ما كشش داشته باشد تلاش خواهيم نمود كه همچون گذشته ولو به بهاى جان خواهران و برادرانمان تا وقتى كه راههاى مسالمتآميز ابراز عقيده و فعاليت انقلابى مطلقاً مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگرديده است از عكسالعملهاى خشونتبار و قهرآميز بپرهيزيم».
در همين نامه نوشتيم كه به قانون اساسى شما (ولايت فقيه) راى ندادهايم اما به آن التزام داريم، وانگهى خود شما سال 60 را سال قانون و عطوفت و برادرى اعلام كردهايد، چرا از آزاديها خبرى نيست و كمترين تقاضاى كارگر و دهقان ايرانى با خانهخرابى و گلوله و حتى مثل كردستان با بمباران و محاصره اقتصادى مواجه مىشود؟
نوشتيم كه چه درمورد ما و چه درمورد هركس كه مختصر مخالفتى با انحصارطلبى بكند، بىدريغ به اينكه عامل آمريكا يا عامل عراق است متهم مىشود؛ نوشتيم كه زندانها انباشته از مجاهدين است و شكنجه و كشتار آنان بىامان ادامه دارد؛ نوشتيم كه تجار وابسته به رژيم در شرايطى كه گرانى و بيكارى بيداد مىكند بالاترين سود تاريخ بازار ايران بهمبلغ 120ميليارد تومان (بيش از 13ميليارد دلار به نرخ روز) را بالا كشيدهاند؛ نوشتيم كه خودتان به كردستان لشكر و سپاه برده و سركوب مىكنيد و بعد مجاهدين را به تأسيس جمهورى ديگرى در لاهيجان و گيلان متهم مىكنند.
همچنين نوشتيم كه حضرتآيتالله، حتى خديو مصر هم وقتى ديد كه پيراهن يوسف از جلو پاره نيست، قلباً به بيگناهى او قانع شد، اما چگونه است كه در دوسال گذشته هميشه كشتهها از مجاهدينند ولى باز اين خود ما هستيم كه متهم به تحريك و حادثهسازى مىشويم؟ بگذريم كه قاضىالقضات شما ـ بهشتىـ حتى به شهادت رساندن خواهران و برادرانمان را هم درمنتهاى وقاحت بهخود ما نسبت مىدهد و لابد مسئول بمبگذاريها هم خود ما هستيم!
«از اين حيث در برابر تكليفى كه گوشزد فرموديد، چهچارهيى جز نوشتن و تقديم وصيتنامهها باقى مىماند؟ كمااينكه امروز اوضاع بهجايى رسيده كه خواهران و برادران نوجوان ما نيز حتى براى فروش يك نشريه، ابتدا وصيتنامهها را مىنويسند و آنگاه مىروند».
در پايان هم از او خواستيم براى بيان مواضع و تشريح اوضاع و شكايات و اثبات حرفهايمان به ديدنش برويم، با اين اميد كه زندگانى مسالمتآميز هرچه بيشتر ادامه يابد و تشنجى در كار نباشد.
***
قيام 30خرداد
چندروز بعد خمينى مجدداً به صحنه آمد و با تهديد و خط و نشان كشيدن بيشتر گفت كه لازم نيست به ديدن من بياييد، من خدمت مىرسم!
سپس توقيف الباقى روزنامهها و عزل رئيسجمهور رژيم، كه مورد حمايت مجاهدين بود، صورت گرفت و رژيم بهصورت خلص، يكپايه و ارتجاعى گرديد. خمينى حاكميت ارتجاعى مطلقه خود را بهتمام و كمال مستقر كرد و ديگر هرگونه اميد براى اصلاحپذيرى رژيمش همراه با آخرين قطرههاى آزاديهاى سياسى، بىشكاف وعلى الاطلاق از بين رفت.
در آستانه 30خرداد، علاوه بر آن همه شهيد، ما بدون اين كه حتى يك گلوله شليك كرده باشيم، چندهزار زندانى شلاقخورده داشتيم. در نمايشهاى جمعه، در راديو و تلويزيون و مطبوعات رژيم، در مجلس ارتجاع و حتى در جلسات هيأت دولت و در سخنرانيهاى خمينى در جماران، همه مىديدند و مىشنيدند كه شعار اصلى مرگ بر مجاهدين بود.
خمينى مىگفت خودشان خودشان را شكنجه مىكنند و رسانههاى او بهصورت شبانهروزى از هيچ لجنپراكنى بهما فروگذار نمىكردند. آنها از فساد درونى مجاهدين، وضعيت زنان و مردانشان و از وابستگيشان در آنواحد به آمريكا، شوروى، اسراييل و عراق، داستانها بههم مىبافتند.
بگذاريد روز 30خرداد را ـ بازهم از همان كتاب كه گفتمـ بخوانم: «در روز 30خرداد، جمعيت زيادى در بسيارى از شهرها ظاهر شد، بهخصوص در تهران، تبريز، رشت، آمل، قائمشهر، گرگان، بابلسر، زنجان، كرج، اراك، اصفهان، بيرجند، اهواز و كرمان. در تظاهرات تهران بيشاز 500هزار نفر مصمم شركت كرده بودند. اخطار عليه تظاهرات بهطور مستمر از شبكه راديو و تلويزيون پخش مىشد. حاميان دولت به مردم توصيه مىكردند كه در خانههايشان بمانند. بهعنوان مثال سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى از جوانان خواست كه جان خود را بهخاطر ليبراليسم و كاپيتاليسم ازدست ندهند. آخوندهاى عاليرتبه اعلام كردند كه تظاهر كنندگان بدون توجه به سنشان بهعنوان ”محارب با خدا“ محسوب مىشوند و درنتيجه در همان محل اعدام مىشوند. حزباللهيها مسلح شده و با كاميونها آورده شده بودند تا خيابانهاى اصلى را ببندند. به پاسداران دستور شليك داده شده بود. تنها در محدوده دانشگاه تهران 50تن كشته، 200تن زخمى و 1000نفر دستگير شدند. اين فراتر از همه درگيريهاى انقلاب اسلامى بود. مسئول زندان اوين (لاجوردى) با خوشحالى اعلام كرد كه جوخههاى اعدام 23تظاهركننده، از جمله چند دختر نوجوان، را اعدام كردهاند. دوران ترور آغاز شده بود» (از همان كتاب).
بله، اين هم از «سال قانون و برادرى و عطوفت» در قاموس خمينى!
***
در سرفصل 30خرداد سال1360 زمان تصميمگيرى قطعى فرارسيده بود. دربرابر ارتجاع مهيب و قهارى كه مىرفت خود را يكپارچه و يكپايه كند و سلطنت مطلقه فقيه را مستقر سازد، ديگر جاى مانور و تحرك سياسى باقى نمانده بود. يا بايد تسليم مىشديم و به «حيات خفيف و خائنانه» رضا مىداديم و مانند حزب توده در كودتاى 28مرداد، بهمسئوليتمان پشت مىكرديم و در تاريخ ايران نفرين مىشديم، يا مىبايد دست از همهچيز مىشستيم و، ولو با سنگينترين بهاى خونين و با الهام از سيدالشهدا حسينبن على (ع) ـ بهطرزى عاشوراگونه از شرف خود و خلق در زنجيرمان نگاهبانى مىكرديم و سرفراز مىمانديم، و ما اين راه را برگزيديم. هيهات مناالذله!
ازآنپس، 30خرداد، با همه درخشش و سرخفامىاش، حدفاصلى شد و شاخصى براى دموكراسى و ديكتاتورى و سرمشقى براى آنچه بايد كرد. البته اضداد مقاومت ايران، همه وادادگان و وارفتگان و كسانى كه درابتدا يا انتهاى حرفهايشان، ديكتاتورى دينى را بر اين مقاومت ترجيح مىدهند و اين مقاومت را بهسود آخوندهاى خونآشام تخطئه مىكنند، كماكان حق! دارند از 30خرداد الگويى براى آنچه هرگز نبايد كرد ترسيم و تصوير كنند، اما مردم و تاريخ ايران قضاوت خود را دارند.
فكر مىكنم پس از 28سال، قيام 30خرداد 1388 و سلسله زنجير خيزشهايى كه تا قيام عاشورا در 6 ديماه 1388 يك نقطه عطف تاريخى را تصوير كرد، از همين قضاوت نشاندارد.
***
يكبار به خمينى و دربار آخوندى هشدار دادم كار را به آنجا نرسانند كه مجبور شويم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله جواب بدهيم.
سالها بعد سركردگان رژيم در اين باره بسيارى نكات گفتند كه من فقط سه نمونه ر ا نقل مىكنم اما مسئوليت حرفها و برچسب تروريستى آنها را به خودشان وا مىگذارم:
-موسوى تبريزى دادستان خون آشام خمينى گفت «درهمان شهريور سال 60 كه من پس از شهيد قدوسى در سمت دادستانى انقلاب قرار گرفتم 640نفر تنها در تهران به دست منافقان ترور شدند» (خبرگزارى ايسنا 21/6)
-رئيس اداره بدنام اطلاعات رژيم در بروجرد در مورد وقايع بعد از 30خرداد سال 1360 در اين شهر اعلام كرد: «در سال 1359 بدليل فضاى مساعد سياسى بروجرد، مركزيت تشكيلات منافقين از لرستان و همدان به بروجرد منتقل شد. اعضاى اين گروهك توانسته بودند در آن زمان عدهيى از جوانان را اغفال كنند و بيش از 229 اقدام نظامى… . از آنها گزارش شده بود. وى افزود: شهرستان بروجرد از جمله شهرهايى است كه بيشتر دانش آموزان و دانشجويان آن چادرى هستند» ! (خبرگزارى رسمى رژيم- 3آذر 1379)
-يكبار هم در همين اواخر، سفير رژيم در عراق (پاسدار كاظمى قمى) گفت: «در مقاطعى در كشور در يك روز نزديك به 200 ترور داشتيم و ايران توانست چنين فضاهايى را كنترل كند» (خبرگزارى ايسنا- 10/2/85).
***
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=52720
استراتژى قيام و سرنگونى
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت چهارم)
مسعود رجوي - رهبر مقاومت ايران
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
9/11/88
فصل سوم –اصلاحات و سوابق آن در رژيم ولايتفقيه
چه خوب بود اگر خمينى پدر طالقانى را پس نمىزد و رياست جمهورى ايشان را مىپذيرفت. اما حتى ما بهدرستى نفهميديم كه چه شد كه آقاى طالقانى سه ماهونيم پس از اينكه ما او را نامزد رياست جمهورى كرديم، بهطور ناگهانى درگذشت. من دليلى ندارم كه بگويم اين درگذشت مشكوك است. اما توده مردم در آنزمان شعار مىدادند «بهشتى، بهشتى، طالقانى را تو كشتى».
در هر حال، پدر طالقانى كه در آبان 57 از زندان آزاد شده بود، در بيرون زندان فقط 10ماه و نيم بهسر برد و هر روز هم از جانب دار و دسته خمينى تحت فشار و در معرض جنگ اعصاب و بحران قرار داشت.
رفتار خمينى با آيتالله طالقانى، مفسر بزرگ قرآن، كه ديگر نمىشد به او هم برچسب التقاطى و منافق زد، نشان داد كه رژيم خمينى ظرفيت اصلاح شدن ندارد. هر كس اندك آشنايى با قران و تفسير داشته باشد، مىداند كه خمينى در تفسير قران نه فقط به گردپاى پدر طالقانى هم نمىرسيد، بلكه سراپا غرق در منطق صورى و اسلوب اسكولاستيكى و جهانبينى قرون وسطائى بود. تنها نقطه قوت خمينى مبارزه جويى او در زمان شاه البته از موضع مادون سرمايهدارى بود. مطلعين مىدانند كه خمينى بعد از كودتاى ننگين سال1332، هم كاسه كاشانى و سپهبد زاهدى بود كه اعدام مصدق را مىخواستند. خمينى تا زمان فوت آقاى بروجردى بزرگ در ابتداى 1340، «حاج آقا روح الله» ناميده مىشد. سپس در جريان ”انقلاب سفيد“ كه شاه براى حفظ رژيمش به اصلاحات ارضى و شركت زنان در انتخابات روى آورد، به مخالفت برخاست. قد علم كردن او در برابر كاپيتولاسيون بودكه شهرت و مقبوليت او را به اوج رساند. پس از 15خرداد 1342 شاه قصد دستگيرى و زندانى كردن او را داشت. اما سه تن از مراجع شناخته شده آن زمان (شريعتمدارى و ميلانى و مرعشى) به اتفاق گروه ديگرى از روحانيان شناخته شده از تبريز و ساير نقاط در شهر رى در جوار حرم شاه عبدالعظيم جمع شدند و گويا اعلاميهيى صادر كردند كه مضمون آن ارتقاى ”حاج آقا روح الله“ به رتبه آيتاللهى و مرجعيت بود تا خمينى بدينوسيله از پيگيرد و دستگيرى مصونيت پيدا كند. هر چند كه خمينى در منتهاى ناجوانمردى حتى شريعتمدارى را هم كه باعث نجات او شده بود، تحمل نكرد و به رذيلانهترين صورت، كارى را كه شاه نكرده بود انجام داد و آيتالله شريعتمدارى را در عين كهولت و بيمارى و كبر سن، حبس خانگى كرد و به تلويزيون كشاند.
***
راستى كه خمينى به هيچكس وفا نكرد. حتى از اعدام قطبزاده هم كه در هواپيمايى كه از فرانسه به تهران آمد در كنارش نشسته بود، صرفنظر نكرد. يكى از زندانيان دهه 60 نقل مىكرد كه وقتى قطبزاده را نيمهشب براى اعدام مىبردند، چندين بار شعار درود بر مجاهدين داده بود… .
عزل بازرگان اولين نخستوزير خمينى كه خودش دولت و نخست وزيرى او را به امام زمان منسوب مىكرد، عزل بنى صدر اولين رئيسجمهور رژيم كه خودش مىگفت نويسنده اصل ولايتفقيه در خبرگان بوده، و سپس عزل منتظرى جانشين اعلام شده خمينى، جاى ترديد باقى نگذاشت كه رژيم ولايتفقيه هيچگونه قابليت استحاله و اصلاح ندارد. گفته بوديم كه افعى هرگز كبوتر نمىزايد.
***
اصلاحات خمينى و حكم هشت مادهاى
يكسال و نيم پس از 30خرداد 1360 كه سركوب و شكنجه و اعدام (گاه صدها اعدام و تير خلاص فقط در يك شب) آبرو و حيثيتى براى رژيم باقى نگذاشته بود و برخى دستجات درونى رژيم و حتى منتظرى جانشين رسمى خمينى هم بهستوه آمده بودند، خمينى در 24آذر 1361 يك حكم 8 مادهيى خطاب به قوهقضائيه و تمام ارگانهاى رژيم صادر كرد. اين حركت در آن زمان سرو صداى زيادى بهپا كرد و به آغاز رفرم و اصلاحات در رژيم خمينى تعبير شد، هرچند كه خمينى، در سراپاى همين حكم، مجاهدين و هر فرد و گروه برانداز را مستثنى كرده بود.
مهمترين نكات حكم 8 مادهاى خمينى بهشرح زير بود:
«- رسيدگى به صلاحيت قضات و دادستانها و دادگاهها با بىطرفى كامل بدون مسامحه و بدون اشكالتراشيهاى جاهلانه كه گاهى از تندروها نقل مىشود
- احدى حق ندارد با مردم رفتار غيراسلامى داشته باشد.
- هيچكس حق ندارد كسى را بدون حكم قاضى كه از روى موازين شرعيه بايد باشد، توقيف كند يا احضار نمايد
- هيچكس حق ندارد در مال كسى دخل و تصرف كند يا توقيف و مصادره نمايد مگر به حكم حاكم شرع
- هيچكس حق ندارد به خانه يا مغازه يا محل كار كسى بدون اذن صاحب آنها وارد شود يا كسى را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد يا نسبت به فردى اهانت نموده يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگرى به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براى كشف گناه، شنود بگذارد
- آن چه ذكر شد و ممنوع اعلام شد، در غيرمواردى است كه در رابطه با توطئهها و گروهكهاى مخالف اسلام و نظام جمهورى اسلامى است كه براى براندازى نظام جمهورى اسلامى و افساد فىالارض اجتماع مىكنند و محارب خدا و رسول مىباشند، كه با آنان در هر نقطه كه باشند و همچنين در جميع ارگانهاى دولتى و دستگاههاى قضايى و دانشگاهها و دانشكدهها و ديگر مراكز با قاطعيت و شدت عمل ولى با احتياط كامل بايد عمل شود،
- اگر براى كشف خانههاى تيمى و مراكز جاسوسى و افساد عليه نظام جمهورى اسلامى از روى خطا و اشتباه به منزل شخصى يا محل كار كسى وارد شدند و در آن جا با آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و ساير جهات انحرافى مثل مواد مخدره برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند
- هيچيك از قضات حق ندارند ابتدائاً حكمى صادر نمايند كه به وسيله آن مأموران اجرا اجازه داشته باشند به منازل يا محلهاى كار افراد وارد شوند كه نه خانه امن و تيمى است و نه محل توطئههاى ديگر عليه نظام جمهورى اسلامى است.
-جناب حجت الاسلام آقاى موسوى اردبيلى، رئيس ديوان عالى كشور و جناب آقاى نخستوزير (ميرحسين موسوى) موظفند شرعاً از امور مذكوره با سرعت و قاطعيت جلوگيرى نمايند
- بايد ملت از اين پس كه در حال استقرار و سازندگى است احساس آرامش و امنيت نمايند و آسوده خاطر و مطمئن از همه جهات به كارهاى خويش ادامه دهند».
***
موضع مجاهدين
مجاهدين در همان زمان ”دعوى رفرم! در اوج خفقان بازگشت ناپذير“ از سوى ولىفقيه ارتجاع را به سخره گرفتند.
سرمقاله نشريه مجاهد بتاريخ 9دى 1361 در اين باره نوشت:
-مشكل مردم و انقلاب ايران با رژيم خمينى از همان روز نخست، نه در بد عملى اين يا آن پاسدار يا حاكم ضدشرعى بلكه در بنياد رهبرى غاصبانه خمينى و رژيم قرون وسطايى، ضدبشرى و دجال گونه اوست… پس مشكل رژيم يك مشكل سياسى مربوط به حاكميت و قدرت حاكم است و لاغير…
-در شرايطى كه بهگفته ناطق نورى وزير كشور رژيم تنها در آبانماه 1600نفر فقط در تهران به اتهام هوادارى از مجاهدين دستگير شدهاند… خطر ”رفرم“ براى آنهايى كه آب از سر رژيم شان گذشته در اين است كه بهقول توكويل (نويسنده و متفكر سياسى فرانسوى قرن نوزدهم) دست زدن به رفرم، همانا دست زدن به انقلاب (بهمعنى واژگونى) مىباشد و بهناگهان همه رشتههاى ديكتاتورى را پنبه مىكند.
-اگر خمينى تظاهرات اواخر شهريور و اوايل مهر 60 را با قساوت بىحد و حصر و غيرقابل تصور، سركوب نمىكرد از جرقه حريق بر مىخاست.
-اين رژيم نه امكان رفرم دارد و نه آلترناتيوى در داخلش شانس وجود دارد.
- بنابراين، جاى اين دارد كه به خمينى بگوييم، تو مسأله مردم را حل كن، مسأله مجاهدين پيشكش و از اين بابت هيچ غم مخور! زيرا چنانچه فىالواقع بتوانى به درد مردم برسى، مجاهدين هر كه باشند و به هر پايهيى هم رسيده باشند، خودبهخود ديگر موضوعيتى نخواهند داشت. اما واى بر تو اگر همچنانكه تاكنون در سركوب و خفقان افزودهاى، باز هم به آن ادامه بدهى…
***
27سال پيش، سرمقاله «مجاهد» با قطعه زير از جمعبندى سال اول مقاومت از قول خود من، اينچنين خاتمه مىيافت:
«… . به خمينى بايد گفت: مگرتو مدعى نيستى كه همه امت پشت سرتوهستند؟ مگربه قول دجالانه خودت، همه نيروهاى معنوى كائنات را هم پشت سر خودت ندارى؟ مگر براساس دعاوى كذب خودت، خدا و پيغمبر واسلام وملتهاى اسلام وامام زمان و امثالهم را پشت سرت ندارى؟ مگر رهبر مستضعفان جهان نيستى؟
مگر پايه طبقاتى مكفى (به قول برخى مدعيان) ندارى؟
مگر توان بسيج بهاندازهى كافى ندارى؟
گيريم كه توان سازماندهى و قدرت تاكتيكى و همه اين چيزها را هم دارى، خوب، بارك الله! بنابر اين، از ماده و معنا كه چيزى كم ندارى!
پس بى زحمت، يك مرحمتى بفرما و به قصد شتشوى چهرهى رذل و پليد خودت هم كه شده، سر مشك ديكتاتورىات را باز كن و از شكنجه و اعدام دستبردار…
خوب، كسى كه چنان پايه هائى دارد، ديگر چرا مىترسد؟ مگر از پاريس، يك جمبوجت حامل خبرنگار و مفسر و تحليلگر باخودش نبرد به ايران؟ حالا چطور شد كه همه خبرنگاران جهان، جاسوس شدند!؟
خوب تو كه ميگويى ساواك 36ميليونى دارى، پس ترس از جاسوس ديگر چرا؟ بگذاريد بيايند ببينند… .
خوب، مگر ما يك ”گروهكى“ بيش نيستيم؟! خودت 24ساعتهدارى مىگويى… . خوب چه خبر است؟ اينقدر فشار براى چى؟ اينقدر كشتار براى چى؟ اينقدر شكنجه و دار و اعدام براى چى؟ مگر دنيا نگفت و نمىگويد كه زندانهايت را باز كن ببينيم؟ خوب بپذير. اگر شكنجه نيست، بگو آقا بيائيد ببينيد. اگر دست بريدن و پا بريدن نيست، بگو آقا بيائيد ببينيد.
ديگر چه لزومى هست كه مجروح را از تخت بيمارستان ببرى اعدام بكنى؟ ديگر چه لزومى هست كه زن باردار را اعدام بكنى؟
خوب، اقلا بگذاريد وضع حمل كند. دو ماه، سه ماه، چهار ماه، مهلت بده تا بچه را به دنيا بياورد و بعد بكش… . !»
***
اصلاحات خاتمى
دود و دم ”2خرداد“ و شعبده اصلاح طلبى خاتمى را حتماًًًًًًًًً به ياد داريد. بهقول خودش آمده بود تا «معاند نظام را به منتقد و منتقد را به موافق» تبديل كند. حرف از قانون و جامعه مدنى و گفتگوى تمدنها و حتى حقوقبشر و آزادى احزاب هم مىزد.
در روز 3خرداد 1376، بهمحض اعلام نتيجه اوليه انتخابات رژيم در آن زمان، من در پيامى به همين مناسبت به اطلاع هموطنانمان رساندم كه آخوند خاتمى كيست و چه سوابقى در اشغال موسسه كيهان در سال 1359 و چه كارنامهيى در سانسور و خفقان و كوبيدن بر طبلهاى جنگ و صدور ارتجاع و تروريسم در 10سالى كه وزير ارشاد خمينى بوده است، دارد.
- «مطابق بيوگرافى منتشر شده در روزنامه ابرار (مورخ 29مرداد1368)، طلبهى بوده كه «در قم مقدمات و قسمتهايى از سطح» را حين تحصيلات دبيرستانى فراگرفته و بعد هم به خدمت سربازى رفته و «بين سالهاى 50 تا 57 نيز چند بار به قم» رفته است. در ابتداى57 بهدعوت بهشتى سرى به هامبورگ زده و سپس در زمان خمينى بهعنوان نماينده اردكان، به مجلس ارتجاع رفته است»
- او «از خطاماميهاى دوآتشه بود كه اكنون به مقتضاى زمان، لباس «اعتدال» به تن كرده و غافل از اين است كه مردم ايران بهخوبى مىدانند كه سگ زرد برادر شغال است!»
با اين حال در همين پيام به صراحت گفتم كه «در هر حال مبارك است!… ولو بهاندازهيك قطره، آزادى و قانون و حقوقبشر در رژيم ولايت وارد نمايد و از اعدام و شكنجه و زندان و قلمشكستن و لبدوختن و دستبريدن و چشم از حدقه درآوردن فقط يك قدم عقب بنشيند، تا ببيند مردم چه به روز ”نظام مقدس جمهورى اسلامى“ مىآورند. مقاومت ايران هم دقيقاً همين را مىخواهد و از هر قطره آزادى و از هر قدم عقبنشينى جلادان بغايت استقبال مىكند، چرا كه بالمآل موجب سرنگونى رژيم در تماميت آن» مىشود.
***
بالاترين دستاورد آخوند خاتمى براى رژيم
در آبان 76 در گفتگويى با هموطنانمان در آمريكا كه تحت عنوان «وضعيت رژيم و موقعيت مقاومت» منتشر هم شد، به استحضار رساندم كه حرف و كاركرد اصلى جماعت خاتمى براى رژيم ولايتفقيه اين است: «سوق دادن مخالفان از نوع براندازى به مخالفان سياسى و متعاقباً تبديل و استحاله مخالفان سياسى به منتقدان فرهنگى… حرف واضح است: كار سرنگونى نكن! مخالفت سياسى كن! بعد برو به منتقد فرهنگى تبديل شو!.
مخالفت سياسى هم كه مىدانيد در اين روزگار، در داخل رژيم و جناحهاى آن، صدبار بيشتر از كسانى كه در خارجه نشستهاند، وجود دارد. منظورم كسانى است كه نان پناهندگى سياسى را مىخورند و هنرى جز لنگ و لگد زدن به شوراى ملى مقاومت و مخصوصاً به مجاهدين ندارند و درقياس با مخالفان سياسى داخل رژيم اصلاً دليل وجودى و پناهندگى سياسىشان در خارجه معلوم نيست چيست.
وزارت اطلاعات رژيم هم بخشنامه داده كه بهمجاهدين بزنيد، هرچه هم خواستيد در مخالفت سياسى با رژيم بگوييد. اينطور است كه هرشاگرد جلادى را مىآورند تا مجاهدين و مقاومت را زيرضرب بگيرد، يك انتقاد فرهنگى يا مخالفت سياسى هم با رژيم بكند».
اما بالاترين دستاورد آخوند خاتمى براى ولىفقيه چشمك و چراغهايش با اروپا و آمريكا بود كه به نامگذارى تروريستى مجاهدين و به بمباران و خلع سلاح آنها و كودتاى نافرجام 17ژوئن منجر شد. هنوز هم وقتى خاتمى و شركا مىخواهند فايده خود را به رخ ولىفقيه بكشند در صدر دستاوردهايشان به همين استناد مىكنند.
خرازى وزير خارجه خاتمى در 18اسفند 1377 رسماًًًًًًًًًًًًًًًًً «خاتمه دادن» به فعاليتهاى مجاهدين و مقاومت ايران را «يكى از معيارهاى جدى ارزيابى ميزان صداقت كشورهاى اروپايى» و عامل «تعيينكننده» در «مناسبات آتى» رژيم با آنها اعلام كرد.
***
آرمان و اسلوب خاتمى
در شهريور 1377 در مصاحبههايى كه تحت عنوان «كدام فضاى باز سياسى؟» منتشر شد
درباره آرمان و اسلوب خاتمى، حرف ما اين بود:
«به هر شكلى هم كه آخوند خاتمى را بزك كنند، فايده ندارد. از نظر او ”سرمايههاى ارزنده كشور“ دژخيمان وزارت اطلاعات و ”خدمتگزار مردم“ لاجوردى است. اس و اساس و ”محور و مدار نظام“ مطلوبش هم ولىفقيه و نيروى آرمانى ”او هم سپاه پاسداران است!“ كمااينكه گفت: ”سپاه بايد باشد و هست، با همه وجود بهسپاه عزيزمان [يعنى به جنگ و جنايت] افتخار مىكنيم، سپاه نيروى آرمانى انقلاب ما و بدون ترديد آرمانىترين نيروى مسلح عالم است“ . درباره رهبر معظمش هم گفت: ”امروز دولت ما، سپاه ما، نيروهاى مسلح ما همگى با محوريت رهبرى معظم انقلاب در كنارهم هستند“ .
درواقع كسانى كه اين را بزك مىكنند، از يكمشت ولگرد سياسى در راه دور و در ديار فرنگ كه بگذريم، كسانى هستند كه منافع مشخص مادى دارند. اين يك بحث روشنفكرنمايانه در كافهها نيست، قيمت را مردم ايران با گوشت و پوستشان، با جانشان، با مالشان، با عرض و نواميسشان بايد بپردازند.
اين شخص هنوز لازم نديده حتى يك كلمه به مردم توضيح بدهد كه در اين رژيم چندنفر را اعدام كردهاند، چند زندانى سياسى داشتهاند؟ چه تعداد را شكنجه كردهاند؟ تعداد دقيق قتلعامشدگان چندنفر بوده است؟ گورهاى جمعى كجاست؟ مجموعه چپاولها و دزديها از اموال ملت در اين رژيم چقدر بوده است؟
اين بحثها يك بحثهاى نظرى نيست. براى مردم ايران بهمعناى طولانى كردن عمر همين رژيم است. بهمعنى ادامه فقر، بدبختى، فحشا، خودسوزى، خودكشى و جرم و جنايت است. يك مشت آخوند جانى و شياد در منتهاى رذيلت يكمرتبه چرخشمدارى پيشه كردهاند، بدون آنكه ملت ايران را شايان آن بدانند كه يككلام توضيح بدهند كه از كى قانون و جامعه مدنى را كشف كردند! و از كى بهوجود ”دولت و ملت برادر و مسلمان عراق“ پى بردند. بهناگهان سرتيپـ پاسدارها و شكنجهگران وزارت اطلاعات و كميته و نيروى انتظامى، روزنامهنويس و اهل كار فرهنگى شدند. و چون با سركوب نتوانستند ملت ايران و مقاومتش را از پاى دربياورند، حالا مىخواهند با فريب و نيرنگ مقابله كنند».
خاتمى، ولايتفقيه را با شرك آشكار ”اراده برتر منتسب به وحى“ مىخواند و بهطرز مضحكى رژيم را ”دموكراسى وحيانى“ توصيف مىكرد. دست آخر هم بدون هيچ رودربايستى «هرگونه سخنى از تغيير قانون اساسى» رژيم ولايتفقيه را «خيانت به ملت ايران» اعلام كرد و همه را به ايستادگى در برابر «كسانى كه به شورش» و «نفى و براندازى مىخوانند»، دعوت كرد (آذر 1379).
***
تعريف استحاله و الزام رفرم در رژيم ولايتفقيه
در بهمن1377 كه دود و دم استحاله طلبى در رياست جمهورى آخوند خاتمى بالا گرفته بود، ناگزير به تعريف كلمه استحاله پرداختيم و گفتيم:
«كلمه استحاله يعنى دگرگونى و از چيزى به چيز ديگر تبديل شدن.
از لحاظ فقهى و شرعيات، اين دگرگونى اسباب تطهير و پاككننده هم هست يعنى شئ نجس و ناپاك (مانند سگ مردهى كه پس از ساليان در نمكزار به نمك تبديل شده باشد) بر اثر استحاله و تغيير بنيادين و ماهوى، پاك مىشود.
اما از نظر سياسى، كلمه استحاله را مترادف با رفرم و اصلاحپذيرى بهكار مىبريم… … … .
-حال اگر بشود يك شئ قراضه و فرسوده را بهنحوى تعمير و اصلاح كرد كه حداقل كاركردهاى مطلوب را داشته باشد، كدام عقل سالم مىتواند مخالف تعمير كردن و اصلاح آن باشد؟
بر اين اساس اگر بشود يك رژيم را هم طورى اصلاح كرد كه با منافع اساسى مردم حداقل سازگارى را داشته باشد، در اين صورت بنا را بر اصلاح آن مىگذاريم، نه بر دورانداختن و براندازى.
-اما الزام استحاله رژيم آخوندى مشخصاً كنار گذاشتن و از دور خارج كردن بالفعل ولايتفقيه است. يعنى دست كم براى پرش از مادون سرمايهدارى به سرمايهدارى مىبايد ولىفقيه بالفعل كنار زده بشود. فراموش نكنيم كه در رژيم ولايت و سلطنت مطلقه فقيه، مهار كردن هيولاى ولايت بهمثابه خنثىسازى و سپس دفع و كنارزدن آن است.
بنابراين، در جنگ جناحهاى رژيم، پيشرفت جريان استحالهطلب به اينمعنى است كه خاتمى بايد خامنهاى (يعنى ولىفقيه و همه كاره رژيم) را بالفعل از دور خارج كند.
اگر بتواند اين اخراج را محضرى و قانونى بكند، يعنى قانون اساسى را عوض كند، كمال مطلوبش است. اگر هم نتواند، دستكم بايد در عمل و بالفعل، دست ولىفقيه را كوتاه كند تا ديگر نتواند همهكاره باشد و حرف آخر را بزند.
اما كسى كه مىگويد استحاله واقعى نيست، مضمون حرفش اين است كه جريان شبهبورژوايى استحالهطلب نمىتواند ولىفقيه را با اختيارات گستردهى كه دارد كنار بزند. چرا؟ چون شوراى نگهبان دست اوست، نيروهاى مسلح دست اوست، انواع و اقسام بنيادها دست اوست، قوه قضاييه دست اوست، بنياد بهاصطلاح مستضعفان دست اوست، و خلاصه، قدرت بلامنازع سياسى و اقتصادى و مذهبى و قانونى است، سياستهاى نظام را تعيين مىكند و ناظر بر اجراى آنهاست. جنگ و صلح را او اعلان مىكند. رئيس راديو و تلويزيون را او منصوب مىكند و…
-ملاحظه مىكنيد كه فرق حرف ما با استحالهطلبان در اين است كه آنها بهجاى راهحل، سراب نشان مىدهند و با توهمپراكنى حول خاتمى مىخواهند رژيم را در تماميتش حفظ و از سرنگونى در امان نگهدارند».
***
تعريف و معيار تشخيص اصلاحطلبان واقعى
شوراى ملى مقاومت ايران در بيانيه 25فروردين1378 حقايق بسيار مهمى را با مردم ايران در ميان گذاشت كه برخى از آنها را عمداً با شمارهبندى جديد نقل مىكنم تا معنى و تعريف و شاخص والزام اصلاح طلبى واقعى كه همانا حذف ولايتفقيه يا دست كم خلع يد از او و برگزارى انتخابات آزاد بر اساس اصل حاكميت مردم است، برجسته شود:
يكم- در سال 77ماهيت و نقش خاتمى، كه از اين پيشتر توسط شوراى ملى مقاومت خاطرنشان شده بود، بيش از پيش آشكار شد و به اثبات رسيد كه اين آخوند فريبكار هرگز اهل اصلاحات و ايجاد رفرم نبوده و نيست.
خاتمى كه بهعنوان دستپرورده و شاگرد بهشتى مورد توجه و عنايت ويژه محافل استعمارى است. بارها به صراحت اعلام كرده كه به ولايت خامنهاى وفادار است و آن را «منتسب به وحى» مىداند، حال آن كه لازمه رفرم در نظام جبّار مذهبى حاكم بر كشور، حذف ولايتفقيه يا دستكم خلع يد عملى از ولىفقيه است.
دوم-بر همگان ثابت شده است كه اين نظام، به دليل تضاد آشتىناپذيرش با حاكميت مردم و حقوق شهروندان، اراده و ظرفيت رفرم، گشايش، اصلاح و استحاله ندارد. بنابراين گسستگىهاى ناشى از دوره پايانى اين رژيم، نشانه گشايش و استحاله نيست. تحولات و رويدادهاى دوره رياستجمهورى خاتمى هم نشان داده كه باند او نه مىخواهد و نه مىتواند به رفرم سياسى دست بزند. هدف واقعى اين باند چيزى جز طولانىتر كردن عمر همين رژيم پيرامون «عمود خيمه نظام» نيست.
سوم- خاتمى، لاجوردى را «خدمتگزار مردم» و صياد شيرازى را «سرباز فداكار اسلام و فرزند برومند ايران» مىنامد؛ در تمامى زمينههاى اساسى سرسپردگى خود را به ولايت خامنهاى اعلام مىكند و بر قتلهاى سياسى و كشتار نويسندگان و روشنفكران سرپوش مىگذارد.
چهارم- همچنانكه مسئول شورا به كرات اعلام كرده است، اگر آخوندهاى حاكم بر ايران و همدستانشان و همه آنهايى كه به اين رژيم نامشروع چشم دوختهاند، منكر حمايت اكثريت عظيم مردم ايران از اين مقاومت هستند، مىتوانند بخت رژيم را در برابر شوراى ملى مقاومت ايران در يك انتخابات آزاد براى رياستجمهورى، بر اساس اصل حاكميت ملت (و نه ولايتفقيه) يا در انتخابات مؤسسان، با تضمينهاى كافى و تحت نظر ملل متحد، به آزمايش بگذارند. بنابراين باز هم تكرار مىكنيم كه اين مقاومت خونبار توان و ظرفيت آن را هم دارد كه براى اثبات مشروعيت خود و تعيينتكليف نهايى با دشمن، به هر نوع آزمايش مسالمتآميز از قبيل همهپرسى يا انتخابات آزاد با تضمينهاى محكم بينالمللى تن دهد تا عدم مشروعيت رژيم ضدبشرى را در تماميتش به همگان اثبات كند.
پنجم - شوراى ملى مقاومت ايران معيار تشخيص استحالهطلبان قلابى از اصلاحطلبان واقعى را تحميل كردن انتخابات آزاد بر اساس اصل حاكميت مردم به رژيم مىداند. پس خاتمى يا هر كس ديگرى كه مدعى اصلاحطلبى است، بايد در سر لوحه برنامه خود بر نفى ولايتفقيه و ضرورت برگزارى انتخابات آزاد تكيه كند. كسانى كه با شيادى، اعتراضهاى سياسى و حركات نظامى جنبش مقاومت را همسويى با «انصار حزبالله» و در جهت تقويت جناح غالب رژيم اعلام مىكنند، رذيلانه در پى كتمان همين حقيقتاند.
ششم-بنابر همه تجارب جهانى، رفرم و اصلاح واقعى در هماهنگى با اپوزيسيون انقلابى و با تكيه به اين نيرو صورت مىگيرد. رفرميست واقعى، در مبارزه عليه استبداد مذهبى، با شوراى ملى مقاومت همسوست. وگرنه ادعاى اصلاحطلبى، گشايش يا طلب «جامعه مدنى» حرفى پوچ و ادعايى ميانتهى خواهد بود.
هفتم-آخوند خاتمى هم اگر رفرميست واقعى مىبود مىتوانست از حركات سياسى و نظامى جنبش مقاومت و حركات راديكال مردمى، بهترين استفاده را براى كنار زدن ولايتفقيه و پيشبردن اصلاحات ببرد.
هشتم-اما فرصتطلبان و فرومايگان دنياى سياست با مخدوش كردن مرز بين رفرميستهاى قلابى و اصلاحطلبان واقعى و با جازدن خاتمى بهعنوان اصلاحطلب، اين ادعاى سخيف را مطرح مىكنند كه گويا جنبش مقاومت بازنده اول تحقق يك رفرم سياسى است و به اين خاطر دست به مبارزه انقلابى زده است. در حالى كهمقاومت ايران كه براى خواستهاى اساسى مردم ايران يعنى استقلال، آزادى، دموكراسى، پيشرفت، صلح و عدالت مبارزه مىكند، از رفرم و اصلاح و هرگونه گشايش سياسى استقبال مىكند و با ايمان به حقانيت راهى كه انتخاب كرده است، برنده اول چنين روندى، كه لاجرم به سرنگونى رژيم استبداد مذهبى منتهى مىشود، خواهد بود.
نهم-خواست مقدم و عاجل مردم ايران آزادى و حاكميت مردمى است و اين جز از طريق طرد كامل رژيم ولايتفقيه و تمامى دستهبنديها و باندهاى درونى آن صورت نخواهد گرفت. اين خواست به همانگونه كه در بيانيه ملى ايرانيان آمده است، «خط قرمز پيكار آزادى به شمار مىرود. عبور از اين خط قرمز كه حصار حياتى و مرزبندى ملى ايرانيان در برابر حاكميت آخوندى است، هر فرد يا جريان سياسى را، هرچند سابقه يا داعيه مخالفت با رژيم داشته باشد، از جرگه مخالفان رژيم خارج و به ورطه خيانت مىكشاند».
دهم-بيانيه ملى ايرانيان، كه مصوبه شوراى ملى مقاومت ايران است، از ارزشمندترين سندها و مصوبات مقاومت شمرده مىشود كه يكايك حروف و كلمات آن با رنج و خون شهيدان و رزم پيگير و استوار رزمآوران و اعضا و پشتيبانان اين مقاومت سرشته شده است. از اينرو بيانيه ملى، كه با مرزبنديهاى اساسى خود هويت سياسى ايرانيان ميهندوست و آزادىخواه را تعريف و مشخص كرده است، معيار تشخيص دوست از دشمن و مبناى قابل اتكاى تنظيمرابطه با همه افراد و جريانهاى سياسى و جذب و دفع نيروهاست.
***
اگر خاتمى در برابر ولىفقيه مىايستاد
راستى اگر با همين شاخص و معيارى كه در مورد اصلاحطلبان واقعى گفتيم، خاتمى در 8سال رياست جمهورى، در رأس بوروكراسى عظيم الجثه دولتى در ايران، با دريايى از امكانات، درصدد نفى ولايتفقيه يا خلع يد و كوتاه كردن دست آن بود، چه مىشد؟
اگر «هرگونه سخنى از تغيير قانون اساسى» رژيم ولايتفقيه را «خيانت به ملت ايران» نمىدانست، اگر از برگزارى انتخابات آزاد دفاع مىكرد و اگر تمام همّ و غمّ خود را براى ليست گذارى و بمباران و انهدام نيروى محورى اپوزيسيون، آن هم با ميلياردها دلار رشوه، صرف نمىكرد، چه مىشد؟
جواب به سادگى اين است: صرفنظر از گذشته ننگين اش، صرفنظر از همه جنايتهايى كه مرتكب شده بود، صرفنظر از مسئوليتش در قتلعام زندانيان سياسى و صرفنظر از شراكت و تبليغ براى فرستادن 450هزار دانش آموز زير 18سال به جبهههاى جنگ ضد ميهنى در مقام رئيس ستاد تبليغات جنگ، كه خودشان اكنون مىگويند 36هزار نفر از آن دانش آموزان در ميدانهاى مين يا بطرق ديگر قربانى شدند، بله صرفنظر از همه اينها:
اولاً-مىتوانست خط اصلاحات واقعى را با استفاده از همه امكانات بالفعل و بالقوه داخلى و بينالمللى پيش ببرد.
ثانياً-مىتوانست توده مردم را بسيج كند، به ميدان بياورد و پيشروى خود را تضمين كند. اما همه ديدند كه بهعكس، قيام دانشجويان در تير1378 را كه بهترين فرصت بود، جريان انحرافى خواند. راه سركوب آن را هموار كرد و با ولىفقيه همدست شد.
ثالثاً-به هر ميزان كه از ولايتفقيه فاصله مىگرفت و در مقابل ولىفقيه مىايستاد، شوراى ملى مقاومت، همين مجاهدين خلق و همين خلق ستمديده، بدون هرگونه چشمداشت به اضعاف به حمايت و تقويت او مىشتافتند. تجربهيى كه سى سال پيش در رياست جمهورى بنى صدر همگان به چشم ديدند. در مورد موسوى و فاصله گرفتن خواسته يا ناخواسته، و فهميده يا نفهميده او از ولايتفقيه هم، همينطور است و بعداً توضيح خواهم داد.
***
يك يادآورى تاريخى
يادآورى مىكنم در حالىكه مجاهدين و پشتيبانان آنها، نخستين انتخابات رياست جمهورى رژيم را تحريم كردند، اما باز هم به اميد مسالمت و براى اصلاح اين رژيم يا دستكم آزمايشى ديگر در همين مسير، در حمايت و تقويت بنى صدر، صميمانه و صادقانه از چيزى فروگذار نكردند. براى بنى صدر، چه در مقام رئيسجمهور و چه بعد از عزل او توسط خمينى، تا پاى جان مايه گذاشتند. اما افسوس كه عاقبت به ورطه خيانت درغلتيد و نشريهاش هم در خارجه، طابق النعل بالنعل، به رله كننده اطلاعات آخوندها عليه مجاهدين تبديل شد.
عكس ملاقاتهاى او با ماموران پيشانى سياه اطلاعات آخوندها بعد از شبه كودتاى 17ژوئن در فرانسه، شهادت دادن در برابر سرويس اطلاعات فرانسه عليه مريم، شركت در 2 دادگاه ماموران اطلاعات آخوندها در فرانسه براى شكايت و شهادت دادن دروغين عليه مجاهدين، و ارتزاق ننگين از فيلترينگ وسانسور اينترنتى كه تجهيزات و آموزش آنرا گرداننده نشريه بنى صدر براى ماموران وزارت اطلاعات كه به آلمان مىآمدند، تامين مىكرد، بهراستى منزجركننده است. آن هم براى كسىكه مدعى آزادى بيان است و روزگارى در كنار مقاومت ايران بود و از 30تير سال1360 تا پايان سال 1362 در جايگاه رئيسجمهور شوراى ملى مقاومت قرار داشت. علاوه بر اين، ملتزم به حفظ حرمت اين جايگاه بود، چرا كه «مشروعيت خود را تماماً از مقاومت عادلانه مردم ايران عليه رژيم ارتجاعى خمينى و خونبهاى رشيدترين فرزندان مجاهد و مبارز اين ميهن عليه ديكتاتورى و وابستگى كسب مىكند» (ماده 2 فصل اول– برنامه شوراى ملى مقاومت و دولت موقت جمهورى دموكراتيك اسلامى ايران)
شگفتا كه مجاهدين جان او را از چنگال خمينى و لاجوردى و از ندامت تلويزيونى نجات دادند. وقتى كه او در تهران به پايگاه ما آمد، من اشرف را موظف كردم كه اگر حملهيى براى دستگيرى بنى صدر صورت بگيرد، پاسداران خمينى ابتدا بايد از روى جسد او و طفل شيرخوارش و جسد تمام برادران وخواهرانمان كه در اين پايگاه بودند بگذرند… اما بنى صدر پس از 17ژوئن، فرصت رابراى خنجر زدن به مريم كه در زندان فرانسه بود و براى خنجر زدن به مجاهدين، با پيكرهاى سوخته در خارجه و پايگاههاى بمباران شده در عراق، از دست نداد.
بهراستى كه هم خطى و اشتراك عمل با مزدوران اطلاعات آخوندى و سرويس ذيربط فرانسوى عليه مريم و اقامتگاه رئيسجمهور برگزيده مقاومت و پناهندگان مجاهدين، با آن همه پرونده سازى و احكام اخراج و تبعيد، زشت ترين و شنيعترين كار است. بهويژه كه رژيم و مزدورانش به صراحت مىگويند كه در فرانسه هم خواستار بستن مقر شوراى ملى مقاومت ايران و اقامتگاه رئيسجمهور برگزيده آن و تكرار همان جنايتها و فشار و سركوبى هستند كه در قرارگاه اشرف از طريق دولت عراق انجام شد.
***
يادآورى ضرورى ديگر
بحث كه به اينجا رسيد، يادآورى ديگرى را درباره اين قبيل بيشرافتيها ضرورى مىبينم تا ديگر كسى جرات تعرض به امنيت و سلامت پناهندگان را كه بدون ترديد سلسله جنبان آن اطلاعات رژيم آخوندها در ارتباط با سرويسهاى ذيربط است، به خود ندهد.
ماجراى اخراج 14تن از مجاهدين و اعضاى مقاومت ايران از فرانسه به گابن در سال 1366 را كه سرانجام با يك اعتصاب طولانى در كشورهاى مختلف جهان پايان پذيرفت همه مىدانند. در همان زمان، ليبراسيون اين «وجه المصالحه» قراردادن پناهندگان و اخراج مجاهدين را «بيشرفانه» توصيف كرد (ليبراسيون-25دى 1366).
قبل از آن در سال 1365 و اواخر 1364 شيراك نخستوزير وقت فرانسه معاملات و زد و بندهاى خود را با رژيم از جيب مقاومت ايران آغاز كرده بود. اريك رولو، روزنامهنگار مشهور و سفير سابق فرانسه در تونس، بعدها در دى 1380، فاش كرد كه فرستادگان شيراك در تهران در مذاكره با رفيقدوست، نه فقط ”اخراج مسعود رجوى“ را پذيرفتند، بلكه «حتى بهطرفهاى ايرانى خود گفته بودند كه اگر بخواهيد مىتوانيد اشخاصى از مخالفانتان را هركجا كه خواستيد و توانستيد برباييد و ما چشمانمان را خواهيم بست». (مصاحبه با RFI، 8ژانويه 2002)
ضمناً در 13فروردين 1365 كه هنوز به عراق منتقل نشده بوديم، بمبى در اطراف محل اقامتمان منفجر شد كه مقامهاى رسمى آن را بهطور مضحكى به يك ”مارگير“ يا ”يك آدم بدخواب“ نسبت دادند! در همين ايام، باند تبهكار معروف به اقليت نيز براى اخراج من از فرانسه به برخى اقدامات مشابه با آنچه اكنون ماموران اطلاعات رژيم عليه مريم و اقامتگاه او در اورسورواز انجام مىدهند، دست مىزدند.
***
به قسمتهايى از واكنش و اطلاعيه شوراى ملى مقاومت ايران در اول ارديبهشت سال 1365 در همين باره كه من خلاصه مىكنم، توجه كنيد:
«باند تبهكار معروف به اقليت… طى روزهاى 28اسفند 64 تا 25فروردين 65 به نمايشهاى نفرتانگيز و اقدامات ضدانقلابى ديگرى عليه مقاومت مردم ايران در مقر شوراى ملى مقاومت و محل اقامت مسئول اين شورا دست يازيد كه انزجار عميق عموم هموطنان شرافتمند و آگاه ما را برانگيخته است…
-شورا حركات تبهكارانه اين باند در شهرك اور-سوراوآز را در رديف تمهيدات و توطئههاى رژيم خمينى دانسته و آن را در راستاى اعمال تروريستى پاسداران جنايتپيشه خمينى (كه تاكنون خود آنها قادر به انجام آن نبودند) تلقى مىكند. حركات مزبور موجب تشنج در اين شهرك شده و راه را براى اقدامات تروريستى و بمبگذارى بعدى هموار نموده است… بدين ترتيب باند نامبرده در شرايط كنونى به مناسبترين وسيله و آلت دست جريانات ارتجاعى و استعمارى عليه مقاومت دوران ساز مردم ايران تبديل شده است…
- اين باند براى رسيدن به هدف ناپاك خود حاضر است به هر شيوه ضدانقلابى و ضدبشرى دست بزند و درصف عاملان و مجريان جريانهائى عمل كند كه رشد و اعتلاى داخلى و بينالمللى مقاومت مردم ايران براى آزادى و صلح و استقلال مانع تحقق مقاصد شوم آنهاست.
-خواست جلوگيرى از فعاليت مبارزاتى مسئول شوراى ملى مقاومت در فرانسه، سلب حفاظت يا اخراج او، خواست رژيم خمينى، خواست ضدانقلاب مغلوب و خواست حاميان بينالمللى آنان مىباشد كه اكنون توسط اين باند منحط عنوان مىشود.
-نبايد از ياد برد كه حركات مشمئزكننده باند مزبور تجاوز آشكار به حقوق هم ميهنان پناهنده ماست و بازتاب آن حريم پناهندگى سياسى را نيز در تماميتش مخدوش مىكند.
-شوراى ملى مقاومت ايران… اطمينان دارد كه مردم ايران هيچگاه تشبثات جنايتكارانه باند مزبور را برآنان نخواهند بخشيد و اينان بايستى دربرابر مردم محروم و ستم ديده ما پاسخگو باشند و در معرض داورى قرار گيرند.
-شوراى ملى مقاومت سقوط اين باند توطئهگر به ورطه اينگونه اعمال ضدبشرى و موضعگيرى در برابر آن را يك سرفصل كيفى در روابط نيروهاى سياسى ايران مىشناسد و از اينرو وظيفه كليه نيروها و شخصيتهاى معتقد به آزادى و استقلال ايران مىداند تا به منظور تأمين سلامت و روابط انسانى ايرنيان در خارج از كشور و تضمين حداقل حقوق پناهندگى سياسى، اعمال اخيراين باند خائن و ضدانقلابى رامحكوم نمايند».
***
و اين هم خلاصه پيام خودم به تاريخ 4ارديبهشت سال65:
با قدردانى از هوشيارى سياسى و تشكر از توجهات و عواطف پاك كليه رفقا، دوستان و خواهران و برادران عزيزمان، نكات زير را بهمثابه وظيفه ايدئولوژيكى و اخلاقى خود بهعرض عموم همميهنان گرامى مىرسانم:
1-تا آنجا كه به اينجانب مربوط مىشود، نه در حال حاضر و نه در آينده، شخصاً هيچ شكوه و شكايتى از عاملان فرومايگىهاى اخير در حوالى محل سكونت خود نداشته و نخواهم داشت.
2- بهخصوص از خواهران و برادران مجاهدم در اتحاديه انجمنهاى دانشجويان مسلمان خارج كشور و عموم حمايتكنندگان ارجمند مجاهدين درخواست و استدعا مىكنم در برابر تحريكات، توهينات و تعرضهاى باند تبهكار حداكثر بردبارى و خويشتندارى را بهخرج داده و تا آنجا كه امكانپذير است از هرگونه مقابله به مثل اجتناب ورزند.
3- به تبهكاران نيز توصيه مىكنم بيشتر از اين در كام دشمن ضدبشرى فرو نرفته و با تبرّى و دست شستن از اقدامات جنايتكارانه گذشته و حالشان و با قطع مشتركات سياسى و اتحاد عمل عينى خود با ديكتاتورى خونآشام خمينى، از پيشگاه خلق قهرمان ايران عذر تقصير بخواهند و به جبهه خلق و مقاومت بازگردند. در اين صورت البته بديهى است كه عارى از پيوندها و مشتركات ارتجاعى و استعمارى، ابراز مخالفت و هرگونه شعر و شعار عليه شوراى ملى مقاومت، عليه مجاهدين و شخص اينجانب حق مسلّم و غيرقابل انكار آنهاست و حتى مجاز خواهند بود با هر تعداد كه مىخواهند نه فقط به حوالى محل سكونت بلكه به ”داخل“ خانه ما نيز بيايند و هرچه مىخواهند تظاهرات كنند.
آيا خفّت و خوارى بيشتر از اين متصور است كه كسى به جاى مردم و زحمتكشان و كارگران وطن خودش ايران، از كشور خارجى و بالاخص از محافل افراطى دستراستى و نژادپرست آن بخواهد كه از ”تكرار دراماتيك تاريخ در ايران“ جلوگيرى كنند؟ آن هم با درخواست بيرون راندن مسئول مقاومتى با دهها هزار شهيد و بيش از يكصد هزار اسير (و نه درخواست قطع رابطه با رژيم خمينى و اخراج چماقداران و تروريستهاى رژيم او).
به آنها توصيه مىكنم بهجاى درخواست جلوگيرى از ”تكرار دراماتيك تاريخ در ايران“ از اجنبى و دخيل بستن خود به درخت و نيمكت شهردارى محل، چنين درخواستهايى را تنها از مردم ميهن خود بهعمل آورند. كمااينكه اينجانب از سوى مقاومت سراسرى و از سوى عموم شهيدان و اسيران و رزمندگان مجاهد خلق با وثيقه خون و شرف و مبارزه مسلحانه انقلابى سوگند مىخورم كه ”تاريخ دراماتيك“ دجّاليت و جنايت (چه تحت نام اسلام و چه تحت نام ماركسيسم و پرولتاريا يا هر دستآويز ديگر) هرگز در ايران تكرار نخواهد شد.
4- مقاومت تاريخى و غرقهبخون خلق در زنجير ايران، راه خود را پيوسته از ميان آتش و دسيسه و خون به سوى قلّه رهايى باز نموده و حقانيّت و اصالت خود را دقيقاً در مقابله با سلسلهيى مستمر از توطئههاى ارتجاعى و استعمارى به اثبات رسانده است.
از اين حيث، خمينى و متحدان رنگارنگ او و ديگر دشمنان صلح و آزادى و استقلال ايران بدانند كه هرگاه لازم باشد من نيز همانند ساير رزمندگانمان در داخل كشور كه هرگز در يك جا ساكن نيستند، كوچه به كوچه و شهر به شهر بهدنبال مقصد بزرگ مردم ايران كه همانا كسب آزادى و استقلال و حاكميت مردمى است، طى طريق خواهم نمود. و اين مسير جز بر اعتلاى باز هم بيشتر مقاومت و افشاى بيش از پيش ماهيتها و جز بر تعميق مرزبنديهاى انقلاب نوين خلق قهرمان ايران نخواهد افزود».
***
9سال بعد در سال 1374 سخنگوى سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران آقاى مهدى سامع در اطلاعيه 20آذر1374
به نقل از جزوهيى از جانب جداشدگان از همان باند تبهكار، درباره سردسته همين باند اعلام كرد كه فرد مزبور «با مأموران ساواما در ارتباط بوده» و داراى «رابطه صميمانه با افراد ساواما، مسئول خانه ايران و مسئولان بانك سپه و ملى در پاريس» بوده است. همچنين يكى از افراد گوش بهفرمان او «يكى از عوامل اطلاعات سپاه در شهر سقز را از ايستگاههاى بازرسى تحت كنترل ارتش عراق عبور داده و به كركوك آورده…» و بالاخره اينكه خود او «در يكى از هتلهاى پاريس، با يكى از مسئولان ساواما، حدود يكسال پيش، ملاقات و به مذاكره پرداخته» و «نقش پاك كردن» دلارها را براى يكى از دلالان اسلحه رژيم ملاها برعهده داشته است.
سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران همچنين در اطلاعيه بعدى خود در 7دى 1374 بر زد و بندهاى سردسته باند مزبور «با عوامل اطلاعاتى رژيم و سرويسهاى جاسوسى خارجى» تأكيد كرد.
به اين ترتيب، بار ديگر روشن شد كه اقدامات كثيف سال 1365 عليه مسئولان و مقر مقاومت ايران ”فى سبيل الله“ يا از سر ”عزم و عرق پرولتاريايى“ آن هم در حومه پاريس نبوده و نيست!
***
استراتژى قيام و سرنگونى
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت پنجم)
11/11/88
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
فصل چهارم – گريزى به اشرف درصحارى عراق
وقايعى را كه يادآورى كردم از اين بابت بود كه بدانيد وقتى قوانين بينالمللى و حقوق مسلّم انسانى و پناهندگى در اشرف يا در فرانسه يا هركجاى ديگر زير پا گذاشته مىشود، عيناً مانند نقض حقوقبشر در داخل ايران، چه كسى فايده مىبرد و به جيب چه كسى مىريزد. منظورم وقايعى است كه اشاره كردم:
-در مورد اخراج ”بيشرفانه“ پناهندگان به گابن بهنقل از ليبراسيون.
-در مورد خنجر زدن بنى صدر عليه مريم و پناهندگان مجاهدين در ماجراى 17ژوئن در فرانسه.
-در مورد قول و قرار ننگين فرستادگان شيراك به تهران «كه اگر بخواهيد مىتوانيد اشخاصى از مخالفانتان را هركجا كه خواستيد و توانستيد برباييد و ما چشمانمان را خواهيم بست» بهنقل از اريك رولو.
-و همزمان نمايشات باند تبهكار اقليت در برابر اقامتگاهمان در سال 1365 در پاريس كه 9سال بعد سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران منشأ رژيمى آنرا روشن ساخت.
-و اينكه شوراى ملى مقاومت در همان زمان در بيانيه خود تصريح كرد «حركات مشمئزكننده باند مزبور تجاوز آشكار به حقوق هم ميهنان پناهنده ماست و بازتاب آن حريم پناهندگى سياسى را نيز در تماميتش مخدوش مىكند».
-واينكه شوراى ملى مقاومت در همان زمان تأكيد كرد «وظيفه كليه نيروها و شخصيتهاى معتقد به آزادى و استقلال ايران مىداند تا به منظور تأمين سلامت و روابط انسانى ايرانيان در خارج از كشور و تضمين حداقل حقوق پناهندگى سياسى، اعمال اخيراين باند خائن و ضدانقلابى رامحكوم نمايند».
-و سرانجام اينكه كشتار و سركوب و محاصره اشرف را يادآورى كردم.
بله، همه اينها را از اين جهت يادآورى كردم تا بدانيد وقتى قوانين و حقوق شناخته شده انسانى و بينالمللى اينچنين زير پا گذاشته مىشود، وقتى خشونت و جنايت و كشتار و سركوب، انجام مىشود، سر منشأ و آبشخور و پشت اين شناعت و كسى كه از آن فايده مىبرد، بدون شك، خواه و ناخواه، مستقيم يا غيرمستقيم، رژيم است، رژيم است، رژيم است.
***
جبهه متحد ارتجاع و بخش ولايتفقيه در عراق، عليه اشرف و مجاهدانش
همه مىدانند كه رژيم و بخش ولايتفقيه در دولت عراق، 7سال است، به هر شيوه و با انجام هر جنايت و رذالتى، براى برچيدن و انحلال و متلاشى كردن اشرف، تلاش مىكنند. از آدمربايى تا ترور 55 واسطه و كانال تداركاتى. از ترور شخصيتهاى سياسى عراقى مدافع اشرف مانند آيتالله قاسمى تا شيوخ و روساى عشاير مانند شيخ فائز و شيخ ثامر و شيخ كامل دبير ”كنگره همبستگى مردم عراق“ . از انفجار لولههاى آبرسانى و انهدام ايستگاه آب تا شليك موشكهاى كاتيوشا. از محاصره و تحريم و قطع ديدارهاى خانوادگى تا گروگانگيرى و كشتار روزهاى 6 و 7مرداد…
تا اينجا را همه مىدانند. اما رژيم و همدستانش بغايت مىكوشند تا با پردهيى از دود، مكتوم بماند كه خامنهاى و شركا و دست نشاندگان، چرا اين كارها را در مورد اشرف محصور و بدون سلاح انجام مىدهند و اين امر با سرنگونى و قيام چه رابطهيى دارد؟ در ظاهر و در سطح، معلوم نيست كه اصلاً چرا جبهه ارتجاع و متحدان ولىفقيه بايد اينقدر از گروهى محصور در بيابانهاى عراق بترسند؟ چرا بايد اينقدر در مورد آنها خط و نشان بكشند و آنها را در همه جا مطرح كنند؟ چرا بايد در سه دور مذاكره آمريكا و رژيم در عراق در خرداد و مرداد و آذر 1386، نخستين اولويت مذاكرات براى رژيم، موضوع اشرف و مسأله مجاهدين باشد. آنقدر كه وال استريت ژورنال پارسال از قول چندين ديپلمات كه درگير گفتگوها بودهاند، نوشت:
«مقامهاى ايرانى سالهاست كه سركوب سازمان مجاهدين را به يك اولويت در مذاكراتشان بر سر مساله هستهاى يا موضوعات ديگر با كشورهاى غربى تبديل كردهاند. اين موضوع بر اساس اظهارات چندين ديپلمات كه درگير در اين گفتگوها بودهاند، مىباشد» (7 مه 2008).
من در اين باره، در ادامه بحثهايمان، توضيح خواهم داد، اما در همينجا مىخواهم بگويم:
كسانىكه در دهه 60 عليه محل اقامت خود من، و در دهه 70 و 80 عليه اقامتگاه رئيسجمهور برگزيده اين مقاومت، و اكنون عليه اشرف كه محل اقامت مجاهدين است، چنگ و ناخن مىكشند؛
كسانىكه خواستار برچيدن و تعطيل اشرف هستند؛
كسانىكه بهجاى جلاد با پستى و دنائت بر سر قربانى مىكوبند؛
بهجاى ظالم يقه مظلوم زير تيغ را مىگيرند، بهجاى سركوبگر، به عمد به آنكه ايستادگى و مقاومت مىكند ضربه مىزنند؛
كسانىكه به اشرفيان خرده مىگيرند كه چرا مانند آنها به سواحل امن و عافيت نمىگريزند؛
كسانىكه بهجاى دفاع از حقوق مسلّم و انكارناپذير اشرفيان كه در همه قوانين و كنوانسيونهاى بينالمللى بهرسميت شناخته شده است، خواهان تسليم و زانو زدن مجاهدان اشرف در برابر ولايتفقيه و عوامل آن در عراق هستند؛ تمامى آنها، بدون شك، در خدمت همين رژيم و جبهه متحد ارتجاع و بخش ولايتفقيه در عراق، عمل مىكنند.
چنآنكه گفتم، اين فرومايگىها نه ”فى سبيل الله“ است و نه از سر ”عرق پرولتاريايى“ يا غيرت ملى.
سراپا بىغيرتى و بىشرافتى است. دست تكان دادن و عشوه سياسى براى ارتجاع هار و وحشى است.
ناديده گرفتن مرزبندى سرخ و خونين با دشمن ضدبشرى است. مخدوش كردن مرز مقاومت با تسليم است. كه از ابراهيم بت شكن تا اسپارتاكوس و زاپاتا، و از امام حسين تا مقاومت يونان و اسپانيا، و از بابك خرمدين و سربداران تا دليران تنگستان و ستارخان و اميرخيز، از برجستهترين دستاوردهاى بشريت است، از سوى هر كس كه باشد، خائنانه و مشمئز كننده و دقيقاً در خدمت بقاى رژيم و بر ضد قيام و سرنگونى است.
با هر بهانه و تحت هر عنوان و هر پوششى كه در جبهه ارتجاع و بخش ولايتفقيه و پشتيبانان و دم و دنبالچههاى آن در سراسر جهان، ارائه شود، فرقى نمىكند و مضمونش همين است. در خدمت بقاى رژيم و بر ضد قيام و مقاومت براى رهايى است.
***
اين داستان مكرر تاريخ است:
وقتى مسيح را پاسداران امپراتورى رم در اتحاد عمل با آخوندهاى زمان با همكارى خائنانه يهودا به پاى صليب مىبرند، جز اشقياى زمانه چه كسى از او مىپرسد: بگو ببينيم مادرت ترا چگونه بهدنيا آورد؟! اين سؤال در اين هنگام، چيزى جز ترغيب و تشويق جلاد بر كوبيدن ميخ شقاوت بر دست و پاى مسيح نيست. اين سؤال را 33سال پيش از آن، لات و لمپنهاى زمان از مريم عذرا پرسيده بودند اما او فقط نگاه كرد و سكوت… … هيچ گواه و شاهد و پشتيبانى هم جز طفل شيرخوارى كه بر خلاف رسم زمانه، بهنام مادرش ناميده شد و عيسى بن مريم نام گرفت، نداشت.
راستى آنكس كه بهدار كشيدن حلّاج را نظاره كند و سنگ كوچكترى بزند و بعد بگويد، من سنگ نزدم و فقط ريگى پرتاب كردم، چنين كس را چه مىناميد، چگونه تعريف مىكنيد و در كدام جبهه قرار مىدهيد؟
گمان مىكنند كه ما معنى، و تعريف، و شاخص، و فرق انتقاد جدى مبارزاتى؛ با وادادگى و تسليم، با ارتجاع و افتضاح، با خوشرقصى براى رژيم ولايتفقيه، و با ويراژهاى دموكراتيك! را نمىدانيم و نيازمودهايم.
گمان مىكنند ما نمىدانيم كه وزارت بدنام، سربازان گمنام را موظف كرده است قبل از هرچيز و مهمتر از هرچيز ديگر، شايع كنند و جا بيندازند كه: مجاهدين به هركس به آنها انتقاد دارد برچسب رژيمى و وزارت اطلاعات مىزنند. همانطور كه يك بار يونسى وزير اطلاعات خاتمى در 5شهريور 1379 دررسانههاى رژيم آمار داد. اين نخستين وظيفه همان «هزاران كارمند رسمى و صدها هزار خبرچين. مخبر، همكار در سراسر كشور و در سراسر دنيا» و «صدها هزار پرسنل رسمى و غيررسمى» و «هزاران كارشناس مقتدر (بخوانيد دژخيم) اطلاعاتى» است.
گمان مىكنند آجيل مشكل گشاى ”بيست - هشتاد“ وزارت بدنام از يادها رفته است كه دستورالعمل داده بود براى موجه كردن 20 درصد تاخت و تاز به مجاهدين، 80 درصد هم به رژيم بزنند.
گمان مىكنند كه ما چند دهه پيش، خوشرقصى براى رژيم تحت عنوان «تمرين دموكراسى» با شروع كردن از مجاهدين را نيازمودهايم.
نمىدانند كه هم اكنون در اشرف، نزديك به هزار زندانى سياسى شكنجه شده در رژيمهاى شيخ و شاه ايستادگى مىكنند. بيش از 10 درصد آنها زندانيان زمان شاه و بقيه از شيخ، كه از چند سال تا 10سال و 12سال و 13سال و 16سال و 17سال حبس كشيدهاند و اسامى و مشخصات همه آنها در اختيار ارگانهاى بينالمللى است.
گمان مىكنند كه برجستهترين انقلابيون دنياى معاصر در اشرف كه كوهها جنبيدند اما آنان7سال است از جاى خود تكان نخوردند و خم به ابرو نياوردند، نيازمند درس گرفتن از روضه خوانيهاى امام جمعهها و ”جفتك چاركش“ انجمنهاى ”نجات“ ولىفقيه ارتجاع در داخل ايران، يا نيازمند آموزش گرفتن از ”هولاهوپ“ عمامهيى از راه دور در خارج ايران هستند!
***
نگاهى به مواضع شوراى ملى مقاومت ايران
چنين است كه شوراى ملى مقاومت، با صراحت از 25سال پيش در فروردين 1363 اعلام كرده است كه حتى امكان ”استحاله رژيم“ را «تصور باطلى مىداند كه براى شكستن روحيه مقاومت و دلسرد كردن نيروهاى مقاوم و رزمنده مردمى اختراع شده است و تبليغ مىشود». چرا كه «تخطئه اين مقاومت عادلانه، بههر عنوان و بهانهيى كه باشد، در نهايت حاصلى جز ادامه حيات رژيم ارتجاعى خمينى نخواهد داشت».
***
شورا در همان سال درباره نامهنگارى مخفيانه بنى صدر و مدنى به خمينى و رفسنجانى و در مورد مصاحبههاى مربوطه پيرامون ”گشايش“ و ”ميانهروى“ رژيم خمينى به صراحت اعلام كرد:
- «هرگونه موضعگيرى يا فعاليتى را كه درخدمت حفظ و تحكيم اين رژيم ارتجاعى باشد و شبهه تحولپذيرى و قابليت اصلاح آن را القا كند همدستى با ضدانقلاب حاكم و تلاش مذبوحانه براى تضعيف روحيه مقاومت و در نتيجه خيانت به عالىترين مصالح مردم ايران و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه آنها ارزيابى مىكند شوراى ملى مقاومت مصاحبهها و نامههاى فوقالذكر رامصداق چنين تلاشى مىشناسد كه ضمناً تطهير مسئولان جنايتپيشه و خونخوار رژيم خمينى را مد نظر دارد. هر چند نخستين هدف اين قبيل موضعگيريها متلاشى كردن شوراى ملى مقاومت مىباشد». (بيانيه شوراى ملى مقاومت- 23مرداد1363)
در دوره رياست جمهورى خاتمى نيز شورا مجدداً در قطعنامه 8مهر1376 خاطرنشان كردكه: ”تضعيف روحيه مقاومت را بر ضد عاليترين مصالح ملت و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه“ مىداند و ”ضديت و تضعيف و تخطئه“ شورا و مقاومت «در برابر ديكتاتورى مذهبى و تروريستى به هر عنوان و بهانهيى كه باشد، در نهايت حاصلى جز ادامه حيات رژيم ارتجاعى نخواهد داشت».
***
در هفتم آذر 1377 شوراى ملى مقاومت، بيانيه ملى ايرانيان را تحت عنوان ”دفاع از دموكراسى يا توجيه همكارى بارژيم؟“ تصويب و منتشر كرد. قسمتهايى از آن را مىخوانم:
- «تكليف كارگزاران وهمدستان رژيم، كه از مدتها پيش زره ”البته خمينى“ به تن كردهاند تا به جنگ جنبش مقاومت بروند، كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً روشن است. آنهابه وظيفهيى كه به عهده گرفتهاند عمل مىكنند. ا ما آن عده از فضلا و مدرسين حوزه دموكراسى، كه از روى خودنمايى يا براى اظهار فضل حاضرند با آنها همصدا شوند تا نقش «ناصحين» بسيجى را بازى كنند و به ديگران درس ادب و اخلاق يا عبرت آموزى از تاريخ بدهند، بهتر است اول مراقب جلوى پاى خودشان باشند تا در چاهى كه رژيم براى «تبديل معاند به منتقد» برايشان كنده است، نيفتند. در ضمن پرسيدنى است كه چرا اين مدعيان دفاع از آزادى ودموكراسى همه حساسيت خود را در مورد «خطر» مجاهدين و شوراى ملى مقاومت بروز مىدهند و در قبال ترفندهاى تروريستى و جاسوسى رژيم در داخل و خارج كشور كه بهطور روزمره ادامه دارد، وظيفه خود را در امر به معروف و نهى از منكر مدام فراموش مىكنند».
- «سنت مبارزات آزادىخواهانه ايرانيان و نيز حداقل شرافت اخلاقى و احساس همبستگى با مردم سمتديده ميهن حكم مىكند كه عمال اين رژيم و همدستانشان را بهنحوى قاطع تحريم كرد و در انزواى كامل قرار داد. ما مرزبندى قاطع با رژيم ضدبشرى ولايتفقيه را عمدهترين معيار براى ارزيابى ادعاهاى افراد و گروهها و شناسايى دوست و دشمن تلقى مىكنيم.
بنا براين تأكيد مىكنيم كه هركس حق دارد مخالف شوراى ملى مقاومت ايران يا سازمان مجاهدين خلق باشد و انتقاداتش را آزادانه ابراز كند. اما بهانه كردن اين مخالفت براى مخدوش كردن مرزبندى با رژيم يا مشروعيت بخشيدن به يكى از جناحهاى درونى آن را خيانت به مصالح ملت مىدانيم».
- «… . از اينرو افشاى اين شگردهاى موذيانه را- كه در پوشش تمرين دموكراسى، راهگشاى تمرين خوشرقصى براى رژيمند-وظيفه خود مىدانيم».
***
اكنون بگوييد ببينيم ”تخطئه مقاومت عادلانه“ و تاريخى رشيدترين فرزندان مردم ايران در اشرف، ”بههر عنوان و بهانهيى كه باشد“ ، بهسود كيست و چه حاصلى دارد؟
و هرگونه تلاش براى زيرآب زدن و بستن و متلاشى كردن و انهدام اشرف كه در صدر خواستها و اولويتهاى فاشيسم دينى است، جز خيانت چه نام دارد؟ بهخصوص در شرايطى كه اشرف بسا فراتر از نمونههاى مشابه در تاريخ معاصر در زير مهيبترين بمبارانها، در معرض انواع فشارها و صدمات و لطمات و توطئهها، در برابر جنايتهاى جنگى و جنايت عليه بشريت در 6 و 7مرداد گذشته، در برابر گروگانگيرى رذيلانه، و در برابر شديدترين محاصره و تحريم پزشكى و سوخت و ارزاق از سوى دولت فعلى عراق، 7سال است كه مقاومت كرده و به فاشيسم دينى تسليم نشده است. اكنون علاوه بر مواردمتعدد نقص عضو، دهها مورداز بيماران حاد و ويژه هستند كه در اثر محاصره و تحريم پزشكى و ضدانسانى در وضعيت بسيار خطرناكى بهسر مىبرند و دولت كنونى عراق جز با تسليم و ندامت آنان به برداشتن تحريم پزشكى رضايت نمىدهد. اسامى و مشخصات شمارى از اين بيماران در اختيار مللمتحد است.
34سال پيش وقتى كه اپورتونيستهاى چپ نما تحت عنوان ماركسيسم و پرولتاريا مجاهدين را در يك مقطع متلاشى كردند و راه را براى اعمال هژمونى و حاكميت مطلقالعنان ارتجاع گشودند، در همان زمان، با استنادهاى لازم و كافى به همه متون مبارزاتى و سياسى و ايدئولوژيكى، خيانت را نقض آگاهانه اصول و زيرپاگذاشتن تعهدهاى اساسى، تعريف كرديم.
البته اين تعريف در مورد كسانى صادق است كه در مبارزه مردم ايران براى رهايى از ديكتاتورى و براى آزادى و حاكميت مردم به جاى رژيم ولايتفقيه، به اصل و تعهدى قائل باشند. و الا اگر با رژيم درآميختهاند كه ديگر حرفى با آنها نيست…
***
تعريف اصل و قانون
نزديك به 28سال پيش درباره اصول حاكم بر مبارزه در برابر ديكتاتورى ولايتفقيه، ناگزير به تعريف اصول وكلمه ”اصل“ پرداختيم كه من قسمتى از آن را خلاصه مىكنم:
”اصل“ ، قانون بنيادى، مفهوم مركزى يا ايده هدايت كننده در عملكرد هر مجموعه يا دستگاه و سيستم مشخص است. بنابراين وقتى در قلمرو هر يك از علوم صحبت از اصل يا اصول مىشود، منظور، بيان قوانين بنيادى در قلمرو مربوطه مىباشد. قوانينى كه كل حركات، روابط و كاركردهاى تحت نفوذ خود را در هر زمينه مشخص (چه در علوم رياضى يا علوم طبيعى يا علوم اجتماعى) در برگرفته و روابط و حركات مزبور، تحتالشعاع آن قوانين انجام مىشود و اساساً بوسيله آن قوانين قابل توضيح است.
بديهى است كه هر يك از قوانين اساسى، قوانين بسيارديگرى را نيز در برمىگيرد كه از مشتقات آن قانون محورى (يا مركزى) يا حاصل عملكردها و تركيبات پيچيدهتر همان قانون بشمار مىروند.
بعنوان مثال: اصل اقليدس را بايستى قانون اساسى و پايهاى هندسهى مسطحه اقليدسى محسوب نمود كه سنگ بناى ساير قواعد و قوانين هندسهى اقليدسى بشمار مىرود.
مكانيك يا علمالحركات نيوتونى نيز با تمامى قوانين و قواعد فرعىاش بر قانون اساسى f=my مبتنى است.
يعنى كه نيرو، حاصلضرب جرم اشياء در شتاب حركت آنهاست.
همچنين در اقتصاد كلاسيك، قانون (اساسى) ”تعادل عرضه و تقاضا“ ، نقش بنيادين و مركزى دارد بهطورى كه تمامى كاركردها و روابط اقتصاد كلاسيك سرمايهدارى را نهايتاً با آن توضيح مىدهند؛ بنحوى كه وقتى دوران حاكميت اين قانون بهسر مىرسد و ديگر توانايى پاسخگويى به رويدادهايى را كه خارج از سيطرهى آن واقع است، ندارد؛ ظرفيت و محدوده اقتصاد كلاسيك نيز به انتها رسيده و بايستى به ”اقتصاد“ ديگرى كه بر مبناى تعادل استثمارگرانه ”عرضه و تقاضا“ استوار نشده، متوسل شد.
حالا بيايد ببينيم تعريف ”قانون“ بهلحاظ علمى چيست؟ قانون ”رابطه“ ضرورى ناشى از ماهيت يك شى را بيان مىكند. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً مىگوييم آب در شرايط متعارف در 100 درجه مىجوشد و اين يك قانون است. پس اگر چيزى را هر چه حرارت داديم و ديديم كه نجوشيد، آب نيست و چيز ديگريست. زيرا آنچه را كه جوشانديم پايبند به اين رابطه ضرورى نبوده است.
بر همين سياق، قوانين مكانيك نيوتونى، بيان بسيار فشرده ”روابط“ حاكم در دايرهى حركات مكانى است و ضرورتهاى موجود در اين دايره را برملا مىكند. ضرورتها و قوانين و اصولى كه كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً از اراده و خواست ما مستقلاند و ما تنها با ”شناختن“ و پذيرش آنها، مىتوانيم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بهكارشان بياندازيم.
در قلمرو علوم اجتماعى و دانش مبارزاتى، وضع البته بسيار پيچيدهتر است. اما معنى آن، اين نيست كه قاعده و قانون و اصولى وجود ندارد. بسته به مرحله هر انقلاب، يعنى هدف يا هدفهايى كه دارد، در اينجا هم اصول و قوانينى حاكم هست.
دوباره يادآورى مىكنم كه اصل، بهطور ساده همان قانون بنيادى يا قانون مادر است. در علم حقوق هم قانون اساسى، قانون مادر و بنيادى محسوب مىشود و بقيه قوانين، مبتنى بر آن هستند و از آن ناشى مىشوند.
پس در بحث ما كه يك بحث سياسى و مبارزاتى است، اصولى وجود دارد كه:
اولاً ـ از ماهيت همين مرحله مىجوشد و رابطهى ضرورى و همبسته ميان پيشرفتهاى مختلف در آن مرحله را عيان مىكند.
ثانياً ـ پايه وسنگ بناى بقيه قوانين و كاركردها و تاكتيكهاى همين مرحله محسوب مىشود و در قبال آنها داراى نقش محورى و مركزى است.
ثالثاًـ مستقل از خواستها، تفكرات، بينشها، عقايد اختصاصى و آرمانهاى تاريخى و فلسفى اين يا آن فرد، و اين يا آن گروه است. چنين اصولى خود را به كل مرحله (تا رسيدن به هدف آن مرحله) تحميل مىكند و از پذيرش آن گريزى نيست والاّ باعث شكست و ناكامى نظرى و عملى منكران خود مىشود.
نتيجه اينكه در يك مبارزه علمى و قانونمند و با حساب و كتاب، اصولى حاكم است كه همه بايد به آنها گردن بگذاريم تا آن تضاد اصلى كه مىخواهيم حل شود. تا آن هدفى كه مىخواهيم حاصل شود. و الّا به جايى نخواهيم رسيد.
***
اصل وحدت و همبستگى نيروها عليه استبداد مذهبى
اگر كسى واقعاً مىخواهد ديكتاتورى ولايتفقيه در كار نباشد و سرنگون شود. اين امر هم لابد اصولى دارد كه بايد آن را كشف كند اصولى كه دلبخواه من و شما نيست.
ازيكطرف بايد مشى و روش ضرورى و لازم و قانونمند براى اين كار را دريابد كه همان استراتژى و تاكتيك است. بشرط اينكه قانونمند و بر اساس خصايص و كاركردها و روابط ضرورى ناشى از ماهيت نظام ولايتفقيه باشد كه در اينمورد بعداً بحث خواهيم كرد.
از طرف ديگر كسى كه واقعاً مىخواهد ديكتاتورى دينى در كار نباشد بايد ديد كه خودش با ساير نيروها، چه رابطهيى برقرار مىكند (اعم از مثبت يا منفى) و چه تنظيماتى را كافى و وافى به مقصود مىبيند. اينجاست كه به اصل وحدت و همبستگى نيروها عليه رژيم ولايتفقيه مىرسيم. در حاليكه رژيم مىخواهد اين نيروها متفرق باشند، با يكديگر سرشاخ شوند و يكديگر را نفى كنند تا خودش اثبات شود، بعكس، اصل وحدت و همبستگى نيروها ايجاب مىكند كه نيروهاى جبهه خلق با هم يكى شده و عليه رژيم يكديگر را تقويت كنند تا اين رژيم نفى شود.
حالا به من بگوييد، چگونه مىتوان فرد يا گروهى را تصور كرد كه مىخواهد اين رژيم نباشد، آزادى و دموكراسى مىخواهد، اما در عين حال، با اشرف و مجاهدانش يا با شوراى ملى مقاومت ايران خصومت و عناد مىورزد و آنها را به سود رژيم تخطئه و تضعيف مىكند و بدرجهاى از درجات، سركوب و كشتار و محاصره آنها را، خواه و ناخواه، موّجه مىنمايد و بهلحاظ سياسى راه را براى رژيم هموار مىكند. آن هم در شرايطى كه مىبيند از سراسر جهان چه از بابت انسانى و حقوقى و چه از بابت سياسى به حمايت از اشرف و اشرفيان برخاستهاند.
اينجا ديگر دست رو مىشود و در فقدان اين ”رابطه“ ضرورى، معلوم مىشود كه طرف مربوطه سوداى ديگرى در سر دارد و الا حتى اگر با سر تا پاى مجاهدين و مقاومت ايران هم مخالف مىبود و هزارو يك انتقاد هم مىداشت، دست كم تا وقتيكه آنها در حال جنگ با استبداد مذهبى هستند، عدم خصومت و عدم تعرض پيشه مىنمود و براى نابودى اشرف، گلو پاره و قلم فرسوده نمىكرد.
آخر مگر نه اينست كه مجاهدين خلق هر ايرادى هم كه داشته باشند، در برابر يكى از وحشيانهترين سركوبهاى تاريخ بشرى، عظيمترين و شكوهمندترين مقاومت سازمانيافته تمامى طول تاريخ ايران را عرضه كرده ودربرابر استبداد دينى ايستادهاند.
آخر مگر نه اينست كه شوراى ملى مقاومت ايران، هر ايرادى هم كه داشته باشد، نزديك به 29سال است كه تنها جايگزين و آلترناتيو جدى را در برابر رژيم ولايتفقيه عرضه و حفظ و نگاهبانى كرده است؟
***
ارائه جايگزين، مرحله عالى تكامل وحدت و همبستگى نيروها
بحث ما فعلاً در مراحل اوليه بود. اما اگر به تكامل وحدت و همبستگى نيروها بينديشيم، سرانجام شما بايد به ازاى آنچه مىخواهيد نفى و سرنگون كنيد، ما به ازاء آن را اثبات و سرپا كنيد. در ديالكتيك سياسى و اجتماعى هم تز و آنتىتز يعنى اثبات و نفى لازم و ملزوم يكديگر هستند.
در انقلاب ضدسلطنتى مردم مىدانستند كه چه نمىخواهند اما بهوضوح روشن نبود كه چه مىخواهند. در اثر سركوبگرى شاه و از دور خارج شدن نيروهاى اصلاح طلب ملى يا رفرميست بهدنبال ”انقلاب سفيد“ و يكپايه شدن رژيم شاه از يك رژيم بورژوا- ملاك به يك رژيم يكدست سرمايهدارى وابسته، در اثر سركوب و سر بريدن نيروهاى انقلابى و بهخصوص در اثر متلاشى شدن سازمان مجاهدين خلق ايران بهخاطر كودتاى اپورتونيستى (در سال 1354)، سرانجام خمينى خلاء را پر كرد كه بحث جداگانه ايست. در يك كلام ارتجاع رهبرى انقلاب را ربود و بعد حق حاكميت مردم را به ولايتفقيه يعنى حاكميت آخوندهاى فوق ارتجاعى همجنس خودش، تبديل كرد.
حالا 31سال گذشته و مردم بايد اين بار بدانند كه چه مىخواهند. منظورم فرد يا شخص نيست. منظورم جايگزين مشخص با برنامه مشخص است بشرط اينكه انشانويسى و لفاظى نباشد.
ما شوراى ملى مقاومت ايران را پيشنهاد كردهايم و نزديك به 29سال است كه با همسنگران شورايى، با همه مشكلات و ورود و خروجهايش، با تلاشى فوق سنگين، محكم به آن چسبيدهايم و حفاظت و نگهبانى از آن را در سختترين ساليان، تماما مرهون و مديون مريم در جايگاه رئيسجمهور منتخب همين شورا براى دوران انتقال حاكميت به مردم ايران هستيم. ضرورت جايگزين سياسى، علاوه بر نفى و اثباتى كه گفتم، در اينست كه شهيدان و رزمندگان و فعالان اين مقاومت بدانند كه براى چه چيز و كدام جايگزين و كدام برنامه و چه هدفهايى مبارزه و مجاهدت مىكنند.
برمىگردم به خمينى در آستانه سرنگونى رژيم سلطنتى كه در اينجا مىخواهم به تفاوت خمينى آن روز با موسوى امروز دقت كنيد: خمينى حتى از موضع فرصت طلبانه، پس از اينكه بوى سقوط رژيم شاه را استشمام كرد، تفاوتش با موسوى امروز، اين بود كه صريح و روشن مىگفت: شاه بايد برود! حتى بختيار را هم نپذيرفت. يعنى يك تنه خودش را با نفوذ مذهبى و سابقه سياسى كه داشت، بهعنوان آلترناتيو و جايگزين جا انداخت. كاش موسوى هم امروز مىگفت: ولىفقيه بايد برود! خامنهاى بايد برود! و اصل ولايتفقيه ملغى و منتفى است! اما افسوس كه بهخصوص آنچه بعد از قيام عاشورا ديديم عكس اين بود. تنزل و تنازل بود و نه پيشرفت و پيشروى. اين بحث را هم مىگذارم براى بعد.
پس حرف اينست كه بالاخره در اوج وحدت و همبستگى نيروها، خواه و ناخواه بايد يك جايگزين سياسى يا آلترناتيو عرضه كرد كه در نقش ”جبهه واحد“ عمل كند. توجه كنيد كه اين جايگزين و آلترناتيو، فقط براى مرحله بعد از سرنگونى رژيم ولايتفقيه لازم نيست. خير، قبل از آن و ضرورىتر از آن، براى سرنگونى و در همين مرحله سرنگونى استبداد مذهبى لازم است تا بتواند قيام و سرنگونى را به سرانجام برساند.
سعى مىكنم منظورم را دقيقاً براى همين مرحله تغيير رژيم و تحقق سرنگونى، با يك مقايسه بين خمينى و موسوى سادهتر و روشنتر بگويم:
***
اگر يادتان باشد دو روز بعد از قيام عاشورا، در پيام 8دى، قدم بعدى خامنهاى را با همه هموطنان در ميان گذاشتم و گفتم: «متهم كردن آقاى موسوى به اينكه راه مجاهدين را مىرود كذب محض و زمينهسازى براى ارعاب و اسكات و يا دستگيرى است» و «باند خامنهاى و شركا بغايت تلاش مىكنند كروبى و موسوى و اطرافيان و نظاير آنها را متقاعد كنند كه به شرط تاييد يا شراكت در سركوب مجاهدين و مقاومت ايران و موضعگيرى عليه آنها، از تيغ آخته ولايت در امان خواهند بود. تلاش مىكنند مانند لاريجانى رئيس مجلس ارتجاع آنها را قدم به قدم، به همسفرى و هم سفرگى مجدد در همين راستا بكشانند».
استدلال من در آن پيام اين بود كه موسوى خودش به صراحت اذعان كرده است كه هدفش از شركت در انتخابات بازگرداندن «عقلانيت دينى به فضاى مديريت کشور» بوده است. به عبارت ديگر هدف سياسى نداشته و هدف ادارى، آن هم در چارچوب ”عقلانيت دينى“ داشته است. اگر درست فهميده باشم منظور اين است كه مديريت شلتاق و پلتاق و حركات مضحك و بىدنده و ترمز احمدىنژاد مورد پسند او نبوده است.
اگر سخنرانى رئيسجمهور برگزيده مقاومت ايران را در 30خرداد امسال خوانده باشيد، در فرداى انتخابات رژيم گفت كه در مناظرههاى انتخاباتى، همه شركت كنندگان «به دقت مراقب خطوط قرمز رژيم بودند كه مبادا ذرهيى از آنها عدول كنند… به همين دليل در مناظرهها هم هيچكس! حتى براى يكبار از حاكميت مردم و تعارض ماهوى آن با ولايتفقيه صحبت نكرد و قانون اساسى و سلطنت مطلقه فقيه را زير سؤال نبرد! هيچكس، حتى براى يكبار از آزادى و اينكه مردم ايران، تشنه آزادى هستند حرفى نزد. هيچكس، حتى براى يكبار از اينكه در اين رژيم و قانون اساسى آن، زنان حق رهبرى و رياست و قضاوت ندارند، و از نابرابرى و تبعيض جنسى رنج مىبرند صحبت نكرد،
از قتلعام زندانيان سياسى و اعدام شدگان دراين رژيم حرفى نزد. هيچكس! حتى براى يكبار به قانون ضدانسانى قصاص و سنگسار و دست و پا بريدن و اعدام 150 زندانى سياسى در 4سال اخير تحت عنوان محارب و مفسد اعتراض نكرد». و «اين آغاز پايان رژيم ولايتفقيه است».
***
حالا سؤال اين است كه آيا بهراستى اين موسوى مىتواند، سَرى براى تغيير و سرنگونى اين رژيم يا حتى استحاله و اصلاح آن كه لازمهاش پس زدن خامنهاىست باشد؟ كاش اينطور بود كه در اينصورت كار ما آسانتر و بارمان سبكتر مىشد. اما واقعيتها، هميشه سر سختتر از خواستهاى ساده گزينانه من و شماست.
حالا قضاوت كنيد كه در چنين وضعيتى كه مردم قيام كردهاند تا استبداد مذهبى را پايين بكشند، زدن زيرآب اشرف و مجاهدين و شوراى ملى مقاومت تا كجا در خدمت ولايتفقيه است.
خمينى اقلاً در مرحله سقوط شاه، هركار كه كردند حاضرنشد برچسب «ماركسيست- اسلامى» عليه مجاهدين را تاييد كند و آن را در مصاحبه با لوموند در پاريس قوياً رد كرد. حواسش جمع بود كه اگر پاى چنين چيزى بيايد بازنده خود اوست. خودش هم كه بعدها به زبان اشهدش گفت كه چند سال قبل از اينكه به پاريس برود، يعنى از نجف با مجاهدين عناد داشته و آنها را يهودى دو آتشهتر از مسلمان، مىدانسته و با مبارزه مسلحانه آنها هم از اساس مخالف بوده است. در عين حال در آن زمان دَم فروبست.
خمينى حتى برخلاف دكتر سنجابى كه علناً «تروريسم» را محكوم كرد تا مقبول آمريكاييها واقع شود، هرگز در آن روزگار مرتكب چنين اشتباهى نشد. بهخاطر منافع خودش هم كه شده، نه فقط تا سقوط شاه با ما تضاد كار نكرد بلكه بطرق مختلف درصدد جذب ما بود. با وجود اينكه يك جزوه درونى مجاهدين در زندان اوين در اثر اشتباه و تصادف در همان سال 57 بهدست آخوندها و شخص رفسنجانى افتاده بود كه در آن خصوصيات ارتجاعى خمينى را رديف كرده بوديم. آنها هم بدون شك با هر چه غليظ تر كردن آنچه در اين جزوه بود آن را قبل و بعد از آزادىشان از زندان به خمينى رسانده بودند. اما خمينى حواسش جمعتر از اين چيزها بود.
بهعنوان مثال: در فاصله اول تا دهم بهمن 1357 يعنى از فرداى روزى كه ما از زندان آزاد شديم تا دو روز قبل از ورود خمينى به تهران، تقريباً هر روز احمد خمينى با من از پاريس تماس تلفنى داشت و از قول خود خمينى هم براى مجاهدين دست تكان مىداد. يكبار به صراحت در همان روزهاى اول كه هنوز اوضاع تعيين تكليف نبود به من گفت كه اگر شما تابلو بزنيد و مجاهدين را علنى كنيد، يك ميليون جوان در تهران و شهرستانها مىآيند و ثبتنام مىكنند. يكبار هم تماس گرفت و گفت آقا تأكيد كردهاند كه مىخواهند در موقع ورود به تهران حفاظتشان با مجاهدين باشد و شما براى اين موضوع حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً آقاى بهشتى را ببينيد، بقيهاش را در تلفن نمىتوانم بگويم…
روز بعد من به ديدن بهشتى رفتم. آنقدر گرم گرفت كه حد نداشت و گفت از پاريس به ما هم ابلاغ شده كه مجاهدين بايد حفاظت ايشان را بهعهده بگيرند و ما را براى ترتيبات اجرايى اين كار به ”كميته استقبال امام“ احاله داد. سردار خيابانى از جانب مجاهدين به اين كميته رفت و مخاطب او هم هاشم صباغيان و جمعى از آخوندها بودند. وقتى موسى از آن ملاقات برگشت، ديدم كه بسيار عصبانى است. در حالىكه ساليان سال در زندان از نزديك ديده بودم كه تا كجا خويشتندارى مىكند.
به طعنه گفتم: چه شده، نتوانستى خودت را كنترل كنى؟!
گفت: اصلا با اينها نمىشود كار كرد. انگار منطق و زبان آدميزاد ندارند و هرچه برايشان از حفاظت و نكات آن و شرايط خودمان گفتم، زير بار نمىرفتند…
با توضيحات موسى براى من و ساير برادرانمان روشن شد كه اين كار عملى نيست و قبل از هر چيز حالا كه خود خمينى همچنين چيزى را خواسته، لابد عده ديگرى از اساس مخالف هستند يا هم كه خودش پشيمان شده است.
29سال بعد، در بهمن1386 در خاطرات ناطق نورى، چنين خواندم:
«در نوفل لوشاتو برنامهريزى كرده بودند كه ادارهى مراسم به دست مجاهدين خلق باشد و آنها تريبوندار باشند و مادر رضايى و پدر ناصر صادق و حنيفنژاد نيز به امام خيرمقدم بگويند و صحبت كنند. وقتى از اين برنامه خبردار شديم در تلفن خانهى مدرسهى رفاه، آقاى مطهرى و كروبى و انوارى و معاديخواه و بنده جمع شديم. همه عصبانى بوديم كه اگر فردا اينها بهشت زهرا بيايند و تريبون دست اينها بيفتد چه مىشود؟ آقاى كروبى تلفن زد به احمد آقا در پاريس و با احمدآقا با عصبانيت صحبت كرد و نسبت به اين كار اعتراض كرد و تلفن را با عصبانيت پرت كرد و قهر كرد. سپس آقاى معاديخواه گوشى تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت كرد. ايشان هم عصبانى شد و گوشى را زمين زد. توى اينها تنها كسى كه عصبانى نمىشد، بنده بودم. گوشى را برداشتم و يك خرده صحبت كردم كه اگر اينها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره امور را بگيرند، ديگر نمىشود جلو آنها را گرفت. در همين لحظه، آقاى مطهرى فرمود: «تلفن را به من بده» ايشان تلفن را گرفت و با عصبانيت (علامت عصبانيت مرحوم مطهرى حركت زياد سر ايشان بود) به حاج احمد آقا گفت: «آقاى حاج احمد آقا اين كه من مىگويم ضبط كن و ببر به آقا بده». احمد آقا گويا به ايشان گفته بود ما داريم حركت مىكنيم. امام هم راه افتاده و سوار ماشين شده است. مرحوم مطهرى گفت: «من نمىدانم، اين جملهاى را كه من مىگويم را به امام بگو». احمد آقا گفت: «چيست؟» گفت: «به امام بگو مطهرى مىگويد اگر فردا شما بياييد و تريبون بهشت زهرا دست مجاهدين خلق باشد، من ديگر با شما كارى نخواهم داشت». تا اين جملات را شهيد مطهرى گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ايشان خطاب به مرحوم مطهرى گفت: «آقا هركارى شما كرديد قبول است. فردا تريبون را خود شما اداره كنيد». بعد از اين ماجرا تمام بساط مجاهدين خلق را به هم ريختيم و تريبون را از دست آنان گرفتيم و آقاى بادامچيان و معاديخواه جزو گردانندگان تريبون شدند و آقاى مرتضايىفر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامةآنجا نبودم و بعدا در آن جا قرار گرفتم» (خبرگزارى فارس-14بهمن 86).
واضح است كه خمينى به مقتضاى زمان و مصلحت خودش، در پاريس كه بود مىخواست هر طور شده مجاهدين را حتى بهعنوان وزنه تعادل در برابر ساير آخوندها به سود خودش داشته باشد
اخيراً هم در جايى خواندم كه يكى ديگر از نزديكان خمينى گفته است كه در آن روزگار: آقا، در پاريس مصلحت را در اين ديدند، اولاً - بهجاى حكومت اسلامى كه سابق بر اين مىگفتند، بگويند ما جمهورى اسلامى مىخواهيم. ثانياً-كارى بكنند كه مقبول جوانهاى دانشگاهى باشد و جذب شوند (نقل به مضمون).
***
فصل پنجم- همسويى اصلاحطلبان واقعى با مقاومت
در بيانيه شورا در فروردين سال 1378 در مورد معيار تشخيص استحاله طلبان قلابى از اصلاحطلبان واقعى ديديم كه «بنابر همه تجارب جهانى، رفرم و اصلاح واقعى در هماهنگى با اپوزيسيون انقلابى و با تكيه به اين نيرو صورت مىگيرد. رفرميست واقعى، در مبارزه عليه استبداد مذهبى، با شوراى ملى مقاومت همسوست. وگرنه ادعاى اصلاحطلبى، گشايش يا طلب «جامعه مدنى» حرفى پوچ و ادعايى ميانتهى خواهد بود».
حالا مىخواهم بموازات بحث اشرف و مجاهدين و تنظيم رژيم و ضدرژيم با آنها، يك نمونه از نحوه برخورد مهندس بازرگان با مجاهدين را بگويم. اما مقايسه بين بازرگان و موسوى را بهعهده خودتان مىگذارم:
با وجود اينكه كه در سال 57 و 58، ما همه اختلافهاىمان را با بازرگان علناً مىگفتيم و مىنوشتيم، با وجوداين كه بعد از عزل از نخست وزيرى، بسيار تحت فشار خمينى بود، در عين حال در دور دوم انتخابات مجلس صريحاً از من حمايت كرد و براى خودش دردسر زيادى هم خريد.
قبل از اينكه موضوع را شرح بدهم، بايد اين نكته را خاطرنشان كنم كه وقتى بازرگان روى كارآمد، در همان اسفند 57 من علناً ، انتقادهاى صريح و جدى را عليه سياستهاى دولت او، عنوان كردم كه روز بعد تيتر اول مطبوعات آن زمان هم شد. چندى بعد كه با او در دفتر نخست وزيرى ديدار داشتم، گله گزارى كرد كه چرا اينقدر تند به دولت من حمله كرديد؟ برايش شرح دادم ما كه مواضع خودمان را گفتيم، اما اگر شما عنايت مىكرديد از قضا به بهترين صورت مىتوانستيد، از حمله وانتقادى كه از موضع چپ به دولتتان كردم، در برابر ”علما“ بهرهبردارى كنيد. بعد هم مثال مصدق و هندرسون و هريمن را زدم كه وقتى از آمريكا آمدند و او را براى گرفتن امتياز نفت تحت فشار گذاشتند، موضعگيريهاى جناح چپ جبهه ملى و از جمله سرمقالههاى دكتر فاطمى در باختر امروز را جلو آنها گذاشت، تا زياده خواهى آنها را مهار كند…
وقتى اين مثال را براى بازرگان زدم، به فكر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، درست مىگوييد ولى كاش قبلش اين را به من گفته بوديد…
حالا بر مىگردم به دور اول و دوم نخستين انتخابات مجلس شوراى ملى در زمان خمينى و مواضع بازرگان:
در دور اول انتخابات مجلس شوراى ملى، بازرگان و نهضت آزادى گروه انتخاباتى خودشان را داشتند و تعدادى از آنها هم در همان دور اول وارد مجلس شدند. خمينى در حد مجلس (ونه دولت) مىخواست آنها را داشته باشد.
حدس مىزنم كه بازرگان در دور اول يقين داشت كه ما هم وارد مجلس خواهيم شد و در آنجا مىتواند همان جبهه مورد نظرش را (كه قبلاً گفتم) با شراكت ما تشكيل بدهد. سرمقالههاى آن روزگار حزب خمينى (جمهورى اسلامى) را اگر ببينيد با وحشت و نگرانى بسيار اين ارزيابى را ارائه مىدادند كه بين 80 تا 120 كرسى مجلس را ممكن است مجاهدين ببرند. نمىدانستند كه خمينى شخصاً نخواهد گذاشت حتى پاى يك مجاهد هم به مجلس برسد!
اما بازرگان وقتى كه ديد در دور اول، مجاهدين عمدتاً حذف شدند و چند ده نفر هم مثل خود من به دور دوم رفتند، بايد شوكه شده باشد. چون خوب مىفهميد كه حضور مجاهدين در مجلس شوراى ملى دست كم وزنه تعادلى براى افسار زدن به نفرات خمينى خواهد بود. از طرف ديگر حمايتهاى اجتماعى و سياسى از مجاهدين براى اينكه لااقل چند نفر از آنها به مجلس راه پيدا كنند خيلى بالا گرفته بود.
در روز 16ارديبهشت 59 چند روز مانده به دور دوم انتخابات، در حالىكه خمينى در اين فاصله دانشگاهها را تحت عنوان ”انقلاب فرهنگى“ سركوب كرده و بسته بود، بازرگان با اعلام حمايت علنى از من همه را غافلگير كرد:
«بسمه تعالى
خواهران و برادران همشهرى تهران و حومه. در اين موقع كه ملت شرافتمند و قهرمان عزيز براى دور دوم انتخابات به پاى صندوقها مىروند، براى تامين وحدت و حقوق گروههاى اقليت اميدواريم آقاى ”مسعود رجوى“ كه معرف جناح پرشورى از جوانان با ايمان مىباشد نيز به مجلس راه يافته، موفق به همكارى صادقانه با گروههاى با حسننيت و در خدمت به خدا و خلق بشود.
16 /2/ 1359 – مهدى بازرگان»
***
به اين ترتيب، در صحنه سياسى چيزى ورق خورد و با حمايت بازرگان از كانديداى مجاهدين، خمينى و حزبش در قبال مجاهدين در انزواى كامل قرار گرفتند چون اغلب جريانات و گروههاى سياسى، بهطور يكدست از ما حمايت كرده بودند و بازرگان آخرين و مهمترين وزنهيى بود كه در اين رابطه وارد شد و آرايش سياسى ما را در برابر خمينى كامل كرد.
اما اشتباه دردناك بازرگان كه بقول خودش از سنخ تن دادن به «حيات خفيف و خائنانه» بود در سال 1364 با كانديداتورى در انتخابات رياست جمهورى صورت گرفت. از پيش روشن بود كه خمينى دوباره خامنهاى را به همين منصب خواهد گماشت و اصولاً روزگار اين قبيل مانورها سپرى شده است. خمينى از اوايل خرداد تا روز 7مرداد1364، به مدت دو ماه بازرگان را در جريان انتخابات رياست جمهورى رژيمش بازى داد. به اين وسيله هم بازرگان را در برابر مقاومت قرار داد تا به آن برچسب ”تخريب و ترور“ بزند، هم تنور انتخابات را گرم كند، هم دهان استحاله طلبان داخلى و بينالمللى را عليه ما آب بيندازد و هم صفوف ديگر نيروهاى اپوزيسيون را متزلزل كند. شوراى ملى مقاومت سفت و سخت ايستاد و در بيانيه 11تير 1364 خود اعلام كرد:
«نخستين نتيجه عينى، عملى و قابل لمس نامزد شدن بازرگان صرفنظر از بزك كردن اين نامزدى به انحاء مختلف، تائيد مشروعيت نظام ضدمردمى و ضدملى خمينى در تماميت آن است كه خيانت به عاليترين مصالح مردم ايران و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه آنها محسوب مىشود».
همچنآنكه شورا در بيانيه خود خاطرنشان كرده بود، بازرگان براى اينكه كانديداتورى او رد نشود و مقبول خمينى واقع شود، با برچسب ”تخريب و ترور“ ، از كيسه مقاومت ايران و رنج و خون بيكران مردم ايران، به خمينى پرداخت كرد. اما در روز 7مرداد ناگهان شوراى نگهبان ارتجاع بهدستور خمينى بازرگان را حذف كرد. يعنى نخستوزير دولت ”امام زمان“ را هم كه خود خمينى به آن عنوان داده بود، داراى شرايط لازم، محسوب نكرد.
ساعتى بعد من ضمن يك اطلاعيه از آقاى بازرگان خواستم كه «اميدوارم كه باندازه كافى درس گرفته باشند و به مردم بپيوندند و بهجاى پشت كردن به مقاومت به خمينى پشت كنند، به جلادان و شكنجهگران او پشت كنند».
***
يك ماهونيم بعد، بازرگان به خارج كشور آمد. من فرصت را مغتنم شمردم. به دلايل متعدد بسيار دوست داشتم و علاقمند بودم كه ديگر به نزد خمينى باز نگردد و در كنار ما باشد. علاوه بر دلايل سياسى، آخر او از ”نياكان“ سياسى و ايدئولوژيكى خودمان در دهه 40 بود و مجاهدين از سال 42 به بعد از او جدا شدند. جداً دوست داشتم كه ”راه طى ناشده“ عمر خود را دور از خمينى و رژيمش، جداى از خمينى و رژيمش و بدناميهاى آن بگذراند. جداً خواهان عاقبت بهخير شدن و موضعگيريها و طنز جانانه او عليه خمينى و رژيمش بودم. تقريباً تمام كتابهاى او را خوانده بودم. وقتى در زندان شاه بود جزوهيى نوشت تحت عنوان ”اسلام مكتب مولد و مبارز“ كه اوج سياسى او بود. در تاريخ معاصر ايران نخستين پرچمدار و روشنفكريست كه رابطه علم و اسلام را مجدداً كشف نمود، و به همين دليل نيز مدتها ملعون و منفور بسيارى از حوزهنشينان واقع شد. هرچند كه هيچگاه از علوم طبيعى فراتر نرفت و به علوم اجتماعى كه رسالت اخص مجاهدين بود راه نبرد. اما در هر حال همچنآنكه قبلاً هم نوشته و گفتهام، افتخار پيشگامى او از نظر ما چيز كمى نبود و از اين لحاظ به او مديون بوديم. در سالهاى 46 تا 50 در سازمان مجاهدين كتاب ”راه طى شده“ او را كه در سال 1327 نوشته بود، به استثناى قسمت اجتماعىاش مىخوانديم و سه دور سؤال و جواب داشت. من پاراگراف دوم صفحه 96 ”راه طى شده“ را دهها و دهها بار ضمن بحثهاى ايدئولوژيك خوانده بودم و تقريباً حفظ بودم. زير نظر حنيف بنيانگذار آن سه دور سؤال و جواب را كه آن زمان هم مرحله يك و دو و سه مىگفتيم، خودم نوشته بودم و وقتى كه حنيف شهيد به بازرگان پس از آزادى بازرگان از زندان نشان داده بود، خودش هم تعجب كرده بود كه چه كارهايى بر روى كتابش صورت گرفته است. بعد كه ما از زندان آزاد شديم، و او در خانه رضاييهاى شهيد به ديدنمان آمد، با يكديگر به اتاق خصوصى رفتيم. من بعدها فهميدم كه او براى تشكيل دولتش در حال تست من بوده است. پرسيد حالا كه ديگر رژيم شاه نيست و مخفى كارى نداريد، به من بگوييد كه سؤال و جوابهاى راه طى شده را در سازمان چه كسى نوشته بود؟ گفتم: من كه الان در خدمتتان هستم… بعد هم وقتى كه به مجموعه آثار و كتابهايش و مفاد آنها اشاره كردم تعجب كرد. با اين همه پس از عزل از نخست وزيرى كه آخرين بار در مرداد 59 به ديدنمان آمد و مىخواستيم شكايتهايمان از خمينى را با او در ميان بگذاريم و درد دل كنيم، ماه رمضان و نزديك غروب بود. پرسيد روزهايد؟ گفتم بله. گفت تا افطار مىنشينم. يك خرما بخوريد، افطار شما را ببينم بعد بروم… گفتم آقاى مهندس علتش چيست؟ گفت مىخواهم پيش امام و علما شهادت بدهم كه خودم ديدم كه روزه است و افطار كرد! به شوخى گفتم آقاى مهندس اگر اينطورى چيزى حل مىشود، ما هر روز در خدمتيم و روزه مىگيريم و شما موقع افطار ما را هر كجا خواستيد ببريد تا معاينه و چك كنند بعد افطار مىكنيم، تا ببينيم مشكل حل مىشود؟ و آيا مشكل در نماز و روزه و خدا و نبوت است؟!
***
وقتى در شهريور 1364 مهندس بازرگان به آلمان آمد من معطل نكردم. چون هيچ دسترسى به او نداشتيم، شخصاً خواهر مجاهدمان شهرزاد صدر را كه با مهندس بازرگان آشنايى ديرينه خانوادگى داشتند توجيه كردم و نامه را بهدست او سپردم تا به آلمان برود و هرطور شده مهندس را پيدا كند و آن را همراه با يك نسخه از ليست شهيدان، از جانب من به او تقديم كند. اين كار انجام شد، اما دريغ و افسوس كه 3روز بعد از دريافت نامه از آلمان به تهران بازگشت. نامه را عيناً از روى نشريه مجاهد به تاريخ 18مهر 1364 مىخوانم:
«بسماللّه الرحمن الرحيم
25/شهريور/64
آقاى مهندس بازرگان،
فهرست شهدا را ملاحظه كرديد؟ آيا شراكت در چنين رژيم ضدبشرى و خونآشامى كافى نيست؟ فكر مىكنم به خوبى مىدانيد كه خمينى دجّال از قبَل شراكت امثال شما و اينكه هنوز هم حاضر به بريدن از رژيم او نيستيد، تا كجا در ادامه كشتار و جنايت دست بازتر پيدا مىكند. آيا آن همه سخن گفتن از ”اسلام“ و داعيه ”آزادى“ همين است؟ راستى چرا خمينى كه اين همه شكنجه و اعدام مىكند در مقابل شما حتى براى همين سفرتان به خارجه منعطف است؟ براى آخرين بار از موضع نصيحت و خيرخواهى به شما مىگويم و از شما مىخواهم كه بياييد و در اين سن و سال به حكم ”اختيار“ وجه مثبت و مردمى و تكاملى ”ذره بىانتها“ ى وجود خود را نيز به اثبات رسانده و بخش ”طى ناشدهى راه“ عمر را با نام نيك و دورى كاملالعيار از ننگ رژيم خمينى بهسر ببريد.
مشخصاً پيشنهاد مىكنم ديگر به نزد خمينى و تحت سلطه ننگين او برنگرديد. سياست تبعيد و مهاجرت پيش بگيريد. همه وسايل را هم بدون كمترين چشمداشت سياسى، برايتان شخصاً تضمين مىكنم. بهياد داشته باشيد كه اگر تا ديروز مىتوانستيد عذر و بهانهيى نزد خلق و خالق داشته باشيد كه تحت شرايط خفقان و به واسطه كهولت سن درمانده و معذور بودهايد، حال كه به خارجه آمدهايد ديگر هيچ عذر و بهانهبى از شما پذيرفته نخواهد بود. بهخصوص كه من از سوى مجاهدين و بهويژه از سوى خانواده شهدا اعلام مىكنم كه اگر نزد خمينى و تحت حاكميت او برنگرديد، و باز هم با حضور در درون رژيم او كه صدبار تبهكارتر از رژيم شاه است، دست او را بر جان و مال و نواميس ما و ساير خلقاللّه بازتر نسازيد؛ حفظ حرمت و تأمين معيشت جنابعالى و هر تعداد از همراهـانتان علىالـدوام برعهده ما خواهد بود.
آقاى مهندس بازرگان،
يادتان هست كه بيست سال پيش مجاهدين از شما جدا شدند؟ ما بدخواه كسى نيستيم و به حكم خدا و قرآن به وظيفه تاريخى خود كه قيام به عدل و قسط و احراز آزادى و حاكميت ملّى است قيام كردهايم؛ يك نكته آخرين را هم مىگويم و درمىگذرم و ديدار را به قيامت احالت مىدهم. نكته كه حقاً همانا ”شرط بلاغ“ است، اين است:
فرصت بيرون آمدن جغرافيايى از زير عَلَم خمينى هر روز فراهم نمىشود؛
هيهات كه يك روز افسوس نخوريد كه چرا امروز فرصت گريز از ظلمات خمينى را از دست داديد.
والسلام على من اتبع الهدى
با ايقان به سرنگونى تام و تمام رژيم ضدبشرى خمينى و تمامى دارودستههاى ضد مردمى رژيمش و با ايمان به پيروزى مردم و مقاومت ايران و استقرار صلح و آزادى و حاكميت مردمى و استقلال ملّى
مسعود رجوى
25/شهريور/1364»
-سالها بعد وقتى كه بازرگان از ”حيات خفيف و خائنانه“ در ايران تحت سلطه رژيم خمينى نوشت، بسيار حسرت خوردم و خمينى را هزار بار لعنت كردم كه مانند شيطان مجسم، چگونه كسى مانند بازرگان را هم به بازى گرفت و به اين نقطه رساند.
***
آخرين كتاب بازرگان كه همزمان با درگذشت او در ديماه 1373 منتشر شده، اما بعد از آن اجازه انتشار نيافت، برگرفته از سخنرانى او در عيد مبعث سال 1371 است. حكومت آخوندى و عملكرد رژيم ولايتفقيه آنچنان او را منزجر و در عين حال در هم فشرده و درب و داغان كرده است كه پس از ساليان دراز صحبت از رسالت انبيا كه طبق نص صريح قرآن براى ”اقامه قسط“ و سرنگونى ستمگران و باز كردن زنجيرها بوده، حرفهاى قبلى خود را هم نفى كرده است. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً مىگويد:
- «موسى مانند ابراهيم كارى به امپراتورى و قصد سرنگونى فرعون را نداشته».
- «حضرت عيسى كارى به مسائل دنيايى و امپراتورى قيصر وكسرى نداشته، صرفا به امور اخلاقى و معنوى يا نوعدوستى مىپرداخت».
- «سيدالشهدا حسين بن على امامى است كه قيام و نهضت و شهادت او را غالباً … به منظور سرنگون كردن يزيد و تأسيس حكومت حق وهدايت و عدالت اسلامى… مىدانند. در حالى كه اولين حرف و حركت امام حسين… امتناع از بيعت با وليعهدى يزيد بود»
- «پيغمبران… عمل و رسالتشان در دو چيز خلاصه مىشود: انقلاب عظيم فراگير عليه خودمحورى انسانها، براى سوق دادن آنها به سوى آفريدگار جهانها و… اعلام دنياى آينده جاودان بىنهايت بزرگتر از دنياى فعلى»
باز هم بايد گفت: اى دو صد لعنت بر خمينى و خامنهاى باد.
بايد گفت: تبت يدا خمينى… ومرگ بر اصل ولايتفقيه
***
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=52851
استراتژى قيام و سرنگونى
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت ششم)
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت
درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
فصل ششم – قيام و انقلاب
”قيام“ را خروج جمعى توده مردم براى انهدام دستگاههاى حاكميت در شرايطى كه ديگر حاضر به تحمل ظلم و ستم نيستند، تعريف مىكنند. خصوصيت ويژه قيام حالت شورش و عصيان است. دراين حالت تودهها حداكثر تفوق روحى را با حداكثر تهور و آمادگى در هم مىآمىزند. براى دادن همهگونه قربانى بدون هراس از مرگ آمادهاند و تا از بين بردن شبكه پليسى و نظامى دشمن از پا نمىنشيند. طبق تجربههاى تاريخى، قيامهاى تودهاى در قله و نوك پيكان خود با شعار ”مرگ يا پيروزى“ به حسابرسى بلاواسطه از جنايتكاران و عناصر خائن روى مىآورند. اگر شرايط عينى براى انقلاب مهيا باشد، قيام مىتواند بسته به هدفها و ماهيت دستگاه و عنصر رهبرى كنندهاش به انقلاب اجتماعى بالغ شود. همچنانكه مىتواند، در يك مسير خودبهخودى شيب نزولى طى كند يا حتى مهار و سركوب و خاموش شود. هر قيامى الزاماً استمرار ندارد و الزاماً به انقلاب منجر نمىشود، اما هر انقلاب واقعى، قيام يا سلسلهيى از قيامها را در خود دارد.
- ”انقلاب“ بهطور خيلى خلاصه ”دگرگونى جهشوار و تكاملى جامعه از طريق سقوط طبقه حاكم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط تودههاى مردم“ تعريف مىشود. حكومت كننده ديگر نمىتواند مثل سابق حكومت كند، طلسم حاكميت درهمشكسته و با انحلال و ريزش و گسستگى شتابان مواجه است. از طرف ديگر تنگدستى و نارضايتى و بدبختيهاى جامعه به آنجا رسيده است كه ديگر تحمل پذير نيست و حكومت شوندگان براى تغييرات بنيادين به ميدان ميايند. اينجاست كه حداكثر پيوستگى در صفوف مردم ايجاد مىشود و پيشروترين قشرها و طبقات مردم در صف مقدم قرار مىگيرند.
وقتى چنين شرايطى آماده باشد ما با يك وضعيت عينى انقلابى روبهرو هستيم كه خصوصيت ويژه آن، بحرانهاى فراگير و پايان ناپذير در هيئت حاكمه است.
اما از اين پس، ديگر همه چيز بسته به عامل ذهنى، يعنى عنصر هدايت كننده و دستگاه و تشكيلات رهبرى كننده است كه سيل خروشان را چگونه و به كجا مىبرد؟ اينجا ديگر سؤال اينست كه راننده كيست و به كجا مىبرد؟ سمتگيرى او به كدام جانب است؟
بلادرنگ بايد توجه بدهم كه منظور از عنصر جهت ياب و هدايت كننده و دستگاه و تشكيلات رهبرى كننده، اسم و نام نيست، بلكه راه و رسم است. صورت ظاهر نيست، بلكه خط مشى عملى و واقعى است.
بهعنوان مثال: ما با عبا و عمامه و شخص خمينى، دعوا نداشتيم. دعواى ما با خط ارتجاعى حاكميت آخوند تحت عنوان ”ولايت فقيه“ ، به جاى حاكميت مردم است.
با كت و كلاه و كراوات شاه و فرد او هم دعوا نداشتيم، دعواى ما با خط ديكتاتورى و وابستگى بود.
حالا هم كه به بحث قيام اشتغال داريم، با هيچكس در داخل يا خارج رژيم ولايتفقيه، دعوايمان فردى و شخصى و شكلى و ظاهرى نيست.
صورت مسأله اينست كه كدام عنصر و خط مشى هدايت كننده مىتواند، شرّ رژيم ولايتفقيه را از سر مردم ايران كم كند.
همچنانكه در بحثهاى قبلى گفتيم، سرنگونى ديكتاتورى ولايتفقيه، اصول خود را دارد. از يكطرف بايد مشى و روش لازم براى اين كار را دريافت كه همان استراتژى و تاكتيكى است كه بايد متناسب و مبتنى بر قانونمنديهاى اين رژيم باشد و خصايص ويژه رژيم ولايتفقيه و ”رابطه“ هاى ضرورى ناشى از ماهيت آن را در نظر بگيرد. از طرف ديگر مشروط به وحدت و همبستگى نيروها و ارائه آلترناتيو دموكراتيك است.
اما قبل از اينكه استراتژى سرنگونى را موضوع بحث و سؤال و جواب قرار بدهيم من مىخواهم روشن كنم و با صراحت بگويم كه اگر موسوى و امثال او بتوانند قيام را بجانب سرنگونى اين رژيم يا اصلاح آن هدايت كنند، كه لازمهاش با همان شاخصهايى كه در مورد اصلاحطلبان واقعى گفتيم نفى ولايتفقيه است، البته كه بايد هژمونى و رهبرى سياسى آنها را با حفظ مواضع و نقطه نظرهاى خودمان بپذيريم. اين وظيفه ماست و از آن به هيچ وجه رويگردان نيستيم و خجالت هم نمىكشيم و با صداى بلند هم مىگوييم.
آن چه خجالت دارد اين است كه آنها اهل اين كار نباشند و ما با دنباله روى از ”موسويان“ و هركس كه به ولايتفقيه پايبند است، خاك در چشم قيام و قيام آفرينان بپاشيم و قيام، سرد و بىروح و خاموش شود.
در زمان شاه هم، خجالت از آن اپورتونيستهايى بود كه در يك مقطع، مجاهدين را با چپ نمايىهاى ميان تهى بهسود خمينى متلاشى كردند و الا تا سال 54، همين رفسنجانى، مىگفت: خمينى بدون مجاهدين آب هم نمىتواند بخورد!
***
خمينى و مجاهدين هركدام با انقلاب ضدسلطنتى چه كردند؟
گفتم دعوا با خمينى، بر سر حاكميت آخوند ارتجاعى بهجاى حاكميت مردم بود.
در همين راستا خمينى، با مهيبترين نيروى ارتجاعى تاريخ ايران، سر برداشته از دورانهاى كهن، بر آن بود تا انقلاب ايران را بميراند و بسوزاند و خاكستر كند. او نيروهاى آزاد شده در اين انقلاب ضدسلطنتى را يا سر بريد و سركوب كرد يا به تنور جنگ ريخت. بهخاطر ماهيت ارتجاعى قادر نبود اين نيروها را بجانب آزادى و توسعه و پيشرفت اقتصادى و اجتماعى هدايت كند. پس، بايد هر طور شده آنها را به بند مىكشيد و نابود مىكرد.
در چنين وضعيتى، چند ميليون ايرانى كه در ميان آنها، بسيارى از دانشمندان، استادان، متخصصان، كارشناسان، اطبا، هنرمندان و قهرمانان ورزشى هم بودند، ناگزير جلاى وطن كردند و مصيبت آواره شدن در اينسو و آنسوى جهان را بهجان خريدند. بهراستى بيش از اين نمىشد آن تكان عظيم انقلابى را تا اين حد عقيم و بىبهره كرد و به عقب برد. اگر انقلاب و دين و مذهب و اسلام و مسلمانى، همين است كه خمينى يا خامنهاى در اين 30سال به ما نشان دادند، نخواستيم، نمىخواهيم و هرگز نخواهيم خواست.
حالا اگر از من بپرسيد كه مجاهدين چه كردند؟ در يك كلام مىگويم، انقلاب را، نه بهمعنى واژگونه و مجازى آن، بلكه بهمعنى حقيقى آن، با مقاومت و ايستادگى خودشان و با ضرباتى كه از هر سو به اين رژيم زدند، با رزم و رنج و رود خروشان خون شهيدان، با تشكيلات مجاهدين خلق ايران، و با برپايى ارتش و جايگزين سياسى، زنده و رويان نگهداشتند و الا مانند حمله مغول، با يك دوران طولانى از خود بيگانگى مواجه بوديم كه سدههاى متوالى به طول مىانجاميد. آخر اينهمه كشتار و اعدام و شكنجه و دجاليت و ابتذال و ريا و ذبح همه كلمات و ارزشها و رجالّهگرى كه چيز كمى نيست. همه چيز دروغ و پوچ و واهى مىشود. همه معيارها در هم مىشكند. شرايطى ايجاد مىشود كه حضرت على (ع) آن را درباره امثال معاويه و يزيد و همين خمينى و خامنهاى، چنين توصيف كرده است:
«هيچ خانه گلين و هيچ خيمه پشمينهيى باقى نمىماند مگر آنكه ستم ايشان وارد آن شده و فساد و تباهكاريشان آن را فراگرفته و سوء رفتارشان اهل آنرا پراكنده سازد. آنقدر كه مردم به دو دستهى گريان تقسيم مىشوند. يكى بهخاطر وضعيتش در دنيا مى گريد و گريندهاى بهخاطر دين و مرامش.
خدمتگزارى براى آنان، همچون رابطه برده با ارباب است كه در حضور ارباب، اطاعتش مىكند، و در غياب او به بدگويى مىپردازد.
در چنين حكومتى، برترين شما در تحمل رنج و سختى، كسى است كه بيشترين حسن ظّن و اميد را به خدا دارد. پس اگر خدا عافيت عنايت كرد، به ديده منّت داريد، و اگر دچار حادثه شديد، صبر پيشه كنيد كه عاقبت از آن پرهيزكاران است».
***
بله در چنين شرايطى، اگر با بيشترين اميد به خدا و خلق، رنج و سختى را تحمل كنيم، اگر صبر و شكيبائى انقلابى پيشه كنيم، اگربا مرزبنديهاى قاطع و روشن نسبت به چنين حكومتى پرهيزكار بمانيم، بدون شك پيروزى و رستگارى از آن ماست و دشمن قهار و جبّار نمىتواند بر سرنوشت اين خلق و اين ميهن چيره بماند.
از اينرو، همچنانكه در سال 1375 هم گفتم:
«تكرار مىكنيم و از تكرار آن هرگز خسته نمىشويم كه انقلاب بزرگ مردم ايران نهمرده و نه خاكسترشده، بلكه در مقاومت كبير ميهنى برضد سارقان آن انقلاب مردمى و غاصبان حق حاكميت ملى و مردمى تداوم و تعميق يافته است».
«تكرار مىكنيم و از تكرارآن هرگز خسته نمىشويم كه مأموريت تاريخى خمينى و ارتجاع آخوندى تخريب انقلاب ضدسلطنتى برسر سازندگانش بود، اما نقش تاريخى اين مقاومت و اين شورا، حفظ ثمره خون شهيدان آن انقلاب بزرگ و بازسازى همه اميدهاى برحق، ولى پرپر شده مردم ستمديدهيى است كه بهپاخاستند، سينه را دربرابر گلولهها سپر كردند و ديكتاتورى شاه را سرنگون كردند.
***
عهد مجاهدين و مقاومت ايران براى آزادى خلق و ميهن
همانطور كه در بحثهاى قبلى گفتم، شوراى ملى مقاومت ايران از روز اول درسال 1360 در ماده 2 برنامه دولت موقت اعلام كرده است، مشروعيت خود را تماماً از مقاومت عليه رژيم ارتجاعى خمينى و خونبهاى رشيدترين فرزندان مجاهد و مبارز اين ميهن كسب مىكند.
كما اينكه بلادرنگ در ماده 3 تصريح شده است: پس از خلع يد و سلب حاكميت از رژيم ضدخلقى خمينى كه حياتىترين حق مشروع مردم ايران يعنى ”حق حاكميت مردم“ را غصب نموده… مجلس موسسان منتخب مردم را از طريق انتخابات آزاد (با هرگونه نظارت و تضمين لازم) براى تعيين نظام قانونى جديد و تدوين قانون اساسى آن دعوت بهكار مىكند.
در ماده اول هم گفته شده است مجلس موسسان و قانونگذارى ملى حداكثر تا 6ماه پس از سرنگونى رژيم خمينى… از طريق انتخابات آزاد، با رأى عمومى، مستقيم، مساوى و مخفى تشكيل خواهد شد.
-پس حرف ما اين بوده و هست كه مشروعيت خود را از مقاومت مىگيريم و در دورانى كه دسترسى به رأى آزادانه مردم و صندوق انتخابات آزاد امكانپذير نيست، منشأء و شاخص مشروعيت، مقاومت است و بس، ايستادگى در برابر اين رژيم است و بس، و الا هر كس مىتواند الى غير درنهايت حرف بزند، ادعا كند و اين رشته سر دراز دارد.
راستى بدون مقاومت و ايستادگى، در روزگار اختناق و استبداد، چه معيار ديگرى مىتوان يافت كه اصالت و حقانيت داشته باشد؟
دقيقاً بر همين اساس، پيوسته گفتهايم و باز هم من تكرار مىكنم، اگر كسى بيشتر از ما مقاومت كند و در مقابل اين رژيم بايستد، هر كه مىخواهد باشد، وظيفه خود مىدانيم كه در مقابل او زانو بزنيم، ايدئولوژى ما سر جاى خودش اما از نظر سياسى هژمونى او را مىپذيريم و بايد هم بپذيريم و الا معلوم مىشود كه در سرنگونى اين رژيم صداقت نداريم و بيشتر به فكر منافع گروهى خودمان هستيم و به اين مىگويند اپورتونيسم.
همان خطى كه حزب توده قبل از 30تير 1331 با تخطئه مصدق و از دور خارج كردن او رفت. همان خطى كه در سال 1354 تا 1357 اپورتونيستهاى چپ نما در تخريب و متلاشى كردن مجاهدين رفتند.
گفتگو با خواهر مجاهد فرشته نبئى
(نشريه مجاهد 317-29شهريور1372)
«مسعود: حاضرى به يك سؤال جواب بدهى؟ بارها در سخنان مختلف، چه مسئول اول سازمانتان و چه من گفتهايم، اگر كسى از نظر سياسى از مجاهدين ذيصلاحتر باشد، ما در مقابل او زانو خواهيم زد. اين جمله را به ياد مىآورى؟
-بله.
- اين حرف، واقعى است يا ژست سياسى است؟
-واقعى است.
-يعنى واقعاً اگر سازمانى باشد كه از مجاهدين در مسير انقلاب بيشتر كار كند، فدا كند، مسأله حل كند، ايدئولوژيتان هرچه هست مال خودتان، ولى از نظر سياسى، هژمونيش را مىپذيريد؟
-همان طور كه شما گفتيد، بله.
-فرض كنيم چنين سازمانى باشد، هرچه هم مىخواهد باشد. ليبرال باشد، ميانهباز، ملىگرا، ماركسيست، لنينيست، و… آيا باز هم هژمونى آن را مىپذيرى؟
-چون معيار ما ايدئولوژيك است، من فكر نمىكنم كه در عمل بپذيرم، برايم خيلى سخت است.
-ما كه نگفتهايم ايدئولوژى آن را بپذير. بلكه گفتهايم و مىگوييم با حفظ اصول و مرزبنديهاى ايدئولوژيكى و سياسى و تشكيلاتى خودتان بايستى هژمونى سياسىاش را بپذيريد، يعنى قبول كنيد كه در عمل سياسى و مبارزاتى از شما ذيصلاحتر است و لذا بايد او را تقويت و پشتيبانى كرد و با او همجبهه شد بر عليه دشمن. بايد بپذيريد يا نبايد بپذيريد؟
-با چيزهايى كه گفتيد فكر مىكنم بايد هژمونى و صلاحيت و اولويت سياسى آنرا بپذيريم.
- (خطاب به حضار) اگر نپذيريد خائنيد، آرى يا نه؟
حضار: بله».
***
در سال 1375 بهمناسبت 22بهمن بار ديگر خاطرنشان كردم:
همچنانكه بارها گفتهايم، اگر در صحنه عمل مبارزاتى و مشى سياسى، نيروى مقاوم و سازمان و تشكيلات و در يككلمه رهبرى بهتر و كارآمدترى براى سرنگونى رژيم خمينى با مرزبندى خدشهناپذير با ديكتاتورى دستنشانده سابق عرضه شود، ما با تمام توش و توان دربرابرش زانو مىزنيم و هرمرام و مسلكى هم كه داشته باشد، با حفظ اعتقاداتمان و حتى انتقاداتمان، رهبريش را بهجان و دل مىپذيريم.
من از اينهم فراتر رفتهام. گفتهام و تكرار مىكنم كه اگر براى پيش رفتن انقلاب دموكراتيك نوين ايران و براى سرنگونى استبداد دينى ضرورى باشد، ما آمادگى داريم، شورا و سازمان مجاهدين و ارتش آزادىبخش را هم منحل كنيم.
***
اپورتونيسم، عارضه قيام
حالا كه هدف، يعنى جايگزين كردن استبداد دينى با يك ايران آزاد و دموكراتيك كه قيام و سرنگونى هم بهخاطر آن است روشن شد، حالا كه معلوم شد بازى با كلمات نداريم و هر كلمه و مقولهاى معنى و تعريف خاص خود را دارد، و حالا كه معلوم شد تغيير رژيم ولايتفقيه، فراتر از همه ديدگاههاى شخصى و گروهى، اصول و قانونمنديها و استراتژى و تاكتيك و آلترناتيو سياسى خود را مىخواهد، ديگر مىتوانيم، اپورتونيسم را تعريف كنيم.
استراتژى قيام و سرنگونى و اپورتونيسم پيرامون خط مشى تغيير رژيم ولايتفقيه را در فصول بعدى به بحث و سؤال و جواب خواهيم گذاشت. اما اكنون مسأله عاجل و مبرم، قيامى است كه بيش از 7ماه است در ايران جريان دارد. بهخاطر ”استمرار و سرعت پيشروى و درجه تعميق و گسترش نيروهاى“ آن در روز عاشورا (6 ديماه) شعلههاى خشم خلق را عليه ”ولايت يزيدى“ فروزان نموده و با شعار ”مرگ بر اصل ولايتفقيه“ استراتژى سرنگونى پيشه كرده است. پس، قبل از هر چيز بايد اپورتونيسم را در ارتباط با همين قيام كه از زمان انتخابات رياست جمهورى رژيم و شقه درونى آن تا بحال ادامه يافته است، مورد بحث قرار داد.
طبعاً منظور ما در اين بحث، فرصتطلبى و اپورتونيسم سياسى است و مقولات تشكيلاتى يا ايدئولوژيك بحث جداگانه خود را دارد.
همچنانكه بدن آدم در معرض انواع بيماريهاست و بايد از آن مراقبت كرد، هر جنبش و قيام و انقلابى هم در معرض انواع عارضهها و آفتها است. سادهانديشى است اگر بگوييم كه قيام و انقلاب دموكراتيك در معرض هيچ عارضهاى نيست. هر جنبشى بايد خودش را مراقبت كند و از انواع عارضهها مصون سازد و با آنها مبارزه كند.
راستى در اوضاع و احوال كنونى، تهديد قيام و دستاندركاران آن چيست و در معرض چه عارضهاى هستند؟
اين سؤال با سادهسازى مثل اين است كه بپرسيم يك اتومبيل در حال حركت در مسير سنگلاخ و بغرنج و در شرايط جوى نامناسب چه تهديدهايى دارد؟ يكى تصادف است و ديگرى انحراف از مسير، علاوه بر مشكلات مربوط به موتور و سوخت و قطعات…
در مورد قيام كه تهديد تصادف نيست، چون تصادف با رژيم و برانداختن آن كه هدف قيام است. به وضعيت راننده و موتور محرك و سيستم هدايت هم در تعريف انقلاب اشاره كرديم، پس مىپردازيم به انحراف از مسير كه مفهوم اپورتونيسم است.
ترجمه تحت اللفظى كلمه ”اپورتونيسم“ ، فرصتطلبى است. با مفهوم فرصتطلبى و نان به نرخ روز خوردن و برنگ روز درآمدن، همه آشنا هستند و در زمان خمينى هم آن را به چشم ديدهايم.
اما در فرهنگ اخص سياسى، در حيطه كسانيكه خواهان سرنگونى و تغيير رژيم ولايتفقيه و جايگزينى آن با يك جمهورى دموكراتيك هستند، اپورتونيسم را ”انحراف“ ترجمه مىكنيم.
تعريف اپورتونيسم، نقض اصول در عمل، دنباله روى از جريان خودبهخودى، حركت در سمت امواج و بادهاى موسمى و جهتگيرى در سمت تعادل برتر است. خطرناكترين نوع اپورتونيسم، نوع باصطلاح صادقانه آن است. تئوريزه كردن اپورتونيسم و دفاع آگاهانه از آن خيانت محسوب مىشود.
توجه كنيد كه حركت اپورتونيسم خودبهخودى (ناخودآگاه)، موريانهاى (تدريجى) و پيش رونده (از ساده به پيچيده) است و در روزگار ما در ارتباط با رژيم بهخوبى مىتوان آن را ديد.
در مرحله اول كه مرحله پيدايش اپورتونيسم و گرايشهاى اپورتونيستى است، با كمرنگ شدن مرزبنديها و خطوط قرمز در قبال تماميت رژيم و مدافعان آن، مواجه هستيم.
در مرحله دوم كه مرحله رشد اپورتونيسم و بارزشدن خصايص اپورتونيستى است، اپورتونيسم زبان باز مىكند، پرخاشگر مىشود، به هزل و هجو رو مىآورد و زيرآب مقاومت تمامعيار در برابر اين رژيم را مىزند ارزشها و مناسبات و سياستها و افتخارات يك مقاومت اصولى و انقلابى و تمامعيار را يكى پس از ديگرى به باد طعنه و سخره و حمله مىگيرد.
در مرحله سوم كه مرحله بلوغ اپورتونيسم و بروز ماهيت ارتجاعى است، ديگر مبارزه كردن و نبرد تمامعيار با اين رژيم، به بهانههاى مختلف و با عناوين و پوششهاى گوناگون نفى مىشود. هم جبهگى و هم كاسگى با ارتجاع يا بخشهايى از آن ديگر قبحى ندارد و مستقيم يا غيرمستقيم تبليغ هم مىشود. اينجا ديگر، طرف هر كه باشد، بىتعارف در موضع دم و دنبالچه رژيم حاكم عمل مىكند.
***
قيام و اپورتونيسم چپ و راست
انحراف از مسير قيام، مىتواند به چپ باشد يا به راست:
- اپورتونيسم چپ (انحراف به چپ) در مرحله پايانى اين رژيم در قيامى كه جريان دارد، ناديده گرفتن يا كم بها دادن به شقه درونى رژيم و به كسانيست كه از درون همين رژيم از ولىفقيه و ولايتفقيه فاصله مىگيرند و با آن به مخالفت برمىخيزند. بنابراين اگر فكر كنيم كه شقه و آثار و محصولات آن در درون رژيم هيچ بهايى ندارد و با آن مثل اين برخورد كنيم كه گويا واقع نشده و وجود ندارد، انحراف و اپورتونيسم چپ محسوب مىشود. بعكس، ما بايد در سلسله مراتب تضادها، باند غالب را در برابر جناح مغلوب تضعيف كنيم. بايد مخالفان ولىفقيه را در برابر ولىفقيه به ميزانى كه مخالفت آنها جدى است و در برابر او ايستادگى مىكنند، تقويت كنيم. اگر به موضعگيريهاى مقاومت ايران در 7ماه گذشته توجه و دقت كرده باشيد، اين امر در سراسر آنها موج مىزند. آنقدر كه فكر مىكنم كسى از ما در اين زمينه، مثال و نمونه و دليل و مدرك نخواهد.
-اپورتونيسم راست (انحراف به راست) در مرحله پايانى اين رژيم در قيامى كه جريان دارد، دنباله روى و پر بها دادن به شقه در بالا و به كسانيست كه از درون رژيم به مخالفت برخاسته يا داعيه مخالفت دارند. بنابراين، اگر فكر كنيم كه شقه در بالاى رژيم، كه بديهى است، محصول فشار از پايين است، به خودى خود، به تغيير يا حتى اصلاح اين رژيم منجر مىشود نادرست، و مصداق انحراف و اپورتونيسم راست است كه از نقض اصول مبارزاتى شروع مىشود و نهايتاً به طعمه ارتجاع تبديل شدن و خارج شدن از جبهه مردم ايران كه خواهان سرنگونى اين رژيم هستند، منجر مىشود. از اينرو در سلسله مراتب تضادها، بين رژيم ولايتفقيه (با همه جناحهايش) و ضدرژيم (همين اشرف و مجاهدين و شوراى ملى مقاومت ايران) ؛ هر عنصر انقلابى و ملى و ميهنى و دموكرات و هر اصلاح طلب واقعى، بايد ضد رژيم و مقاومت را يارى و تقويت كند. اگر آگاهانه عكس آن رانجام بدهد، اين خيانت است. مانند كسانى كه در طرف خاتمى، 8سال بر سر مجاهدين و مقاومت ايران ريختند و راه بمباران و خلع سلاح مجاهدين و شبه كودتاى 17ژوئن را هموار كردند و امروز هم براى زدن و بستن و كشتن اشرف و اشرفيان جاده صاف مىكنند.
***
تهديد اصلى
در سال 1354 اپورتونيستهاى چپ نما، سازمان مجاهدين را متلاشى كردند. همچنانكه دو سال بعد در بيانيه تعيين مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران اعلام كرديم:
«جريان اپورتونيستى چپنما، موجب بروز زودرس يك جريان راست ارتجاعى شده است كه در مرحله كنونى تهديد اصلى درونى مجموعه نيروهايى است كه تحت عنوان اسلام مبارزه مىكنند، و ما با آن هم مبارزه مىكنيم. جريان فوق از ضديت با نيروهاى انقلابى بهويژه مجاهدين شروع شده و سپس در مسير رشد خود با نفى مشى مسلحانه به سازشكارى و تسليمطلبى و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغيير تضاد اصلى منجر مىشود. اين جريان اپورتونيستى خطر بروز و رشد خصايص ارتجاعى را در درون نيروهاى مترقى مسلمان پيش مىآورد».
همچنين در مورد اپورتونيستهاى چپ نما اعلام كرديم كه اين جريان هرچند كه سردمدارانش به مجاهدين و در نتيجه به جنبش خيانت كردهاند، اما هيچگونه تغييرى در تضاد اصلى ما با رژيم شاه ايجاد نمىكند.
در همان بيانيه، جريان اپورتونيستى را تحريم كرديم و گفتيم كه در داخل زندانها هم رابطهيى جز رابطه انسانى و حداقل رابطه صنفى با آنها برقرار نمىكنيم تا زمانى كه از آرم و نام مجاهدين دستبردارند.
در عين حال تصريح كرديم كه مبارزه ما با اين جريان اپورتونيستى، يك مبارزه سياسى با شيوههاى افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شيوههاى ارتجاعى از قبيل: كشتن، لودادن، همكارى با پليس و كمك گرفتن از امكانات رژيم را در اين مبارزه محكوم مىكنيم.
گفتيم كه بين اين اپورتونيستهاو ساير ماركسيستها تفاوت قائليم، به آنها احترام مىگذاريم و از همه دستاوردهاى علمى و تجارب انقلابى استفاده مىكنيم. اين براى آخوندهايى كه در آن زمان هوادار و تماماً تحت هژمونى مجاهدين بودند اما در اثر ضربه اپورتونيستى به منتهاى ”راست“ پرتاب شدند و ماهيت ارتجاعى آنها بارز شده بود، بسيار سنگين و گزنده بود.
واكنش آخوندهايى مانند رفسنجانى و كروبى و معاديخواه كه آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتواى پياپى بود كه با هدايت و تشويقات مخفيانه ساواك كار سازى شده بود. يكى عليه مشى مبارزاتى و ديگرى عليه ايدئولوژى مجاهدين بود كه بهخصوص فرمايش آقايان را درباره نجس عينى بودن ماركسيستها به پشيزى نخريده بودند.
در آن روزگار مجاهدين در همين خصوص، شاهد بسيارى صحنههاى مضحك از جانب همين آقايان و امثال بهزاد نبوى و رجايى و لاجوردى و عسگر اولادى بودند. بهعنوان مثال به دستگيره درى كه زندانيان ماركسيست باز مىكردند دست نمىزدند يا آن را آب مىكشيدند! ظرفهاى آبجوش را كه براى درست كردن چاى كه روزانه دو يا سه وعده به ما داده مىشد، بهخاطر استفاده ماركسيستها از اين ظروف، آب مىكشيدند. واى به وقتى كه از دست يك ماركسيست، قطره آبى بر روى دست يا لباس آنها مىچكيد! در داخل حمام جمعى بند هم، وقتى لباسهايشان را مىشستند، مصيبتى بود. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بخار حمام و بخارى را كه از شستشوى لباسهاى ماركسيستها بلند مىشود چه بايد كرد! پهن كردن لباس روى طنابى كه ماركسيستها هم لباس پهن كرده بودند حرام و از سنخ كارهاى ”مجاهدين التقاطى“ بود!
برادر مجاهدمان مجيد معينى، كه خودش قبلاً از طلاب و روحانيان انقلابى قم و يكى از قهرمانان شكنجه در زندانهاى شاه بود، روزى در طبقه بالاى بند 2 اوين بسراغ من آمد و با خنده به صداى بلند كه همه مىشنيدند، گفت: مىخواهم بروم، يك دست خودم را به بهزاد نبوى، قرض بدهم! اشكال شرعى ندارد؟!
گفتم يعنى چه؟
گفت: توى حمام گير كرده بود، لباسهاى شسته شده را در دو دست گرفته و حوله را هم روى دوشش انداخته بود و در را هم نمىتوانست با پايش باز كند و يك دست كم آورده بود، چون نمىخواست در مكانى كه ماركسيستها بودهاند نَجس بشود! بعد هم از من پرسيد، مگر اين بابا خودش عضو يك گروه ماركسيستى نبوده و به همين خاطر به زندان نيفتاده، پس در اين گروه، در و پنجره را چطور باز مىكرده؟!
جالبتر از او لاجوردى بود كه در قسمت پايين فرنچ هاى مردانه كه لباس زندان بود باندازه نيم متر ديگر پارچه اضافى مىدوخت تا حجاب اسلامى مردان هم رعايت شود! همه اين كارها هم بغضًا للمجاهدين بود و دست آخر هم به اين نتيجه رسيدند كه پاسبانها و نگهبانهاى زندان و زندانبانان و ساواكيهاى مسلمان! از سايرين و حتى مجاهدين به آنها نزديكترند.
آيا بروز خصايص و ماهيتهاى ارتجاعى را مىبينيد؟
عبرت آموز اينكه در بلوغ همين ضديت با مجاهدين، آنها از ندامت تلويزيونى و سپاس گويى براى شاه و عفو خواهى از او سر در آوردند و به اين وضعيت از زندان آزاد شدند.
البته بعد از اينكه حضرات به حكومت رسيدند ما هيچوقت نفهميديم آن فتوا كه عليه مجاهدين داده بودند، در مراوداتشان با شورويها و چينى ها، كوبائيها و كشورهاى اروپاى شرقى چه شد و به كجا رفت!
همچنانكه نفهميديم لاجوردى با آن حجاب سازى براى مردان، وقتى كه خودش ميرغضب اوين شد، چرا هيچ حدّ و اندازهاى درباره زنان نگه نداشت.
نكته عبرت آموز ديگر اينكه اپورتونيستها و بريدگانى كه در آن روزگار، بريدگى خود را تحت لواى ماركسيسم پنهان مىكردند، در كنش و واكنشهاى سياسى، به همان دست راستيهاى مرتجع، نزديكتر از مجاهدين بودند و با تعجب در بسيارى موارد مىديديم كه هم خط و هم جبهه مىشوند. مخالفت ريشهاى هر دو دسته، خيلى بيش از اينكه با يكديگر باشد، با مجاهدين بود. جريان راست ارتجاعى به ظاهر دعوايش با مجاهدين اين بود كه چرا كسانى را كه به خدا و رسول اعتقاد ندارند ”نجس عينى“ نمىدانيد و مىگفتند مگر همين ”خدانشناس ها“ نبودند كه شما را كشتند و سازمانتان را متلاشى كردند. اما در عمل ”خدانشناسى“ را كه مخالف مشى مبارزاتى و سياسى مجاهدين بود، صد بار بر مجاهد خداشناس نمازخوان و روزه گير، ترجيح مىدادند.
آخر مجاهدين، ملاك و معيار تنظيم رابطه با هر شخص يا نيروى سياسى را، عمل و مرزبنديهاى سياسى او مىدانستند. چرا كه عقايد فلسفى و مواضع طبقاتى، نهايتاً در مرزبنديها و عمل سياسى تبلور و فعليت پيدا مىكند.
بنيانگذار مجاهدين، حنيف شهيد كه بسيار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود كه مرز اصلى، نه بين خداشناس و خدا نشناس، بلكه بين استثمار كننده و استثمار شونده كشيده مىشود. اين درست همان چيزيست كه خمينى هرگز نمىتوانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندى اصلى كه اسلام مجاهدين را از اسلام خمينى و آخوندهاى ارتجاعى سراپا متمايز مىكند.
***
اما پس از ضربه اپورتونيستى، خمينى هم كه تا آن زمان در برابر مجاهدين سكوت پيشه كرده بود، فرصت را مغتنم يافت و بهطرق مختلف دق دل خالى مىكرد. در مهر سال 1356، همزمان با رياستجمهورى كارتر در آمريكا و ايجاد فضاى باز سياسى دررژيم شاه زمان را پس از سالها بريدگى و افول در برابر شاه، براى تصفيه حساب با مجاهدين مناسب يافت و در مجلس درس خود در نجف گفت: «يك دستهيى پيدا شده كه اصل تمام احكام اسلام را مىگويند براى اين است كه يك عدالت اجتماعى بشود. طبقات از بين برود. اصلاً اسلام ديگر چيزى ندارد، توحيدش هم عبارت از توحيد در اين است كه ملتها همه بهطور عدالت و بهطور تساوى با هم زندگى بكنند. يعنى، زندگى حيوانى علىالسواء. يك علفى همه بخورند و علىالسواء با هم زندگى كنند و بههم كار نداشته باشند، همه از يك آخورى بخورند…
مى گويند: اصلاًمطلبى نيست، اسلام آمدهاست كه آدم بسازد، يعنى يك آدمى كه طبقه نداشته باشد ديگر، همين را بسازد، يعنى حيوان بسازد. اسلام آمدهاست كه انسان بسازد، اما انسان بىطبقه…»
***
حالا برمىگردم به داخل مجاهدين و اعضاء و هوادارانشان پس از ضربه اپورتونيستى بعد از سال 1354.
در آن زمان، چون ما ضربه را از چپ نماها خورده بوديم پس بهطور خودبهخودى تهديد اصلى مىبايد آنها باشند. همانها كه مجاهد خلق مجيد شريف واقفى و شمارى ديگر را كشته و حتى جسد مجيد را هم سوزانده بودند. من مجيد را از اواخر سال 1347 مىشناختم. فاميلش را نمىدانستم اما با يكى ديگر از همشهريانش كه هر دو دانشجوى ”دانشگاه صنعتى آريامهر“ بودند، تحت مسئوليت خودم بود. او را خيلى دوست داشتم. هفتهيى يكى دو بار به تك اتاقى كه آنها در حوالى همان دانشگاه اجاره كرده بودند مىرفتم و نشست آموزشى و تشكيلاتى داشتيم كه از صبح تا شب يا از شب تا صبح طول مىكشيد.
در سال 1353 هم در زندان قصر، يك تابستان را صرف نوشتن كتاب تبيين جهان كردم. همزمان چند تيم با مسئوليت مجاهدشهيد، فرمانده كاظم ذوالانوار، آن را روى كاغذ سيگار ريزنويس مىكردند و كاظم آنها را در جاسازى مناسب، از طريق قهرمان شهيد مراد نانكَلى به بيرون از زندان و بهدست مجيد مىرساند. مراد اين كار را با شيوههاى مختلف از طريق خواهرش، كه گاه به ملاقات او مىآمد انجام مىداد. مراد، شمالى و بسيار رشيد و درشت اندام بود. عاقبت هم بر سر همين ارتباطات با بيرون از زندان، جان باخت و در زير شكنجه در كميته به شهادت رسيد. فكر مىكنم كه شهادتش در اواخر سال 53 بود. مدتى پس از اينكه كتاب تبيين را فرستاديم، كاظم بمن گفت مجيد پيام داده كه مثل اين است كه براى ما ”تانك“ فرستاده باشيد. يكى دو سال بعد، كه جريان اپورتونيستى برملا شد، من تازه معنى حرف مجيد را فهميدم كه بچههاى آن روزگار، در فقدان آموزش، آن هم در شرايط دربدرى، تاكجا زير ضربات و حملههاى تئوريك اپورتونيستها، نيازمند اين بحث و اين كتاب بودهاند.
در حملههاى بعدى پليس به زندان، تنها نسخه ريزنويس اين كتاب از دست رفت تا وقتى كه دوباره همين بحث را، در سال 58 در دانشگاه صنعتى شريف، در كلاسهاى ”تبيين جهان“ ، از نو شروع كرديم. اولين بار كه براى اين بحث، وارد همان دانشگاهى شدم كه مجيد دانشجوى آن بود و حالا دانشگاه به نام او ”دانشگاه صنعتى شريف“ نامگذارى شده بود، در همه لحظات تصويرش جلويم بود و در ذهن و قلبم موج ميزد. انگار كه همآنجا حّى و حاضر و ناظر است و مىخواهد شاهد انتقال آن ”تانك“ ايدئولوژيكى كه گفته بود به نسل انقلاب باشد.
نحوه كشتن و سوزاندن مجيد توسط اپورتونيستهاى چپ نما، طورى بود كه خون آدم بجوش مىآمد و واكنش خودبهخودى آن هم نيازمند ذكر نيست. مثل همين امروز كه مىگوييم اگر دين و مذهب و اسلام و مسلمانى، همين است كه خمينى يا خامنهاى در30سال گذشته به ما نشان دادند، نخواستيم، نمىخواهيم و هرگز نخواهيم خواست، آن روز هم حرف اين بود كه اگر سوسياليسم و ماركسيسم و پرولتاريا همين است كه اپورتونيستها به ما چشاندند، نخواستيم و نمىخواهيم… واقعاً در آن فشار سه جانبه و هماهنگ از سوى ساواك و آخوندها و اپورتونيستها عليه مجاهدين پس از متلاشى شدن سازمان، شرايط ما بسيار سخت و طاقتفرسا بود.
وقتى در سال 55 يعنى پنج سال بعد از دستگيرى، براى سومين بار به شكنجهگاه كميته (كميته مشترك ضد خرابكارى) رفتم و مجدداً به اوين برگشتم، به جاى اينكه به طبقه بالا نزد برادران خودمان بروم، مرا به عمد براى اذيت كردن به طبقه پايين فرستادند تا در جمع مجاهدين نباشم. تعدادى از اپورتونيستها و مدافعان آنها هم در همين طبقه پايين بودند. همين قبيل افراد، گاه وقتى كه نماز مىخواندم پشت سرم شكلك در مىآوردند. تا اينكه بعد از 6ماه در شب ماه رمضان، بازجويان، ناگزير قبول كردند كه بهخاطر روزه و سحرى و افطار نزد برادران خودمان برگردم.
در آنجا تقريباً يكسال طول كشيد تا همه مجاهدين و هوادارانشان در اوين و ساير زندانها، كه بهطرق مختلف ارتباط برقرار مىكرديم، قانع شوند كه هرچند ضربه را از چپ نمايان خوردهايم ولى برايمان در چنين شرايطى بهطور قانونمند تهديد اصلى از راست، از جانب ارتجاع و همين آخوندهايى است كه بعداً سران و سردمداران رژيم خمينى شدند.
***
اين خاطرات و يادآوريها را از اين بابت مىگويم كه روشن باشد:
اولاً-تهديدها يكسان نيستند و در هر شرايط مشخص بسته به اوضاع و احوال يك تهديدى هست كه وجه عمده و غالب دارد. مثل اينكه در يك روز يخبندان تهديد اصلى براى يك خودرو و سرنشينانش، يخ زدن و لغزندگى جاده است. درحالىكه در يك روز آفتابى چنين نيست.
ثانياً-امروز هم تهديد اپورتونيسم چپ و راست يكسان نيست و به اقتضاى شقه درونى رژيم و شكستن طلسم و هژمونى ولىفقيه ارتجاع و آثار و امواج آن، تهديد اصلى و خودبهخودى براى نيروهايى كه در بيرون از رژيم، خواهان تغيير و سرنگونى آن و مبارزه قاطع به اين منظور بودهاند، اپورتونيسم و انحراف به راست است. عملكرد اين تهديد، مهار كردن و متوقف كردن قيام و قيام آفرينان است. از تعميق و راديكال شدن قيام مىترسد. به موسوى و امثال او پر بها مىدهد و به همين خاطر وقتى كه آنها در برابر خامنهاى تنازل و تنزل مىكنند، دلسرد و گيج و گم مىشود. گمان مىكند كه تهديد عمق پيدا كردن قيام و شلوغ كارى بيش از حد دانشجويان است. انتظار پيروزى سهل و سريع و ارزان دارد. گمان مىكند كه با ممانعت از شدت قيام و مهار كردن آن، خامنهاى و نيروهاى سركوبگر عقب مىنشينند و به فضاى باز سياسى رضايت مىدهند. گوئيا كه ولىفقيه رنگ مىشود (!) و اين حقيقت ساده را نمىداند كه «هر گونه عقب نشينى… زنجيره تمام نشدنى از فشارها و عقب نشينيهاى ديگر را بهدنبال خواهد داشت» (خامنهاى- 23اسفند 84).
بهجاى اينكه بهگونه ديالكتيكى و قانونمند، سير تحولات رژيم و ضد رژيم را از30خرداد 60 تا 30خرداد 88، يا بهدرستى از بهمن 57 تا بهمن 88 ببيند، بهجاى اينكه پروسه تغيير و حركت و تحول و تكامل سى ساله را بنگرد، واقعيت را مثله و مجزا و ايستا مىبيند و عمدتاً بر روى تضادهاى بالايى رژيم متمركز مىشود و به آن چشم دوخته است. طبعاً اين هم كه چرا رژيم هر روز به ترتيبى يقه مقاومت ايران و اشرف و مجاهدين را مىگيرد برايش مفهوم نيست و جاى چندانى ندارد.
***
نكتهيى درباره سلسه مراتب تضادها
در بحث اپورتونيسم به سلسه مراتب تضادها اشاره كرديم. در جريان مبارزه معلوم است كه با مسائل و تضادهاى متعدد روبهرو هستيم. گاه مانند اشرف، بعد از بمباران و گردآورى سلاحهايش و اجراى طرح و برنامه مشخص براى متلاشى كردن آن از درون و بيرون كه بحث جداگانه مىطلبد، وضعيت بسيار بغرنج است. شگفتا كه در اينجا هم بمباران را آمريكا كرده اما از روز بعد، تضاد اصلى كماكان رژيم و مزدورانش بوده و هستند و خواهند بود. فعلاً اين موضوع را كنار مىگذاريم و به اصول حاكم بر سلسله مراتب تضادها اكتفا مىكنم:
اصل اول- بين حق و باطل و بين انقلاب و ارتجاع بايد از حق و انقلاب دفاع كرد و طرف آن را گرفت و آن را تقويت كرد. بايد باطل و ارتجاع را تضعيف كرد و نه بالعكس. واضح است كه منظور از حق و باطل نسبى است و نه مطلق.
اصل دوم- در تضاد دو نيروى برحق مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بين دو نيروى مبارز و مترقى، بايد طرف آن را كه موضعش حقتر و مبارزتر و مترقىتر است گرفت. واضح است كه باز هم منظور از برحق و مترقى بودن، نسبى است.
اصل سوم-در تضاد دو باطل و دو نيروى ارتجاعى، تا آنجا كه به ما مربوط مىشود و در حيطه ما مىگنجد، بايد ضعيف تر را عليه قويتر تقويت كرد. البته حدّش اين است كه نيروى برحق كه در اصل اول گفتيم تخطئه و تضعيف نشود والا نقض غرض مىشود.
بهطور خلاصه اين يك دستگاه منطقى است كه از شاخص حقانيت و ترقى و انقلاب چيده مىشود و با آن مَحَك مىخورد. بر اين اساس تا وقتى كه استبداد دينى و رژيم ولايتفقيه در كشور ما حاكم است، همه تضادها عليه آن و بهسود تغيير دادن و سرنگون كردن آن بايد حل شود. اعم از تضادهاى واقعى در درون رژيم، يا تضادهاى بيرون رژيم و همچنين تضادهاى بينالمللى. الزام مبارزه بر حق و عادلانه براى رهايى از شَرّ استبداد دينى و حاكميت مطلقه آخوندى و لازمه دستيابى به آزادى و حاكميت مردم، همين است.
14/11/88
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=52966
استراتژى قيام و سرنگونى
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت هفتم)
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت
درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
فصل هفتم- درسهاى قيام در روز عاشورا
پس از آگاهى و اشراف نسبت به انحراف و اپورتونيسم راست بهعنوان تهديد اصلى قيام، اكنون بايد يكبار ديگر درسهاى قيام در روز عاشورا (6دى1388) را مرور كنيم.
در پيام هشتم دى، به اختصار گفتم:
«استمرار و سرعت پيشروى و درجه تعميق و گسترش نيروهاى قيام در شش ماه گذشته و مخصوصا انبار باروتى كه در ايام تاسوعا و عاشورا در ايران سر باز كرد، به همگان نشان داد كه آنچه مقاومت ايران درباره وضعيت جامعه ايران و درباره رژيم مىگفت، حقيقت داشته و در آن مبالغهيى نبوده است».
-كسى منكر استمرار قيام در 6ماه گذشته نيست.
-كسى منكر سرعت پيشروى قيام هم نيست. بسيار مىگويند و مىنويسند كه، بحث در خيابانهاى تهران و سراسر ايران و در دانشگاهها و مجادلات و زد و خوردهاى سياسى، در بيرون رژيم و در درون، ديگر انتخابات نامشروع رياست جمهورى در رژيم ولايتفقيه نيست. شعارها هم اين نيست. خواستهها هم، اين نيست. مشكل هم اين نيست. زيرا بهمحض اينكه در مناظرههاى انتخاباتى روزنى باز شد، همه ديدند كه چه خبر است و چه ظرفيت انفجارى و بخارات متراكمى در ايران زير عمامه و نعلين ولايتفقيه فشرده شده است. نقطه عزيمت البته انتخابات و مناظرههاى 4نفرى بود كه از همان فيلتر شوراى نگهبان ارتجاع عبور كرده بودند و از همين جا بود كه حتى قبل از انتخابات، رفسنجانى به خامنهاى نامه نوشت و هشدار داد: «من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور نمىدانم». رفسنجانى بىپرده گفت «آتشفشانهايى که از درون سينههاى سوزان تغذيه مىشوند، در جامعه شکل خواهد گرفت». رفسنجانى در همين نامه از خامنهاى خواست «مانع شعلهورتر شدن اين آتش در جريان انتخابات و پس از آن شويد» (خبرگزارى حكومتى مهر-19خرداد 88).
متقابلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً باند خامنهاى از طريق سپاه پاسداران و خبرگزارى آن رفسنجانى را به باد حمله گرفت و نوشت:
- «هرگز در ذهن بدبينترين دشمنان نظام هم اين ظن بد خطور نمىكرد كه روزى هاشمى رفسنجانى براى رهبر معظم انقلاب ”نامه سرگشاده“ بنويسد»
- «اعتراض غيرمنطقى شما… آن هم به رهبر انقلاب، كه خود پرچمدار عدالت و مبارزه با ظلم است بسى جاى شگفتى و البته تأسف است»
- «آقاى رفسنجانى؛ متهم هميشگى پرونده استات اويل كجا و نظامى كه با خون شهيدان آبيارى شده است، كجا؟ مدير مادام العمر مترو كجا و خمينى كبير كجا؟ اگر آن روز كه دلسوزان شما و انقلاب، نصيحت كردند تا جلوى رانتخوارى و سوءاستفادههاى گسترده فرزندان و وابستگان خود را بگيريد همه را به چوب تحجر و كج انديشى و زهد فروشى نمىرانديد، اگر توصيههاى صريح و تذكرهاى لطيف رهبرى معظم را در مورد لزوم پرهيز از تجملگرايى و اشرافىگرى در ميان مديران نظام اسلامى در همان سالهاى ابتدايى دهه هفتاد جدى مىگرفتيد و اگر به دستگاه محافظهكار قوهقضائيه جرئت مقابله با خويشاوندان و اطرافيان خود را مىداديد، امروز چنين نمىشد»
- «آقاى رفسنجانى؛ چرا رسانههاى غربى و مخالفين نظام شما را به غلط مهمترين شخصيت جهت ايستادگى در برابر رهبرى مىدانند؟ … به خود بياييد و از سرنوشت بزرگان اين انقلاب كه در كشاكش حوادث و فتنهها كم آوردند و از قافله انقلاب جا ماندند و روى بر قافلهسالار آن ترش كردند عبرت بگيريد» (خبرگزارى فارس- 22خرداد 88)
***
همچنين كسى منكر تعميق و راديكال شدن قيام و شعارهاى آن نيست. شعار اينست كه ”مرگ بر اصل ولايتفقيه“ .
صحبت از ”ساختار شكنى“ و ”سرنگونى“ و ”اغتشاش“ و ”آشوب“ و ”تخريب“ و ”آتش سوزى“ است.
سركرده انتظامى تهران بزرگ مىگويد: «آشوبگران روز عاشورا با تجهيزات كامل به صحنه آمده بودند كه در آن سنگ و آجر قرار داده شده بود، اغتشاشگران تير و كمان همراه خود داشتند و برنامه داشتند تا ايجاد آشوب كنند» و «كلكسيونى از نيروهاى ضدانقلاب بودند» كه «تا نفر آخر را دستگير مىكنيم» (27دى).
بهنوشته مطبوعات رژيم «علاوه بر تخريب اموال نيروى انتظامى و حمله وحشيانه به پرسنل آن، يک زن رزمىکار به فرمانده نيروى انتظامى تهران بزرگ حمله نموده و به شدت وى را از ناحيه صورت زخمى کرده است». همچنين «مسئول حفاظت يکى از مقامات عالى رتبه هم مورد ضرب و شتم قرار گرفته است». «اصلىترين ماموريتى که دستگير شدگان… مطرح ساختهاند هدايت آشوبها و شعارها و شناسايى افراد براى جذب و همکارى با مجاهدين خلق بوده است» (روزنامه رسالت 24دى).
***
درجه عمق پيدا كردن قيام و همچنين ترس و وحشت باند غالب رژيم و قشقرقى كه در روزهاى بعد بهراه مىاندازد بهحديست كه موسوى سريعاً فاصله مىگيرد، خط خود را جدا مىكند و بيانيه مىدهد: «براى مراسم عاشوراى حسينى بهرغم درخواستهاى فراوان، نه جناب حجت الاسلام و المسلمين کروبى اطلاعيه دادند و نه حجت الاسلام و المسلمين خاتمى اطلاعيه صادر کردند و نه بنده و دوستانم».
علاوه بر اين، براى مصون ماندن از تيغ آخته ولايت، به خواسته اصلى باند غالب رژيم براى موضعگيرى عليه مجاهدين گردن مىگذارد. باند ولىفقيه ابتدا به او گوشزد مىكند كه در آستانه انقلاب ضدسلطنتى هوادار مجاهدين بوده تا حواس خود را جمع كند. سپس لاريجانى ”برادرانه“ از او مىخواهد همسفرى و هم سفرگى پيشين را از سر بگيرند.
موسوى كه پيداست، حفظ خود به هر قيمت، خط قرمز اوست، قتل جنايتكارانه خواهرزاده خود را كه مىتوانست، با استفاده از محمل خانوادگى، از آن اعتراض بزرگى بهپا كند، فشار زيادى بر رژيم خون آشام وارد آورد و قيمت حداكثر را از بابت اين جنايت سياسى و در ضمن آن ساير جنايتها، از باند غالب وصول كند، نه فقط اين امر را با ظاهر فروتنانه به حداقل ممكن تخفيف مىدهد و از كنارش مىگذرد و فعلاً به باند غالب مىبخشد، بلكه به جاى اين، درست بهعكس، بر جنايتها و خيانتهاى مجاهدين انگشت مىگذارد. تازه در مورد مجاهدين روى دست حريف هم بلند مىشود كه مطمئن باشيد من خودم از شما دلسوزترم و از پس مجاهدين، بهتر برمىآيم. مىگويد: «من بهعنوان يک دلسوز مىگويم منافقين با خيانتها و جنايتهاى خود مردهاند، شما براى کسب امتيازهاى جناحى و کينهورزى آنها را زنده نکنيد».
فراتر از اين، بار ديگر بر وفادارى به قانون اساسى ولايتفقيه از جانب خودش و جنبش سبز مهر تأكيد مىگذارد: «لازم مىدانم قبل از آنکه راهحل خودم را براى خروج از بحران مطرح سازم، برهويت اسلامى و ملى و مخالف سلطه بيگانگان و وفادار به قانون اساسى ما و جنبش سبز، تاکيد نمايم».
از دعاوى پيشين، درباره نامشروع بودن رياست جمهورى و دولت احمدىنژاد هم خبرى نيست بلكه خواستار «اعلام مسئوليت پذيرى مستقيم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائيه» مىشود!
4 خواسته ديگرش هم عبارتند از: تدوين قانون شفاف انتخابات، آزادى زندانيان سياسى، آزادى روزنامههاى توقيف شده (يعنى روزنامههاى جناح مغلوب رژيم و نه آزادى همه روزنامهها و مطبوعات)، و همچنين اجتماعات قانونى و تشکيل احزاب (آن هم طبق قانون اساسى ولايتفقيه و نه آزادى بىقيد و شرط احزاب و اجتماعات تا مرز قيام مسلحانه).
آقاى موسوى به همين بسنده نمىكند و چون خوب مىداند كه اين خواستهها يا پوشال بافيست يا طبق ”مرّ قانون“ ولايت، مشروط به «اعتقاد قلبى والتزام عملى» به ولايتفقيه است، بلادرنگ اعلام مىكند كه حتى در همين موارد هم حاضر به نسيه كاريست و مىنويسد: «ضرورتى ندارد همه بندها با هم شروع شود. مشاهده عزم در اين راه بهروشنى افق کمک خواهد کرد» !
اما اين چيزها براى معده و روده سيرىناپذير مقام ولايت، كفايت نمىكند و «هل من مزيد» توبه و ندامت مىطلبد!
خامنهاى كه در روز 19دى در جمع بسيجيان قم روى عبارت ”مرّ قانون“ تأكيد مىكرد، خوب مىفهمد كه چه مىگويد. منظورش اين است كه: در توبه و ندامت و غلط كردن گفتن، بيشترش اشكالى ندارد ولى نه ”يك كلمه كمتر!“ . بگذريم كه رژيم كثيف ولايت، كلمه ”توبه“ را هم كه بهمعنى بازگشت به ”صراط مستقيم“ و راه خدا و خلق و فاصله گرفتن از راه غضب شدگان و منحرفان است (غَير المَغضوب عَلَيهم وَلاَ الضَّالّينَ )، ذبح نموده و با واژگونهسازى مطلق، به پافشارى در جاده جهل و جنايت و به اصرار در بربريت و مسير ولايت، تعبير و تفسير مىكند.
***
يادآورى مىكنم كه من 3روز قبل از موضعگيرى موسوى، با مختصر آشنايى نسبت به ايشان و عملكرد رژيم ولايت، چند نكته را اختصاراً و با سرعت در پيام 8 ديماه به عرض رسانده بودم:
اول اينكه: «متهم كردن آقاى موسوى به اينكه راه مجاهدين را مىرود كذب محض و زمينهسازى براى ارعاب و اسكات و يا دستگيرى است» و «سمپاتى نسبت به مجاهدين در اوايل انقلاب و در زمان شاه منحصر به آقاى موسوى نبوده و هيچ كشف جديدى نيست» كما اينكه خامنهاى خودش بعد از انقلاب هم تا مدتها با ما رابطه داشته و هر شب جمعه بهدرخواست خودش توسط يكى از برادرانمان در جريان تحليلهاى مجاهدين از اوضاع و احوال سياسى قرار مىگرفته است.
دومين نكته كه از سه روز قبل گفتم اين بود كه «واضح است كه باند خامنهاى و شركا بغايت تلاش مىكنند كروبى و موسوى و اطرافيان و نظاير آنها را متقاعد كنند كه به شرط تاييد يا شراكت در سركوب مجاهدين و مقاومت ايران و موضعگيرى عليه آنها، از تيغ آخته ولايت در امان خواهند بود. تلاش مىكنند مانند لاريجانى، رئيس مجلس ارتجاع، آنها را قدم به قدم به همسفرى و هم سفرگى مجدد در همين راستا بكشانند اما واقعيت اين است كه كار از اين چيزها گذشته و مواضع و برچسبهاى پيشين به مجاهدين ديگر اثر ندارد و مشكلى حل نمىكند. چرا كه ولايت يزيدى فقط انقياد و تسليم مطلق مىطلبد و حالا ديگر در سراشيب سرنگونى، صرف لفاظى عليه مجاهدين و مقاومت ايران دردى را از او دوا نمىكند».
سومين و مهمترين نكته كه باز هم تأكيد مىكنم، اينكه «بهرغم هر آنچه موسوى يا ديگران عليه مجاهدين و مقاومت ايران گفته باشند يا بگويند، هر گونه تعرض به آنها و خانواده و اطرافيانشان را قوياً محكوم مىكنيم و به ولىفقيه ارتجاع اخطار مىكنيم كه مسئوليت دستگيرى و محاكمه و مجازات موسوى و هر گونه اقدام تروريستى مشخصاً و مستقيماً برعهده شخص خامنهاى است. علاوه بر اين، در پى صدور پنجاهو ششمين قطعنامه مللمتحد درباره نقض وحشتناك حقوقبشر در ايران، از دبيركل مللمتحد و كميسر عالى حقوقبشر باز هم مىخواهيم كه در همين خصوص يك هيأت ثابت نظارت بينالمللى براى نگهبانى از حقوقبشر و بهويژه آزادى بيان و اجتماعات در تهران مستقر كند».
از اينرو تنها نكتهيى كه بايد اضافه كنم و البته خاصّ موسوى و كروبى و امثالهم نيست، نفرت و اشمئزاز از هرگونه چراغ سبز دادن و هموار كردن راه و صاف كردن جاده و توجيه مستقيم يا غيرمستقيم اعدام و كشتار مجاهدين و غيرمجاهدين در داخل ايران و بهويژه در اشرف است. اين كار از جانب هركس با هر تفكر و عقيده و مرام و ادعايى كه باشد، با هر شكل و توجيهى هم كه ارائه شود، با هر جملهبندى و عبارتى هم كه براى دم به تله ندادن بالانس شود، يك اقدام خائنانه ضدانسانى است و در اين مورد با احدى شوخى و نرمش و انعطاف نداريم و نخواهيم داشت.
چه آقاى موسوى كه قبل از روى كارآمدن خمينى هوادار مجاهدين بوده، چه آنها كه بعد از روى كارآمدن خمينى عضو يا هوادار مجاهدين يا پشتيبان و عضو شوراى ملى مقاومت ايران بودند يا هستند و خواهند بود و چه خود اين حقير كه ارادتمند و در خدمت مجاهدين و مقاومت ايران بوده و هستم و خواهم بود و دقيقاً هم به همين خاطر است كه خواهان سلامتى و امنيت و آزادى بيان و اجتماعات و آزادى آقاى موسوى و خانواده و دوستان و اطرافيان ايشان در مخالفت با ولىفقيه ارتجاع بوده و هستم و خواهم بود. كما اينكه در پيام 8ديماه از بابت اينكه خامنهاى كمترين بهانهيى عليه ايشان پيدا نكند، خودم را سپر بلا نموده، به عرض رساندم كه آقاى موسوى چنانكه خود صريحاً گفته است اصلاً هدفش از شركت در انتخابات، مقدمتاً نه يك هدف سياسى رودر روى قدرت حاكم يا باند حاكم ولايت، بلكه يك هدف ادارى و برگرداندن «عقلانيت دينى به فضاى مديريت کشور» بوده است.
گمان نكنيد كه اين تفسير را من از خودم در آوردهام. اگر غلط است يا من درست نفهميدهام تقصير خودم نيست! 43سال پيش، روز اولى كه ما به دانشكده حقوقدانشگاه تهران رفتيم، چون در رشته سياسى قبولمان كرده بودند، استادمان فرق مديريت را با سياست توضيح داد و گفت: سياست و امور سياسى در رابطه با قدرت حاكم است. بعد هم نمىدانم دكتر حميد عنايت بود يا دكتر محمدعلى حكمت كه هر دوشان با بزرگوارى به سوالات كلافه كننده حقير هميشه جواب مىدادند، گفتند برو كتاب ”دو چهره ژانوس“ درباره علم سياست را بخوان تا بهتر بفهمى. منهم حرف استاد را اطاعت كردم و رفتم از كتابخانه اين كتاب را قرض نموده و عجولانه خواندم. ولى نمىدانم كه آيا درست تفاوت ”مديريت“ و ”سياست“ را فهميدهام يا خير؟
از شما چه پنهان معنى ”عقلانيت دينى“ را هم نمىدانم و لذا نفهميدم كه منظور از برگرداندن عقلانيت دينى به فضاى مديريت در رژيم ولايتفقيه چيست؟
كلمه عقل و عقلانيت بهمعنى خرد و خردورزى را مىدانم كه معطوف به خصلت تفكر و انديشمندى انسان است و پايگاه فيزيولوژيك آن قشر فوقانى مغز مىباشد كه از لحاظ كاركردى به آن سيستم علائم ثانويه مىگويند (فقط خواهشمندم با احكام ثانويه كه امام راحلتان مىگفت، اشتباه نشود!).
كلمه دين را هم كه چهار دهه پيش خيلى دنبالش بودم، بالاخره فهميدم كه يك دستگاه اعتقادى و ايدئولوژيكى است كه در آن يك ارزش متعالى فراتر از زمان و مكان وجود داشته باشد كه در اينصورت به چنين دستگاه اعتقادى، دين مىگويند.
با اينحال بايد با كمال احترام! اذعان كنم كه معنا و مفهوم ”عقلانيت دينى“ مورد نظر آقاى موسوى و تزريق آن به ”مديريت نظام ولايت“ را باز هم نمىفهمم و از درك آن عاجزم! مگر اينكه منظور ايشان را بايد از همان تجربهعملى نخست وزيرى 8ساله مستَفاد نمود.
***
يادم هست كه در روز11 ديماه 1366 خامنهاى كه در منصب رئيسجمهورهيچكاره بود، در رقابت شخصى با ايشان، نافهميده به وضعيت و سياست اقتصادى دولت موسوى كه البته توسط خمينى ديكته مىشد، حمله كرد. تا آنجا كه مىدانم در آن زمان هم آقاى موسوى نقشى در سياست نداشت و مدير و مجرى ولايت مطلقه بود. عيناً همچنانكه اعليحضرت همايونى، هويداى بيچاره را از هر گونه دخالت در سياست منع كرده بود، خمينى هم على الاطلاق اجازه دخالت در سياست به موسوى بيچاره نمىداد.
آقاى موسوى در عين حال، براى خامنهاى كه رئيسجمهورش بود، تره خورد نمىكرد و خامنهاى هم ناگزير بود به سفرهاى خارجى يا نماز جمعه يا روضه خوانى درباره اشعار حافظ شيراز دركنگرههاى مضحكى كه رژيم به همين مناسبتها برگزار مىكرد، بسنده كند. آخوندها مىخواستند نشان بدهند كه همه فن حريف هستند و از جنگ (به شيوه پتو پيچ كردن دانش آموزان نوجوان بر روى ميدانهاى مين) تا ساختن زيردريايى (به شيوه حجت الاسلام بحر العلوم!) و شعر حافظ با تفسير خامنهاى، سر در مىآورند. تا اينكه كسى فكر نكند فقط بريدن دست راست و پاى چپ و محاكمه و تيرباران 5 دقيقهيى جوانان اين مرز و بوم را، حتى بدون احراز هويت و دانستن اسم آنها، خوب مىتوانند انجام بدهند.
الغرض، در زمستان سال 1366، 6ماه قبل از آتشبس تحميلى، وضع رژيم از هر بابت خراب بود. در جنگ به ته خط رسيده بود و آنچنانكه خمينى 6ماه بعد در نامه 25تير 67 نوشت ”گزارشهاى نظامى سياسى“ متعدد در اين خصوص دريافت مىكرد. در اين زمان ارتش آزادىبخش در كمتر از يكسال، در بيش از 90 رشته عمليات، صدها ميليون دلار سلاحهاى جنگى به غنيمت گرفته و بيش از 2000نفر هم از خمينى اسير گرفته بود و مىرفت تا براى عمليات بزرگ و متمركز از قبيل ”آفتاب“ و ”چلچراغ“ و جارو كردن تيپها و لشكرهاى ولايتفقيه خيز بردارد.
خمينى در همان نامهيى كه اشاره كردم بعد از آفتاب و چلچراغ و شكستهاى فجيع در جنگ 8ساله نوشته، به خط خودش، اذعان مىكند كه: «مسئولين جنگ مىگويند تنها سلاحهايى را كه در شكستهاى اخير از دست دادهايم بهاندازه تمام بودجهيى است كه براى سپاه و ارتش در سال جارى در نظر گرفتهايم».
در عرصه بينالمللى هم ما با تمام قوا جنبش صلح و آزادى براى ايران را پيش مىبرديم. از طرف ديگر افشاى افتضاح ايران گيت يكسال و اندى قبل، رژيم خمينى را بكلى بى آبرو كرده بود.
نارضايتى اجتماعى هم بهخاطر گرانى و رانده شدن 4ميليون آواره جنگى به حاشيه شهرهاى بزرگ به شدت افزايش پيدا كرده بود. آوارگانى كه متقاضى كار و نان و مسكن و خدمات شهرى بودند و دولت موسوى از پس آن بر نمىآمد، يكى از مسائل آنروزها تخريب منازل و مناطق مسكونى همين حاشيه نشينان بود. آوارگان جنگى و فقراى جنوب شهر ناگزير براى اينكه همسر و فرزندانشان سرپناهى داشته باشند، به سرعت خانههاى گلى مىساختند و مزدوران خمينى هم هر روز خانهها را با لودر و بولدوزر بر سر آنها خراب مىكردند.
اين مجموعه تضادها در پايين، مثل همين امروز دربالاى رژيم سر ريز شده و دعواهاى متعددى را بين جناحهاى متخاصم برانگيخته بود.
دعواى عمده بين خامنهاى و باند بازاريهاى رژيم از يكطرف و موسوى و دولتش بر سر مسائل اقتصادى و اقتصاد جنگى بود كه موسوى با ديكته خمينى مجرى آن بود. دعواى شديد ديگر بين شوراى نگهبان و آخوندهاى آن با مجلس رژيم به رياست رفسنجانى بود كه قوياً از جانب شخص خمينى حمايت مىشد.
در يك كلام، چون رژيم بهشدت ضربه خورده و ضعيف شده بود، باند مغلوب آن، كه آنزمان همين خامنهاى و برخى آخوندهاى شوراى نگهبان و گروهى از مجلسيان بودند، سر برداشتند.
***
تا اينكه در روز 11دى 1366، خامنهاى در مقام رئيسجمهور در نمازجمعه فرصت را براى وارد آوردن ضربه به حريف (يعنى موسوى) مغتنم شمرد و مخالفت خودش را با اختيارات دولت موسوى بر سر مسائل اقتصادى علنى كرد. خامنهاى فكر مىكرد كه به اين وسيله پشتيبانى بازاريهاى مخالف با محدوديتهاى اقتصاد جنگى و دخالتهاى بيش از حد دولت موسوى در مسائل اقتصادى را براى خود ذخيره مىكند. خامنهاى گفت:
«اقدام دولت اسلامى، در برقراركردن شروط الزامى، بهمعناى برهم زدن قوانين و احكام پذيرفته شده اسلامى نيست… امام كه فرمودند دولت مىتواند هر شرطى را بر دوش كارفرما بگذارد، اين هر شرطى نيست، آن شرطى است كه در چهارچوب احكام پذيرفته شده اسلام است، و نه فراتر از آن… . برخى اين طور از (اين) فرمايشات استنباط مىكنند كه مىشود قوانين اجاره و مضاربه، احكام شرعيه و فتاواى پذيرفته شده مسلم را نقض كرد و دولت مىتواند برخلاف احكام اسلامى شرط بگذارد، امام مىفرمايند: ”اين شايعه است“ ، ببينيد قضيه چقدر روشن و جامع الاطراف است»
از آنسو سردمداران و مهرههاى باند غالب، با نامههاى شديداللحن، به مقابله با خامنهاى آمدند و حرفشان اين بود كه اين چه رئيسجمهورى است كه در مورد ”دولت اسلامى“ و ”اختيارات حكومتى“ چنين و چنان مىگويد.
بيچاره خامنهاى هم كه حسابگرى و رياضيات ضعيفى دارد! ناپرهيزى كرد و با نوشتن يك نامه به خمينى، پاى او را رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً به ميان كشيد و از خمينى خواست نظرش را درباره حرفهايى كه در نماز جمعه راجع به ”اختيارات دولت“ گفته بود، اعلام كند.
اما خمينى كه به وضوح مىديد و در خشت خام خوانده بود كه اگر در برابر چنين شكافى در رژيمش ساكت بنشيند، شقه و بعد هم قيام در تقدير خواهد بود و خطرناكتر اينكه ارتش آزادىبخش سر مىرسد، لحظه را براى شديدترين گوشمالى دادن به خامنهاى و بستن شكاف رژيم، شكار كرد.
***
شيطان جماران در جوابيهيى كه روز 17دى1366 از راديو و تلويزيون رژيم پخش شد، نه فقط اختيارات دولتى و حكومتى را سفت و سخت و كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً آببندى كرد بلكه، بسا فراتر از آن، بدون هيچ رودربايستى و بدون كمترين شرم و حيايى، پرده را كنار زد و رژيم ”ولايت مطلقه فقيه“ را ضمن يك نامه پر توپ و تشر خطاب به ”حجت الاسلام خامنهاى“ اعلام كرد.
دار و دسته خمينى گويا خودشان همچنين انتظارى نداشتند، بعدها منابع رژيم نوشتند: «اين سخنان (سخنان خامنهاى) سبب خير شد و باعث شد حضرت امام خمينى (ره) طى نامهيى تاريخى پرده از ”ابتكار ولايت مطلقه فقيه“ بردارند
حالا به نامه بهت انگيز خمينى به خامنهاى گوش كنيد:
«از بيانات جنابعالى در نمازجمعه اين طور ظاهر مىشود كه شما حكومت را بهمعناى ولايت مطلقهيى كه از جانب خداوند به نبى اكرم واگذار شده و اهم احكام الهى است و بر جميع احكام فرعيه الهيه تقدم دارد صحيح نمىدانيد و تعبير به آن كه اين جانب گفتهام ”حكومت درچهارچوب احكام الهى داراى اختيار است“ به كلى برخلاف گفتههاى اينجانب است.
اگر اختيارات حكومت در چهارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبى اكرم يك پديده بىمعنا و محتوا باشد. اشاره مىكنم به پيامدهاى آن كه هيچكس نمىتواند ملتزم به آنها باشد…
حكومت كه شعبهيى از ولايت مطلقه رسولالله است، يكى از احكام اوليه است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است.
حكومت مىتواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، در مواقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يكجانبه لغو نمايد.
حكومت مىتواند هر امرى را چه عبادى و يا غيرعبادى، كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامى كه چنين است، جلوگيرى كند.
آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آن با اين اختيارات از بين خواهد رفت، صريحا عرض مىكنم كه فرضا چنين باشد، اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن هم مسايلى است كه مزاحمت نمىكنم».
***
و اين هم جواب من از جانب شوراى ملى مقاومت ايران در فرداى اعلام رژيم ولايت مطلقه فقيه كه بعدها توسط همين آخوندها ”سلطنت مطلقه“ هم گفته مىشد:
«در شرايطى كه رژيم خمينى بنابه تصريحات نخست وزيرش در موقعيت اقتصادى وخيمى قرار گرفته، بار ديگر دعواى درونى گرگهاى گرسنه و هار، اوج مىگيرد و در همين راستا پيوسته از خمينى تازهتر از تازهترى مىرسد!…
خمينى در جوابيه علنى خود به خامنهاى نامبرده را شلاق كش نموده و او را از ”تخطئه يك هديه الهى“ كه همان ”حكومت… . بهمعناى مطلقه“ باشد برحذر مىدارد… . بهرغم آن همه شاگردى در مكتب امام رذيلت پيشهاش هنوز، آنچنانكه بايد، خوب شيرفهم نشده كه ”حكومت مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است“ .
پيركفتار فرتوت كه در حضيض فلاكت و بدنامى بهسر مىبرد… به نحو بىسابقهيى طينت وحشى استبدادى، و شهوت افسار گسيخته خود به قدرت و حكومت را برملا نموده و تصريح مىكند كه حتى ”حكومت مىتواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته“ ، هرآنگاه مخالف مصالحش باشد، ”يك جانبه لغو كند و مىتواند هر امرى را چه عبادى و يا غيرعبادى باشد“ جلوگيرى كند… .
چنين بود كه ديروز بر خلاف ابتدايىترين اصول قضايى و حتى با ناديده گرفتن قوه قضاييه رژيم خودش، ”تعزيرات حكومتى“ در حق كسبه خرده پا را به دولت واگذار نمود. و امروز اختيارات حكومت را آشكارا، بىقيد و شرط و بىحد و مرز اعلام مىكند. گوئيا كه مردم و مملكت، سراپا ملك طلق شخصى او و ”ولايت“ سفيانى و نامشروع اوست. تازه به اين هم قانع نشده و به شيوهيى كه به در مىگويند تا ديوار هم بشنود، به رئيسجمهورش خاطرنشان مىكند كه ”بالاتر از آن هم مسائلى هست كه مزاحمت نمىكنم“ !… …
دعوا، دعواى داخلى گرگهاى هارى است كه كارد به استخوانشان رسيده و دارند زوزه مىكشند و همديگر را از هم مىدرند. يعنى دعوا نه بر سر ”فقه و اصول“ بلكه بر سر ”بود و نبود“ حكومت نجس و منحوسى است كه به هر خس و خاشاكى براى ادامه عمرش متشبث مىشود».
اين را هم يادآورى مىكنم كه منظور از تعزيرات حكومتى، شلاق زدن كسبه جزء در ملا عام بهخاطر گرانفروشى بود. زيرا محض نمونه، حتى يك گردن كلفت نامدار و چپاولگر هم در تمام سى سال حكومت خمينى و خامنهاى در ملاء عام شلاق نخورده و انگشتان يا دستش هم بهخاطر دزدى قطع نشده است.
***
و اين هم غلط كردم گويى شتابان خامنهاى در آن زمان:
«برمبناى فقهى حضرتعالى كه اين جانب سالها پيش آن را از حضرت عالى آموخته و پذيرفته و براساس آن مشى كردهام، موارد و احكام مرقومه در نامه حضرتعالى جزو مسلمات است و بنده همه آنها را قبول دارم، مقصود از حدود شرعيه در خطبههاى نماز جمعه چيزى است كه در صورت لزوم مشروحا بيان خواهد شد»
خامنهاى به اين هم اكتفا نكرد بلكه روز جمعه اول بهمن1366 با يك آكروبات بازى و كلّه معلق زدن ولايت نشان به نماز جمعه شتافت و گفت اصلاً «اكثريت مردم چه حقى دارند كه قانون اساسى را امضا و لازم الاجرا كنند».
مى بينيد چه ولىفقيه آكروبات بازى داريم؟! هم روى طناب ولايت راه مىرود، هم معلق مىزند، و هم دلى دلى ”مردم سالارى دينى“ مىخواند!
اين از خامنهاى رئيس قوه مجريه رژيم در آن زمان بود، رئيس قضاييه وقت، موسوى اردبيلى، هم معطل نكرد و روى دست خامنهاى بلند شد و گفت «ولىفقيه مىتواند رئيسجمهور را بدون اينكه همه مردم راى بدهند، نصب نمايد». (روزنامه رسالت – 3بهمن1366).
لابد شما هم سرتان دارد مثل من سوت مىكشد! ولى هنوز صبر كنيد تا تعريف ولايتفقيه را از دادستان انقلاب خمينى در تهران و مؤسس روزنامه رسالت هم بشنويم. آذرى قمى روى دست همه اينها بلند شد و بعدها در روزنامه رسالت نوشت: «ولايتفقيه ولايتى است مطلقه… ولايت بردنياست و آنچه در دنياست اعم از موجودات زمينى و آسمانى و جمادات و نباتات و آنچه كه بهنحوى بهزندگى جمعى و انفرادى انسانها ارتباط دارد».
-در بازنويسى قانون اساسى رژيم در سال 68 عبارت ”ولايت مطلقه امر“ رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً وارد اصل 57 آن گرديد كه مىگويد:
«قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران عبارتند از قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضاييه كه زير نظر ولايت مطلقه فقيه برطبق اصول آينده اين قانون اعمال مىگردند، اين قوا مستقل از يكديگرند».
***
حالا ببينيم داستان اختلاف آخوندهاى شوراى نگهبان با رفسنجانى كه هم، ”قمر وزير“ و هم ”شمس وزير“ خمينى بود، در سال 1366 به كجا رسيد:
آخوندهاى مزبور قبل از اينكه خمينى تنوره بكشد، بعضاً زير سرشان بلند شده بود و حتى ادعا مىكردند، چون خودشان مجتهد هستند و تقليد بر آنها حرام است حق كنترل بر مصوبات مجلس را دارند.
شيخ محمد يزدى نايب رئيس وقت مجلس خمينى هم كه از شوراى نگهبان حمايت مىكرد صريحاً گفت: «فقهاى شوراى نگهبان از مجتهدين هستند يعنى تقليد بر آنها حرام است… تازمانىكه… . رهبرى قانون اساسى را امضا كرده، شوراى نگهبان بايد كنترل كند».
رفسنجانى يكبار به آنها هشدار داد: «از شوراى نگهبان و از آقايانى كه منصوب حضرت امام هستند، تقاضا مىكنم كه نظرات امام را جدى گرفته و نظرات خود و ديگران را مانع اجراى نظرات امام نكنند».
اين «فقها» هم، مانند خامنهاى كه در آن زمان رئيسجمهور بود حاليشان نبود كه اگر قرار بود كه خمينى حتى به قاعده و قانونى كه خودش نوشته و امضا كرده پايبند باشد، كه ديگر اين همه اختناق و زنجير و دهها هزار اعدام لازم نبود!
خمينى براى دفع شّر آن آخوندهاى كودن شوراى نگهبان كه همين حقيقت ساده را نمىفهميدند و گاه نفهميده به مخالفتهاى «طلبگى» و «حوزوى» مبادرت مىكردند ابتدا صحبت از تشكيل كميسيون كنترل تصميمات شوراى نگهبان توسط خودش را به ميان كشيد تا «خفه» شوند. هر چند كه طبق قانون اساسى، آن 6 آخوند را خودش مستقيماً منصوب مىكند و 6 حقوقدان را هم از طريق رئيس قوه قضاييه كه منصوب خودش است به مجلس معرفى مىكند.
بعد هم، بهطور غيرقانونى، يعنى برخلاف همان قانون خودش، حكم به تشكيل يك چيز عجيب الخلقه بهنام «مجمع تشخيص مصلحت نظام» داد كه در هنگام بازنويسى قانون اساسى آن را برايش نوشتند و بردند و ديد و پسنديد. اما خودش مرد ولى همين چيز عجيب الخلقه بعداً وارد قانون اساسى جديد رژيم شد.
حالا تو را به خدا اگر از اين معماى ولايت سر درآورديد ما را هم خبر كنيد! يك ولىفقيه است، يك مجلس، يك شوراى نگهبان دو زيست، يعنى نيمه آخوند- نيمه حقوقدان، كه معنى همه اينها بهطور سرجمع مىشود: «هيچ – هيچ» به نفع مقام ولايت!
-در بازنويسى قانون اساسى رژيم در سال68 مجمع تشخيص مصلحت هم بهصورت اصل 112 وارد اين معما و «چيستان» شگفت آخوندى گرديد:
«-اصل يكصد و دوازدهم:
مجمع تشخيص مصلحت نظام براى تشخيص مصلحت در مواردى كه مصوبه مجلس شوراى اسلامى را شوراى نگهبان خلاف موازين شرع و يا قانون اساسى بداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام نظر شوراى نگهبان را تامين نكند و مشاوره در امورى كه رهبرى به آنها ارجاع مىدهد و ساير وظايفى كه در اين قانون ذكر شده است بهدستور رهبرى تشكيل مىشود. اعضاى ثابت و متغير اين مجمع را مقام رهبرى تعيين مىنمايد. مقررات مربوط به مجمع توسط خود اعضا تهيه و تصويب و به تاييد مقام رهبرى خواهد رسيد».
***
چنين بود كه شوراى ملى مقاومت اعلام كرد:
«تشديد مداوم تضادهاى درون حاكميت طى سال 1366، كه خمينى را به دخالت مستقيم و مكرر براى حل و فصل مشكلات روزمره رژيم وادار كرده بود، در نيمه دوم سال به جايى رسيد كه خمينى مجبور به دست بردن رسمى و علنى در بنيادهاى حقوقى رژيم شد و اين امر معنايى جز اعلام بىاعتبارى قانون اساسى ساخته و پرداخته خودش نداشت. اعلام ”ولايت مطلقه“ و انتصاب ”مجمع“ نوظهورى براى ”تشخيص مصلحت نظام“ ، در واقع تتمه اعتبار صورى ارگانهاى ”انتخابى“ و ”شوراى نگهبان قانون اساسى“ رژيم را از ميان برد و صورت حقوقى نظام استبداد دينى را با ماهيت آن هماهنگ كرد» (بيانيه شورا-16ارديبهشت1367).
***
بگذاريد، براى كامل كردن مطلب، اين را هم بگويم كه مبادا فكر كنيد، آنچه بر قانون اساسى افزودند، و آنچه خمينى توانست انجام بدهد، برايش كافى و كفايت بود.
خير، حرفهاى خودش (و طبعاً هر كه بر مسند ولىفقيه بنشيند) منحصر به مواردى كه تا اينجا گفتيم نيست. گوش كنيد:
-بر خلاف قوانين خودش، بهمحض اينكه براى سركوب دانشگاهها، ضرورى ديد حكم به تشكيل يك ارگان غيرقانونى بهنام «شوراى عالى انقلاب فرهنگى» داد.
-بر خلاف قوانين خودش، بهمحض اينكه، براى سركوب روحانيان مخالف، ضرورى ديد، حكم به تشكيل يك دادگاه غيرقانونى بهنام «دادگاه ويژه روحانيت» داد كه مورد گلايه نمايندگان مجلس شوراى اسلامى خودش هم واقع شد.
-برخلاف قوانين خودش حكم به عزل منتظرى داد و صريحاً در اين باره نوشت: «مصلحت نظام از مسائلى است كه مقدم بر هر چيز است».
-صريحاً مىگفت: «آحاد مردم يكى يكىشان تكليف دارند براى حفظ جمهورى اسلامى [كه ] يك واجب عينى [و] اهم مسائل واجبات دنيا [و] از نماز اهميتش بيشتر است براى اينكه اين حفظ اسلام است نماز فرع اسلام است».
-هر وقت هم كه ”فقها“ ى خودش و حقوقدانان خودش مىگفتند كه فلان مطلب با قانون اساسى سازگار نيست، مىگفت: اينها «نقض ظاهرى» است. و اشكالى ندارد. از جمله در ديماه 67 در تذكر به مجمع تشخيص مصلحت نظام گفت:
«اين بحثهاى طلبگى مدارس كه در چهارچوب نظريه هاست، نه تنها قابل حل نيست، بلكه ما را به بنبستهايى مىكشاند كه منجر به ”نقض ظاهرى“ قانون اساسى مىگردد».
-جالب تر اينكه طلبكار هم در مىآمد كه:
«اين كه در قانون اساسى است بعضى شئونات ولىفقيه است نه همه شئون ولايتفقيه»
و مىگفت: «روحانيت بيشتر از اين در اسلام اختيارات دارند و آقايان براى اينكه با اين روشنفكرها مخالفت نكنند، يك مقدار كوتاه آمدند. اين كه در قانون اساسى است، اين بعضى شئون ولايتفقيه است نه همه شئون آن… مسأله بالاتر از اين است»
-خمينى حتى اعتبار وكالت نمايندگان را به رضايت ولىفقيه مىداند و خطاب به خبرگان گفت:
«همهتان هم اگر چنانچه يك چيزى بگوييد برخلاف مصالح اسلام باشد، وكيل نيستيد، از شما قبول نيست، مقبول نيست، ما به ديوار مىزنيم حرفى را كه برخلاف مصالح اسلام باشد»
- «رئيسجمهور منتخب مردم، اگر از طرف ولىفقيه نصب نشود طاغوت است»
- «من به واسطه ولايتى كه از طرف خدا دارم شما را منصوب مىكنم»
- «من كه ايشان را حاكم كردم يك نفر آدمى هستم كه به واسطه ولايتى كه از شارع مقدس دارم ايشان را قرار دادم»
« ”ولايت“ مورد بحث، يعنى حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى كه خيلى از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفهيى خطير است…
… مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً يكى از امورى كه فقيه متصدى ولايت آن است، اجراى حدود است. آيا در اجراى حدود بين رسول اكرم (ص) و امام و فقيه امتيازى است؟ يا چون رتبه فقيه پايينتر است بايد كمتر بزند؟».
نتيجه اينكه طبق صورت جلسات شوراى بازنگرى قانون اساسى:
«ولايت مطلقه نه در چارچوب احكام فرعيه اوليه و ثانويه الهيه محصور است و نه در محدوده قانون اساسى اسير و نسبت به هر دو امر مطلق است نه مقيد».
«اوامر او در حكم قانون است و در صورت تعارض ظاهرى با قانون، مقدم بر قانون مىباشد».
ضمنا خمينى از همان اول به روشنى مىگفت كه «آخوند يعنى اسلام. روحانيان با اسلام در هم مدغمند… . آن كه با عنوان روحانى و آخوند مخالف است، اين دشمن شماست» (2خرداد58).
يعنى كه آخوند و اسلام در هم ادغام شده و يك چيز است و نه دو چيز!
***
آيا اينهمانى آخوند و اسلام را در تفكر قرون وسطايى خمينى مىبينيد؟
آيا شرك آشكار را، در نشاندن خود بر جاى خدا و پيامبر خاتم و ائمه معصوم و مظلوم، مىبينيد؟
-حالا خودتان قضاوت كنيد كه بهراستى با اين قانون اساسى و با آنچه در اين 30سال به چشم ديديم، اين يك نظام نجاست بربرى و جاهليت است يا نظام مقدس جمهورى اسلامى؟
-آيا اين خمينى اهانت مجسم به تاريخ ايران و اسلام نيست؟ مصداق بارز «مغضوب عليهم» هست يا نيست؟
- آيا سوء استفاده و لكهيى بر دامن قرآن و اسلام و پيامبر و حضرت على و امام حسين، هست يا نيست؟
-راستى كسانى كه هنوز سنگ خمينى را به سينه مىزنند چه بيمارى دارند و چگونه تعريف مىشوند؟
-راستى آخوند خاتمى موقعى كه مىگفت هرگونه تغيير در اين قانون خيانت به ملت ايران است، اين كلمات او چه معنى و چه بارى داشت؟
- و مهمتر اينكه، آيا امروز موسوى و غيرموسوى و هركس كه مدافع يا پايبند اين قانون است و يا حتى به مصلحت مىخواهد در چارچوب اين قانون حركت كند، مىتواند قيام را بجانب سرنگونى و يا دست كم اصلاح اين رژيم هدايت كند؟
آى بچهها، صبر كنيد، من هنوز چند سؤال ديگر هم دارم:
- علاوه بر همه بازتابها و گزارشها و مقالات و موضعگيريهاى داخلى و بينالمللى، آيا معنا و مفهوم و علت بنيادين استمرار و سرعت پيشروى و درجه تعميق و گسترش نيروهاى قيام در 6ماه گذشته و آن انبار باروتى كه در روز عاشورا جرقه زد، روشن است؟
-آيا اپورتونيسم و انحراف راست را چنانكه بايد و شايد دريافتيد؟
-آيا قيام در اين نقطه، پردهيى را كنار زد يا نزد؟ ضرورت و حقانيت استراتژى سرنگونى اين رژيم را ثابت كرد يا نكرد؟
اگر چنين باشد مقاومت و ايستادگى و جانبازى در برابر چنين رژيمى، از همان روز 30خرداد تا همين امروز، براى آزادى خلق و ميهن، عادلانه و برحق و ضرورى بوده است يا خير؟
اگر جوابتان مثبت است خوشا بهحال زحمتكشان و رزم آوران آزادى ملت ايران!
و تا كجا سنگدل و نابينا هستند نشستگانى كه بهجاى رژيم بر سر و روى ايستادگان و مجاهدان مىكوبند.
فضلالله المجاهدين على القاعدين اجراً عظيما…
17/11/88
استراتژى قيام و سرنگونى
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى-30دى 1388
سلسله آموزش
براى نسل جوان درداخل كشور
(قسمت هشتم)
سعود رجوي رهبر مقاومت ايران
فصل هشتم-جبهه خلق و استراتژى سرنگونى
بر اساس آنچه تاكنون گفتيم، از 30خرداد 1360، استراتژى جبهه خلق، تغيير و سرنگونى رژيم ولايتفقيه براى آزادى و جايگزين كردن حاكميت جمهور مردم، يعنى توده مردم ايران است.
فصل مشترك جبهه خلق، تعارض وتضاد آشتىناپذير با ديكتاتورى ولايتفقيه و غصب حاكميت مردم ايران است. استراتژى سرنگونى از همين جا حقانيت و ضرورت پيدا مىكند.
از اينروست كه از 30خرداد سال 60 تا همين امروز، از اين اصل بنيادين در هيچ شرايطى كوتاه نيامده و پيوسته بر آن تأكيد كردهايم.
رژيم ولايتفقيه حاكميت مردم را در جريان انقلاب مردم ايران برضد ديكتاتورى سلطنتى، ربوده و آن را با شرك و ارتجاع، به مايملك خداگونه و انحصارى خود تبديل كرده است. حق حاكميت مردم ايران را غصب كرده است. ”ولايت“ و حكومت و حاكميت آن مطلقاً نامشروع و سراپا باطل است.
خواست مقدم و عاجل مردم ايران، آزادى و حاكميت مردم است و اين جز از طريق سرنگونى رژيم ولايتفقيه بهدست نمىآيد. نفى كامل رژيم ولايتفقيه، مرز متمايز وخط قرمز پيكار آزادى مردم ايران، معيار تشخيص دوست از دشمن، مبناى تنظيمرابطه با همه افراد و جريانهاى سياسى، و شاخص جذب و دفع نيروهاست. هويت سياسى ايرانيان ميهندوست و آزادىخواه بر همين اساس تعريف و مشخص مىشود.
بنابراين «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران»، بهمعنى علمى دربرگيرنده تمام طبقات و اقشار و جريانها و نيروها و افراد ايرانى است كه خواستار تغيير و سرنگونى ديكتاتورى ولايتفقيه و برقرارى دموكراسى، و در يك كلام، خواستار حاكميت جمهور مردم ايران هستند.
«جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران»، دربرگيرنده مجموعه نيروهايى است كه مشتركاً تحت ستم و سركوب رژيم ضدبشرى ولايتفقيه قرار دارند و به همين خاطر مىتوانند بهطور مشترك و همبسته و متحد در سرنگونى اين رژيم شركت و آن را محقق كنند.
معيار عمده براى شناخت و تعيين اعضا و اجزاى «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران» در برابر رژيم ولايتفقيه، منافع مشخص عينى آنها پيشرفت جامعه و توانايى آنها براى شركت در به انجام رساندن وظيفه سرنگونى است.
سرنگونى اين رژيم، وظيفه هر ايرانى آزادىخواه و ميهن پرست و هويت سياسى هر نيروى ملى و انقلابى و مردمى است.
براى همسويى و اشتراك و اتحاد عمل در همين خصوص شوراى ملى مقاومت ايران طرح «جبهه همبستگى ملى براى سرنگونى استبداد مذهبى» را ارائه كرده است.
همچنانكه دربيانيه ملى ايرانيان يادآورى شده: «بعد از جنگ جهانى دوم، اغلب كشورهاى جهان، نازيسم و فاشيسم را مرامهايى ضدبشر شناختند و در قوانين خود هر گونه تبليغ و ترويج آنها را جرم و مستوجب كيفر اعلام كردند» (بيانيه ملى ايرانيان).
اكنون پس از 30سال تجربه، هر ايرانى آگاه و آزادىخواه به روشنى مىداند كه ولايتفقيه، از نظر ماهيت جنايتهايش در مورد مردم ايران، بسا فراتر از آن مرامهاى ضدبشر رفته است.
كلمات ضدخلق و ضدخلقى، ضدمردم و ضدمردمى، از همين جا و در تضاد با آزادى و حاكميت مردم معنا و مفهوم پيدا مىكند. در زمان شاه با ديكتاتورى سلطنتى مىجنگيديم و اكنون طرف جنگ ما و مردم ما استبداد مذهبى، همين رژيم ولايتفقيه، است. به همين خاطر شالوده شوراى ملى مقاومت ايران از روز نخست، ”نه شاه، نه شيخ“ بوده است. نفى ديكتاتورى لازمه برقرارى دموكراسى و اثبات حاكميت مردم است.
”انقلاب دموكراتيك“ آن روى سكه استراتژى سرنگونى براى آزادى و حاكميت مردم ايران در اين مرحله تاريخى است.
”انقلاب“ را قبلاً دگرگونى جهشوار و تكاملى از طريق سقوط طبقه حاكم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط تودههاى مردم تعريف كرديم.
”دموكراتيك“ بهمعنى ”مردم سالارانه“ ، برگرفته از كلمه ”دموكراسى“ يك واژه يونانى، مركب از كلمه ”دموس“ بهمعنى مردم و ”كراسى“ بهمعنى حكومت است كه آن را به فارسى، ”مردم سالارى“ ترجمه مىكنند.
اكنون روشن مىشود كه همه مدافعان ديكتاتورى، بالاخص مدافعان و مأموران و قداره بندان و قلم زنان و مداحان و روضه خوانان رژيم ولايتفقيه و اصل ولايتفقيه كه عصاره و ”عمود خيمه“ استبداد مذهبى و قانون اساسى آن است از جبهه خلق خارج و در جبهه ضدمردم ايران قرارمىگيرند. همچنين همه خيانتكارانى كه بهجاى سرنگونى اين رژيم درصدد سربريدن و نابودى و متلاشى كردن اشرف و مجاهدين هستند، هر كس و در هر كجا و تحت هر عنوان و پوششى كه باشد، ادامه و امتداد همين رژيم در داخل يا خارج كشور است.
***
از آنجا كه استراتژى نفى و سرنگونى ولايتفقيه، حقانيت و ضرورت دارد و مهمترين و بالاترين اصل و فصل مشترك جبهه خلق است، شوراى ملى مقاومت، طبق ماده 1 اساسنامهاش، از همان سال 1360 «براى سرنگونى رژيم خمينى و استقرار دولت موقت تشكيل شده است».
-طبق ماده 1 برنامه شورا، دولت موقت «اساسا وظيفه انتقال ”حاكميت“ به مردم ايران و مستقر ساختن حاكميت جديد ملى ومردمى را بعهده دارد».
-طبق ماده 3 برنامه شورا، «پس از خلع يد و سلب حاكميت از رژيم ضدخلقى خمينى، كه حياتىترين حق مشروع مردم ايران يعنى ”حق حاكميت مردم“ را غصب نموده» است، اين دولت بايد ”حداكثر تا 6ماه“ «مجلس مؤسسان و قانونگذارى ملى» را «از طريق انتخابات آزاد، با رأى عمومى، مستقيم، مساوى و مخفى» با «هرگونه نظارت و تضمين لازم» تشكيل بدهد و بلافاصله استعفاى خود را به اين مجلس تقديم كند.
نخستين وظيفه مجلس مؤسسان و قانونگذارى ملى، «تدوين قانون اساسى و تعيين نظام جمهورى جديد» است.
-طبق ماده 5 برنامه شورا، «كليه مقامات، مسئوليتها و نهادهاى دوران انتقال، صرفاً جنبه موقتى داشته و فقط تا استقرار مقامات، مسئوليتها و نهادهاى جديد برطبق قانون اساسى جديد معتبر است».
-علاوه بر اين، شوراى ملى مقاومت براى رفع هرگونه سوءتفاهم پيرامون موقعيت و اختيارات خود پس از سرنگونى رژيم ولايتفقيه، با صراحت و به اتفاق آرا اعلام كرده است: «هيچيك از مصوبات شوراى ملى مقاومت، بخشى از قانون اساسى نظام جمهورى آينده كشور كه توسط مجلس مؤسسان و قانونگذارى ملى تدوين خواهد شد تلقى نمىشود».
***
استقبال از هرگونه فاصله گرفتن از ديكتاتورى و بازگشت به جبهه مردم ايران
ما از خروج از جبهه خلق و تغيير آشكار يا بالفعل تضاد اصلى عليه مقاومت ايران و عليه مجاهدين و اشرف، كه بهسود ديكتاتورى ولايتفقيه است، متنفريم.
گرايشهاى اپورتونيستى و كمرنگ شدن مرزبنديها و خطوط قرمز در قبال تماميت رژيم و مدافعان و همسويان آن را محكوم مىكنيم.
از بارزشدن خصايص اپورتونيستى و زدن زيرآب مقاومت تمامعيار در برابر اين رژيم، منزجريم.
در مرحله بلوغ اپورتونيسم و بروز ماهيتهاى ارتجاعى، هم جبهگى آشكار يا بالفعل با ولايتفقيه را غيرقابل قبول و غيرقابل تحمل مىدانيم.
اما دقيقاً بهخاطر جديت و ايستادگىمان در همين مواضع، بهطور مضاعف، از هر گونه فاصله گرفتن از استبداد و وابستگى و مخصوصاً فاصله گرفتن از ولايتفقيه و رژيمش و پشت كردن به آن و نهايتاً از بازگشت به جبهه خلق، استقبال و حمايت مىكنيم. اينهم نه يك امر دلبخواه، بلكه يك وظيفه ملى و ميهنى و انقلابى، بر اساس همان تعاريف و شاخصها و معيارهايى است كه در اثبات صداقت نسبت به استراتژى سرنگونى و مبانى آن، بحث كرديم.
***
وقتى آيتالله منتظرى كه در اعلميت او بر سايرين جاى ترديد نبود، به عدم صلاحيت و عزل خامنهاى از ولايت جائرانهاش، حكم داد، من در 19تير همين امسال، خاضعانه اين حكم را ”شايان تقدير“ خواندم و يادآورى كردم «بالاترين سرمايه دنيوى و اخروى منتظرى در پيشگاه خدا و خلق همانا عزل او توسط خمينى دجال از منصب جانشينى، بهخاطر اعتراض به قتلعام زندانيان مجاهد است». در عين حال با صراحت به استحضار رساندم: «جاى آن دارد كه آقاى منتظرى كه اكنون در 87سالگى بسرمىبرد، براى خير دنيا و آخرت خود و جبران مافات، قبل از ممات، تمامى حق و حقيقت را خالصانه و لوجهالله با مردم ايران در ميان بگذارد. حق و حقيقت همانا غصب حاكميت حقوق مردم ايران و سرقت انقلاب ضدسلطنتى تحت عنوان ولايتفقيه است. لكه ننگ و رژيمى كه بايد بالكل از تاريخ ايران و از دامن مطهر اسلام علوى زدوده شود…
اميدواريم كه آقاى منتظرى در همين رابطه، هرگونه ”ترس از مخلوق“ و كفار و مشركان آزادى و حقوق ملت ايران از قبيل خامنهاى و احمدىنژاد را به كنارى بگذارد و به اين وسيله دين خود را به ايران و اسلام و بهويژه به ائمه تشيع، ادا كند. در راستاى اداى همين وظيفه، براى او آرزوى سلامت و توفيق و طول عمر مىكنم».
***
در 13تير همين امسال گزارش کميته صيانت از آراى موسوى با ذكر موارد جديدى از دجالگرى و تقلبات نجومى در انتخابات رژيم آخوندى منتشر شد. در اين گزارش از جمله فاش شده بود كه وزارت كشور و 25 استاندار نظامى آن در مجموع 22 تا 32 ميليون برگه رأى مازاد بر نياز، مورد استفاده قرار دادهاند و علاوه بر آن در اتاق ”تجميع آراء“ ، كه همان تاريكخانه وزارت كشور نظام باشد، هر طور كه خواستهاند رقم سازى كردهاند.
در همان روز سيزدهم تير، ولىفقيه ارتجاع در ارگان اخص خود (كيهان آخوندى)، موسوى را به ارتكاب ”جنايت“ ، انجام ”مأموريت ديكته شده بيرونى“ و ايفاى نقش ”ستون پنجم“ دشمن متهم كرد كه يا بايد ”توبه“ كند و ”عذر تقصير“ بخواهد يا ”مجازات قطعى (را) به جرم قتل انسانهاى بىگناه، برپايى آشوب و بلوا، اجير كردن اراذل و اوباش براى تعرض بهجان و مال و ناموس مردم، همكارى آشكار با بيگانگان و ايفاى نقش ستون پنجم آمريكا“ بپذيرد.
من بلادرنگ، اعلام كردم كه به دور از هر گونه ”نكوهش و بستانكارى“ از موسوى، ”وظيفه و اصول ما اقتضا مىكند كه در برابر ياوهها و تهديدها و تيغكشى پررذيلت سردمدار ولايت“ ، نكات زيررا خاطرنشان كنيم:
«1-محكوم كردن هرگونه تعرض و ستمى كه بر موسوى و خانواده و اطرافيان او در چارچوب همين رژيم جريان دارد. همچنين اخطار به رژيم در مورد محاكمه و مجازات وى با تأكيد براينكه مسئوليت هر گونه تعرض، دستگيرى يا اقدام تروريستى برعهده شخص خامنهاى است.
2-هشدار نسبت به امنيت و سلامت آقاى موسوى و درخواست از دبيركل و شوراى امنيت مللمتحد براى اعزام بلادرنگ يك هيأت نظارت بينالمللى به تهران در همين خصوص و وادار كردن رژيم به ابطال انتخابات نامشروع و پذيرش انتخابات آزاد تحت نظر مللمتحد براساس حق حاكميت مردم ايران.
3-فراخوان به ملل متحد، به كميسيون حقيقت ياب بينالمللى، به حقوقدانان و سازمانهاى جهانى مدافع حقوقبشر، و به همه دولتهايى كه نتيجه انتخابات قلابى در ايران را بهرسميت نشناختهاند؛ براى ارجاع پرونده اين انتخابات و سركوب مردم ايران و كشتار بيگناهان به شوراى امنيت ملل متحد.
بىگمان بازگشودن پرونده انتخابات ايران در شوراى امنيت، در خدمت صلح جهانى است. زيرا به ممانعت از تسليح اتمى و صدور تروريسم و دستاندازى فاشيسم مذهبى حاكم بر ايران به عراق و لبنان و فلسطين هم منجر مىشود».
***
يك هفته بعد، من از اينهم فراتر رفتم و در 20تير در يك موضعگيرى علنى به ”رياست و اعضاى خبرگان نظام“ كه رفسنجانى رئيس آن است اندرز و پيشنهاد دادم:
«با سلام به آقايانى كه در خبرگان رهبرى جلوس فرموده و به پاسدارى از جوهره و جانمايه نظام ولايتفقيه اشتغال داريد. مخاطب قرار دادن حضرات براى اينجانب بسيار دردناك و پر صعوبت است چرا كه مجلس خبرگان در اين رژيم نماد غصب و سرقت حق حاكميت مردم ايران و از اينرو مصداق بارز مغضوب عليهم از جانب خلق و خالق است. ليكن اميد است در بحبوحه قيام ملت، برخى آقايان صداى انقلاب نوين مردم را شنيده باشند.
مطمئناَ همه حضرات در شرايط و سن و سالى هستيد كه مانند حقير به ياد مىآوريد كه مجلس خبرگان، از اساس محصول خيانت خمينى به مردم ايران و خلف وعده او درباره تشكيل مجلس موسسان با انتخاب آزاد ملت ايران است.
از جانب مردم ايران و نسل انقلاب (انقلاب ضدسلطنتى) كه خمينى را به قدرت رساند و براى او فرش خون گسترد سخن مىگويم، از جانب محكومان به اعدام، از جانب شكنجه شدگان، از جانب زندانيان سياسى و همه آنها كه حاصل رنج وخونشان براى آزادى را خمينى ربود و ولايتش را در نهادى نامشروع به نام خبرگان، نهادينه كرد.
اما هدف از تحرير اين سطور، طعن و لعن نيست. هدف من يك اندرز و دو پيشنهاد است، هرچند بيم آن دارم كه به مصداق آيه شريفه «لا تحبّونَ النَّاصحينَ» نصحيت كنندگان را خوش نداريد.
با اينهمه، از بابت اتمام حجت و ثبت در سينه تاريخ، بهعنوان اندرز درباره ”استبداد زير پرده دين“ كه تعبير پدر طالقانى است، به عرض مىرسانم: باور كنيد كه آب از سر اين رژيم و سلطنت مطلقه دينى، همچون سلطنت شاهنشاهى، گذشته و بهتر است آقايان در فكر كاستن از بار تقصيرات خود در محضر عدل الهى و پيشگاه ملت ايران باشند و بدنامى و نفرت و انزجار بيشتر بهجان نخرند.
پيشنهاد اين است كه: با توجه به حكم اخير آقاى منتظرى درباره عزل تلويحى خامنهاى، كه تالى تلو حجاج بن يوسف در روزگار ماست، براى ممانعت از خونريزى و بغى و فساد هر چه بيشتر از سوى نامبرده:
اولاً-با تشكيل جلسه فوقالعاده خبرگان، خامنهاى را بركنار و موقتاً آقاى منتظرى را كه اَعلَم همه شمايان است، جايگزين كنيد تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظارت بينالمللى براساس اصل حاكميت مردم ايران فراهم شود.
ثانياً-پس از اتخاذ اين تصميم، بلادرنگ مجلس خبرگان را منحل كنيد و آن را از دامان خود و روحانيت معاصر بزداييد.
همه شما به خوبى مىدانيد كه براساس معيارها و قانون خودتان، خامنهاى هرگز و هيچگاه در سطح و جايگاه مرجعيت و ولايت نبوده است. موسوى اردبيلى در نماز جمعه دوم تيرماه 1368، سه هفته پس از مرگ خمينى، به صراحت خاطرنشان كرد، علت انتخاب خامنهاى بهعنوان ولىفقيه از سوى خبرگان، ترس از مجاهدين و ارتش آزادىبخش ملى ايران و مبادرت كردن آنها بهعمليات ديگرى مانند فروغ جاويدان بوده است. او گفت: «دوستان مىترسيدند و مىلرزيدند، دشمنان هم خيلى اميدوار بودند به چنين روزى» كه همه مسئولين نظام بهزودى «تكه و پاره شوند».
رفسنجانى هم در نماز جمعه هفتم آذر 1376 درباره عنوان مرجعيت براى خامنهاى تصريح كرد: «شماها همه يادتان است كه دورانى كه (بحث) مرجعيت بود من سخنرانى نكردم. درباره مرجعيت ايشان هيچ نگفتم و هيچكس از من چيزى نشنيده. شايد هم باعث تعجب شماها باشد كه چرا فلانى حرف نمىزند. خيليها هم از من مىپرسيدند، ولى من نخواستم بگويم چرا؟ …
من مىدانستم ايشان راضى نيست مرجع بشود. يقين داشتم كه ايشان مخالف است».
فضيحت به حدى بود كه خامنهاى سرانجام از دعوى مرجعيت عقب نشست و به معرفى خود بهعنوان مرجع شيعيان خارج از ايران اكتفا كرد و به خواندن ”درس خارج“ روى آورد… …
اما اگر آقايان درباره جايگزينى موقت منتظرى، از اين نظر مشكل داشته باشند كه با حرف صريح خمينى مبنى بر فقدان طاقت و لياقت و سادهلوحى منتظرى، چه بايد كرد؟ و بهخصوص اگر نامه خمينى به منتظرى در ششم فروردين 1368 را راهبند مىدانيد كه نوشته بود منتظرى در ”هيچ كار سياسى“ نبايد دخالت كند؛ توجه شما را به نامه 8فروردين1368 خود خمينى جلب مىكنم كه نوشته است: «در اسلام، مصلحت نظام، مقدم بر هرچيز است» !
ملاحظه مىفرماييد كه در شريعت خمينى هيچ چيزى مانع آنچه شما بخواهيد براى نجات خود انجام بدهيد، وجود ندارد. با آرزوى توفيق براى پذيرش رأى و حاكميت مردم ايران و جلب رضايت خلق و خالق»
***
همچنين وقتى كه كروبى هم به تنگ آمد و 21سال بعد از منتظرى و با همان توصيف منتظرى پس از قتلعام زندانيان در سال 1367 نوشت: «اتفاقى در زندانها رخ داده است كه چنانچه حتى اگر يك مورد نيز صدق داشته باشد، فاجعهيى است… كه روى بسيارى از حكومتهاى ديكتاتور از جمله رژيم ستمشاهى را سفيد خواهد كرد»، در 18مرداد نوشتم:
«اى كاش كه آقايان منتظرى و كروبى و ديگرانى كه از اين پس به آنان مىپيوندند، از سى سال پيش نسبت به همين شقاوتها و شناعتها بيدار و هشيار شده بودند. افسوس…
اما باز هم دير نيست و بنى بشر براى جبران مافات تا لحظه وفات فرصت و امكان بازگشت دارد. توبوا إلَى اللَّه تَوبَهً نَّصوحًا. به خدا و خلق باز گرديد و تو به بازگشت نا پذير نصوح به جاى آوريد.
آخر در زندانها و شكنجهگاههاى خمينى و لاجوردى و در واحدهاى مسكونى قزلحصار از اول همين بساط بود.
فتواى خون كشيدن از زندانيان قبل از اعدام براى جبهههاى جنگ ضدميهنى را به ياد داريد؟ فتواى تجاوز به دختران قبل از اعدام براى اينكه به بهشت نروند را به ياد داريد؟
گمان مىكنيد پاسدار شكنجهگر احمدىنژاد يا پاسدار شكنجهگر حسين شريعتمدارى از كجا و طى چه پروسهيى به قعر جنايت و رذيلت و وقاحت درغلتيدند؟ بسيارى شاهدان، هنوز حيّ و حاضرند هر چند كه هزاران و هزاران تن ديگر از آنان تيرباران يا بهدار كشيده شدند.
نگاهى هم به صحنههاى جنايت دست آموزان رژيم ولايت در اشرف بيندازيد. باور كنيد كه ميليونها نفر در سراسر جهان به خود لرزيدند، اشك ريختند و خونشان به جوش آمده است. در عين حال در برابر پايدارى شگفت فرزندان رشيد ايران براى آزادى، سر تعظيم فرود مىآورند و به حتميت پيروزى مردم ايران يقين مىكنند».
من در همين پيام خاطرنشان كردم:
«واضح است كه تا همين جا هم كه كروبى قدم برداشته، بهاى سنگينى دارد. تا همين جا هم شايسته و ارزشمند است و خدا از معاصى كبيره در خدمت به يزيديان و فرعون و طاغوتهاى عمامهدار زمان مانند خمينى و خامنهاى، مىكاهد. اين البته به رابطه او و هركس ديگر، با آفريدگارش برمىگردد. آنچه من مىخواهم با آرزوى در امان ماندن كروبى از گزند خامنهاى و دژخيمان و جلادانش بگويم، تنها يك نكته است. نه فقط به او، بلكه خطاب به همه آنهايى كه در درون يا حاشيه همين رژيم بهستوه آمده و از كثرت و غلظت فاجعهها و ستم اكنون به خود مىلرزند.
چه خوب كه بخشى از حقيقت تكاندهنده را بيان مىكنيد و به همين ميزان نزد خلق و خالق مأجوريد. اما باور كنيد كه خانه از پاىبست ويران است و خشت ولايت از روز اول كج و برخلاف رأى و حاكميت ملّت و با خنجر و خيانت نسبت به انقلاب ضدسلطنتى كار گذاشته شده است.
جرثومه و امالفساد، همين رژيم ولايت و حاكميت آخوندىست. در اوين يا كهريزك يا هزاران زندان و شكنجهگاه و خانههاى امن اطلاعات و سپاه هيچ فرقى نمىكند. از كوزه همان برون تراود كه در اوست. دادگاهها و تبليغات و اتهامات و برچسبهاى اين رژيم، از ابتدا، همين بود. كدام كلمه بود كه خمينى آن را ذبح نكرده باشد؟ مگر نمىگفت كه مجاهدين خرمنهاى روستائيان را آتش مىزنند؟ مگر به تناوب نمىگفت جاسوس شوروى و عامل آمريكا و اسرائيل و بعث عراق هستند؟
بله، اين رژيم، همان است كه بود. تنها راه، آزادى و حاكميت مردم است. اين تمامى حقيقت است.
بهخدا سوگند كه در بيان اين حقيقت بهاندازه دانه ارزنى هم، منفعت شخصى يا گروهى را در نظر ندارم. با اشرفيان خونفشان و با اشرفنشانان در ايران و سراسر جهان، براى چادر زدن در خاوران هم اعلام آمادگى و ثبتنام كردهايم. اگر خواستار آسودگى و خلاصى خود و رها شدن مردم ايران از اين همه ظلم و ستم هستيد، اين تمامى حقيقت است. تنها راه، آزادى و حاكميت مردم ايران است.
درست به همين دليل، بهخاطر عصمت جسم وجان، و روح و روان مردم ايران، و همان پسران، و همان دختران، و بهخاطر سعادت و حق حاكميت يك خلق در محنت و زنجير، با تمام وجود فرياد بزنيد:
مرگ بر ديكتاتور
مرگ بر خامنهاى
حكومت آخوندى، سرنگون، سرنگون، سرنگون».
***
اما متاسفانه بعد از قيام عاشورا و راديكال شدن اوضاع، كروبى هم چهار روز بعد از موسوى، عيناً با همان الگو، براى در امان ماندن از تيغ آخته ولايت، به خواسته اصلى خامنهاى كه با قاضى صلواتىاش در پى زمينهسازى براى اعدامها بود تن داد و گفت: «با دست خودشان بهزور دلسوزان را به مجاهدين وصل مىکنند و يک سازمان مرده منافق صفت را زنده مىکنند». كروبىگمان كرد به اين وسيله توپ را به زمين باند غالب مىاندازد در حاليكه فىالواقع به دروازه خودش شليك كرد!
البته آقاى كروبى يك چيز را واقعاً درست مىگويد، نبايد فرق ”دلسوزان“ رژيم ولايتفقيه را با مجاهدينى كه مىخواهند ريش و ريشه اين رژيم را بسوزانند، ناديده گرفت!
كروبى همچنين به باند غالب ايراد گرفت كه «منتقدان خود را منافق مىنامند». و افزود «خدايا تو شاهد باش که چگونه يک جدال سياسى را به يک جنگ مذهبى تبديل کردند
بهنظر من حاج آقا كروبى درست مىگويد. اين ولىفقيه است كه در تنگناى قيام به آنجا رسيده كه منتقد و به گفته لاريجانى ”برادر همسفر و هم سفره“ خودش را هم حالا به مجاهدين مىچسباند و ادعا مىكند كه موسوى و كروبى راه مجاهدين را مىروند. هر چقدر هم ما تكذيب مىكنيم فايده ندارد!
بهخصوص در مورد تبديل ”جدال سياسى“ به ”جنگ مذهبى“ هم، من به حرف حاج آقا كروبى اكتفا مىكنم و مىگويم: خدايا تو شاهد باش كه از روز اول هم در رژيم ولايت به انحصار طلبى و استبداد دينى و تمام جرم و جنايتهاى سياسى لباس دين و جنگ مذهبى پوشاندند. بر مجاهدين نام منافقين گذاشتند. جنگ هشتساله ضد ميهنى را هم كه از روز اول با دست برداشتن از صدور ارتجاع و تروريسم، قابل اجتناب بود و مخصوصاً بعد از عقبنشينى نيروهاى عراقى در خرداد 1361، ديگر هيچ عذر و بهانهيى براى ادامه دادن آن وجود نداشت، شش سال ديگر با صدها هزار كشته و ميليونها آواره و معلول و مجروح و با بيش از 700ميليارد دلار هزينه و خسارت اضافه براى ملت ايران ادامه دادند. به آن لباس ”دفاع مقدس“ پوشاندند، نعرههاى ”قدس قدس از طريق كربلا“ سردادند. براى روحيه دادن به پاسداران و بسيجيها انبوهى امام زمان قلابى بر روى اسب سفيد، به جبههها فرستادند و هزاران كليد حلبى بهشت توزيع كردند. البته امام ملعون، در عين دريافت كلت و كيك و انجيل از آقاى ريگان و دريافت سلاحهاى اسرائيلى، خودشان فرمودند كه ”صلح با صدام دفن اسلام است“ . البته در سال 1365 هم كه خودشان آن را ”سال تعيين سرنوشت“ اعلام نمودند، از طريق رفسنجانى صراحتاً اعلام كردند كه آمادگى دارند با هر حكومت ديگرى در عراق ولو كاملاًًًًًًًًًًً ”آمريكايى“ باشد، قرارداد صلح امضاء كنند.
تعجب من فقط از فراموشكارى آقاى كروبى است كه شايد هم سهواً باشد والله اَعلَم!
آخر مگر يادتان رفته است كه امام ملعون، خودشان به لسان و قلم نامبارك گفتند و نوشتند كه آنچه بر همه چيز اولويت دارد حفظ نظام است و دين و شريعت و بقيه چيزها فرع است. براى همين چنانكه شما هم فرمودهايد مصلحت نظام هميشه در پوشاندن لباس مذهبى بر جنگ و جدال سياسى بوده است و تازگى ندارد. حالا هر چقدر هم شما قسم و آيه بخوريد كه دلسوزتر هستيد و مىخواهيد نظام را اصلاح كنيد، اينها باور نمىكنند! فقط يك اشكال مختصر در محاسبات سياسى جنابعالى بهچشم مىخورد كه عنايت نداريد. ”فضولتاً“ ! عرض مىكنم كه ”اصلاح“ اين نظام، در باب ”اسقاط“ صرف مىشود! از دود و دم هشت ساله آقاى خاتمى در باب آرايش و اصلاح نظام عبرت بگيريد و اجازه بدهيد از قول رودكى اضافه كنم:
آن كه نامُخت از گذشت روزگار نيز ناموزد ز هيچ آموزگار
***
از مهندس بازرگان ياد بگيريد!
اگر موسوى و كروبى و امثال ايشان باور كنند كه قصد بدى درباره آنان ندارم، مىخواهم مجدداً از بازرگان ياد كنم، شايد كه اينان ياد بگيرند. هر چند كه به خواست و انتخاب و اراده خودشان مربوط است.
يكى از نقاط مثبت بازرگان بهعنوان نماينده تتمه بورژوازى ايران در دولت و مجلس خمينى، اين بود كه برخلاف آخوندها و حتى همين آقايان موسوى و كروبى، حرفها را نمىپيچاند. رك و روشن و صريح مىگفت كه من انقلابى نيستم، اگر بولدوزر مىخواهيد، من ”فولكس واگن“ هستم!
صريح مىگفت كه تا استقرار نظام جديد به همان نظام قبلى، ولى بدون شاه و سلطنت، عمل مىكند و خارج از آن وظيفهيى براى خودش قائل نيست.
هيچوقت هم برخلاف آخوندها از استكبار و استكبار ستيزى حرفى نزد و صرفاً استبداد را هدف قرار مىداد.
يكبار با طنز جالبى در سخنرانى درگذشت پدر طالقانى گفت: نمىدانم چرا براى پيغمبر يك صلوات ولى براى امام خمينى سه صلوات مىفرستند؟!
در مورد مجلس رژيم هم گفت كه تا نمايندگانش را از ”شير امامت“ نگيرند، مجلس نخواهد شد!
درباره استفادههاى عوامفريبانه مرتجعين از مفهوم شهادت هم گفت: ”تا وقتى كه نوشيدن شربت شهادت مجانى است، اوضاع به همين ترتيب باقى خواهد ماند“ !
مهمترين نكته اما، در همين اواخر صراحت بازرگان در اذعان به دو حقيقت بود:
-يكى اينكه بىرودربايستى مىگفت: «ما موافقين غيرحاكم رژيم هستيم».
-نكته ديگر، همچنانكه در فصول قبلى هم اشاره كردم اين بود كه صريحاً بر ”حيات خفيف و خائنانه“ در اين رژيم انگشت مىگذاشت.
حالا من مىخواهم مشخصاً به سخنرانى او بعد از 5مهر در مجلس رژيم بپردازم تا هركس كه مىخواهد درس و عبرت بگيرد.
***
اشارهيى به قيام مجاهدين در 5مهر 1360
همه كسانىكه سال 1360 را بهخاطر دارند، مىدانند كه مجاهدين از نيمه شهريور سال 60 تا اوايل مهر و سپس در اوج خودش در روز 5مهر در تهران و برخى ديگر از شهرستانها، به آزمايش يك قيام جانانه و راهگشاى شهرى روى آوردند. سنگينترين بهاى خونين را هم پرداختند تا هر چند الگوى سقوط رژيم شاه را قابل تكرار نمىدانستند اما مىخواستند به ميدان آوردن عنصر اجتماعى را يك بار ديگر بيازمايند.
- نخستين هدف مطرح كردن شعار ”مرگ بر خمينى“ و بردن آن به ميان مردم بود. اين شعار را تا آنموقع هيچكس در عرصه اجتماعى نداده بود و جرات و جسارت فوقالعادهيى مىخواست. خمينى در آن زمان پشت افراد ديگرى مانند بهشتى سنگر مىگرفت كه براى او نقش فيلتر و عايق داشتند و انزجار اجتماعى مردم بر روى آنها متمركز و كاناليزه مىشد. مثل همين حالا كه خامنهاى تا مجبور نشده بود، احمدىنژاد را جلو صحنه مىفرستاد تا ضربه گير او باشد. در آن زمان ”كاريسما“ يا هيبت و جاذبه خمينى بر دوش جامعه و بهخصوص اقشار عقب مانده بسيار سنگينى مىكرد. مجاهدين بايد پا پيش مىگذاشتند و ”بت“ را با عبور از آتش و خون با سنگينترين بها در هم مىشكستند.
پيام قشر پيشتاز جوان و دانشجويان و دانش آموزان اين بود: ”مرگ بر خمينى، زنده باد آزادى“ ، ”شاه سلطان خمينى، مرگت فرارسيده“ ، ”شاه سلطان ولايت، مرگت فرا رسيده“ ، ”خمينى حيا كن، سلطنت را رها كن“ ، ”اى جلاد ننگت باد“ .
-دومين هدف به ميدان كشيدن عنصر اجتماعى و مردمى بود تا اگر از اين طريق هم كارى مىتوان كرد، آيندگان گواهى بدهند كه مجاهدين مضايقه نكردند اما در اثر شدت و حدّت سركوب، جواب منفى بود.
من در همان زمان نوشتم كه «زبان من از توصيف صحنههاى سراسر شور و ايمان و سراسر پاكباختگى و فدا در آن ايام قاصر است. چيزهائى را كه در اين باره خوانده و شنيدهام، نه مىتوانم بگويم و نه مىتوانم بنويسم. از من بر نمىآيد. كار شعراست، كار استادان نقاشى و موسيقى است. كار معلمان سخنورى و كتابت است.
فقط مىگويم كه خدايا تو گواه باش كه در آن روزها و بهخصوص در جنگهاى خيابانى و در تظاهرات مسلحانهى روز 5مهر1360، مجاهدين حق تو و حق خلق تو را به كمال و در حد توان خود ادا كردند. گواه باش كه براى تو، براى خلق تو و براى آزادى و براى ايران چه گلهاى نازنينى در دستههاى 50تائى، 100تائى و 200تائى با فرياد ”مرگ بر خمينى، زنده باد آزادى“ توسط دشمن تو و دشمن خلق تو (خمينى) پرپر شدند».
در عين حال دجال خون آشام با قساوت مافوق تصور، بسا فراتر از شاه، در ذهن تودههاى مردم به گور سپرده شد.
شتاب رژيم در اعدامهاى خيابانى و فتواهاى پياپى خمينى كه ازجانب نمايندگان و سخنگويانش در راديو و تلويزيون اعلام مىشد، بسيار گوياست. حتى شمارى از پاسداران و كميته چيهاى خودش را هم كه در صحنه به مجاهدين تيراندازى مىكردند، به اشتباه همراه با مجاهدين دستگير كرد و شكنجهگران و بازجويانش در اوين، قسم و آيههاى آنها را هم كه عليه مجاهدين مىجنگيدند باور نكردند. فرصت يك تلفن كردن به كميتهها هم به آنها ندادند و كارت پاسدارى آنها را هم جعلى دانستند و مىگفتند خيلى از ”منافقين“ از همين كارتها جعل كردهاند! و آنها را هم سرضرب اعدام كردند.
مىگفتند كه به فرموده امام امت! دادگاه و تحقيقات لازم نيست، هر خيابان دادگاه و هر فرد عادل! خودش يك قاضى است…
نيم كشتهها را تمامكش كنيد… مجروحين را از روى تخت بيمارستان به قتلگاه بفرستيد.
- ”باغى“ را (چه حامله باشد و چه دختر نوباوه) بايد كشت…
بله بت خمينى اينچنين شكست.
«رفسنجانى مىگفت: 4 حكم بر اينها [مجاهدين] لازم الاجراست
1-كشته شوند/ 2-بدار كشيده شوند /3-دست و پايشان قطع شود /4- از جامعه جدا شوند
-اگر آنروز (اول انقلاب) 200نفر از آنها را مىگرفتيم و اعدامشان مىكرديم، امروز اينقدر نمىشد
آخوند موسوى تبريزى: اسيرش را بايد كشت، زخمىاش را بايد زخمىتر كرد كه كشته شود. هر كس در برابر نظام بايستد، حكمش اعدام است.
لاجوردى: ظرف مدت دو ساعت كه از دستگيرى مىگذرد، محاكمه پايان مىيابد و حكم صادر مىشود و اجرا مىگردد.
آخوند محمدى گيلانى: اينها را كه در خيابان تظاهرات مسلحانه مىكنند در كنار ديوار همآنجا آنها را گلوله بزنيد. بدن مجروح اين گونه افراد باغى نبايد به بيمارستان برده شود، بلكه بايد تمام كشته شوند… كشتن به شديدترين وجه، حلق آويز كردن به فضاحت بارترين حالت ممكن و دست راست و پاى چپ آنها بريده شود.
آخوند مشكينى: هر كس در خيابان يا هر جاى ديگر عليه حكومت اسلامى قيام كرد، همآنجا بايد حكم اعدامش صادر شود» (نگاه كنيد به نشريه مجاهد شماره 407مورخ 31شهريور77).
***
من اخيراً پس از روز 24آذر (15دسامبر) كه دولت عراق آن نمايش مسخره را براى جابهجا كردن مجاهدان اشرف بهراه انداخت، تصادفاً در گفتگو با يكى از زندانيان مجاهد كه در 5مهر 1360 در اوين خودش شاهد برخى صحنهها بوده است، تصوير جديدى از 5مهر و ابعاد آن پيدا كردم. توجه شما را به همين قسمت از مكالمه جلب مىكنم.
اما قبل از آن براى اينكه حساب همه چيز براى مردم ايران روشن باشد بگويم كه وقتى از زندانيان سياسى مجاهدين صحبت مىكنيم، بهخصوص آنان كه در اشرف هستند، چه آنان كه مقاومت كردهاند، چه آنان كه به تصادف جان بدربردهاند و چه شمارى كه كم و كسرى داشته و در زير شكنجه يا در برابر جوخه اعدام، نقطه ضعف داشتهاند، هم در بدو ورود و هم در نشستهاى انتقادى و ”عمليات جارى“ بىمحابا صداقت پيشه مىكنند و هر آنچه را كه حتى از ترس يا تشويش در برابر مرگ در ذهنشان هم گذشته، براى همرزمانشان، در جمع بر روى دايره مىريزند.
فراتر از بزرگداشت قهرمانان و ياران مقاوم، هدف از اين صداقت بىمنتها، تجديد عهد با خلق اسير و در زنجير براى جبران كردن كميها و كاستيها و ضعفهاست. رو به جلو است، نه رو به عقب. بالا كشيدن و فرا رفتن و رَستن از بندهاى روحى و روانى است كه از زندان خمينى و خاطرات دردناكش بر دست و پايشان پيچيده است و نه صرفاً يك انتقاد از خود صورى و سطحى. شاخص اين است كه در تشعشع اين صداقت شگفت و بيكران در جمع ياران، شنوندگان نه فقط سَر تعظيم و تكريم فرود مىآورند، بلكه راه مقابله و در هم شكستن كابوس خمينى و راه غلبه و مسخّر كردن آثار او را هم در گرههاى كورى كه دژخيمان خمينى در اعماق ذهن و ضمير ايجاد كردهاند، مىآموزند. در برابر آن آسيب ناپذير مىشوند. در يك كلام، نه فقط تتمه آثار آن كابوس خون سرشته را از خود مىزدايند، بلكه مهمتر از اين ده بار و صدبار و هزاربار بيشتر، جنگاور مىشوند و از شيب نزولى و از انفعال و پاسيويسم و بريدگى و روى آوردن به معيشت و زندگى كه مطلوب خمينى و دژخيمانش بوده، فاصله مىگيرند. تقدير كور و خودبهخودى اينچنين با ”جهاد اكبر“ و صدق و فداى مجاهدى، مغلوب و محو و نابود مىشود. چنين مواردى اگر با نگاهبانى و حفاظت مستمر سياسى وايدئولوژيكى فرد از خودش همراه باشد، آنچنان كه هرگز رو به عقب و رو به خمينى بازنگردد، و به هرچه خمينى گرايى و شيطان صفتى و نامردمى و معيشت مطلوب خمينى است، تف كند، به سند افتخار و حماسه ماندگار مقاومت ما تبديل مىشود. هم فرد و هم جمع را احيا مىكند. اين يك كارزار پرشكوه با ايدئولوژى ذلت و تسليم و با شيوه شناخته شده خمينى براى به ”قبر“ بردن روانشناسانه زندگان است. اين بخشى از مقاومت ماست كه با هرگونه گرد و غبار و آثار كاهنده خمينى و فرهنگ و ايدئولوژى او بستيزيم و از آن پاكيزه شويم.
حالا به مكالمه با مجاهدى كه ده سال وهفت ماه را در شكنجهگاههاى خمينى سپرى كرده است، درباره 5مهر و شهيدانش گوش كنيد:
***
محمدزند: فكر مىكنم كه الان همه حرف را شما زديد، آن چيزى كه شما مىخواهيد يك مجاهد تمام عياركه انشالله لايقش باشيم. همان چيزى كه شما مىخواهيد. چون واقعيتش اينه كه اگه انقلاب نباشه، مجاهدى وجود نداره. من مىخوام، فقط اين را، بهقول معروف بينهيى را، كه خيلى دوست دارم هر بار بگم، بگويم. بعد از اينكه اين برادران فاتحان آمدند، واقعا سبقت گرفتن براى صفرصفر كردن چيزى بود كه آدم مىديد. آدم به عيان مىديدكه رابطهها عوض شده بود خارج از لحظاتى كه مىايد.
اين لحظات را هم گفته بوديدكه صفر صفر كنيد، و همينها لحظات مقدس است. همين طوركه شما مىگوييد، من انقلاب رامىديدم. يعنى حداقل مىتوانم بفهمم كه در اطراف من، اين بود، انقلاب بود. از برادران مسئولمون تا ما كه پايين اش باشيم. اصلا روابط عوض شده بود. من هميشه اين لحظات را به برادر احمد مىگفتم. شما آن چيزى را آورديد كه هميشه احساسش را داشتيم ولى اين طورى بهش رسيديم، آن هم اين بود كه چطور با خود انقلاب تنظيم كنيم، اين از اين قضيه.
- احسنت! وقتى كه از آن فضا، پاى حرفهاى تو مىآييم، يعنى پاى حرفهاى محمد زند، كه كلماتت حالىات هست؛ چون، ده سال زندانى اين رژيم بودهاى و من خوب يادم هست. يعنى معلوم است كه الكى كلمات را نمىپرانى، بلكه معنىشان را مىفهمى كه چيست. آيا تو، وقتى آن فضا را براى خودت مرز سرخ كردى، آيا در پرداخت وروديه و بيا بيا، عميقتر و راسختر مىشوى و بالاتر مىروى؟ و سفت و سختتر مىشوى؟ يا نه، پايينترمى روى و عقبتر و شل ترمى شوى؟ كه مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بگويى اين دل خوش كنكه… ، ديگراحتياج به وروديه نيست… ، احتياج به بيا بيا نيست… ، ديگر ولش كنيد… ؟ كدامش؟
محمدزند: همان كه شما اول گفتيد. راسختر! و از قضا، سكينه در قلبم بيشتراست. خيلى طمأنينه بيشترى دارم. خودم را گذاشتم در آن فضا كه قبلش گفتم. باخودم گفتم كه الان دوباره شده همان وروديه دادن، الان دوباره مىريزند اينجا، الان همه جا را بستند، الان همه اينها هست، بيا بيا هم هست، هر روز هم زدن هست، هر روز هم بگير و ببند هست، هر روز هم دادگاه بردن هست، آيا اهلش هستى؟ وقتى از آن فضا درآمدم، ديدم كه چرا نيستم؟! بيشترش هم هستم! چرا؟ چون، اين باز هم يك فتح مبين است. باز هم يك فتح مبين بزرگتراست، ديگرترديدى در آن نيست.
- بچه ها! گوش كنيد، گوش كنيد، محمد! آنچه را كه تو آن دفعه به من آمار دادى كه الان يادم رفته، دوباره به من بگو! گفتى كه در عرض سه ساعت در 5مهر شاهد وگواه اعدام چند مجاهد بودى؟ در عرض چند ساعت؟ دوباره به من بگو!
محمدزند: گفتم خدمتتون كه300 تا 400 تا در عرض سه تا چهار ساعت بود. حدود1810 تا. البته فكرمى كنم به گفته آمارسازمان 1450 است. ولى 1810 تا مىگفتند تا فرداى آن روز مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً ظهر يا صبح كه ديگه ما را برده بودند در يك اتاق ولى مىشنيدم تا صبح يكسره صداى تيرباران بود و اصلا قطع نشد تا صبح، يكسره قطع نشد، آن جا ده دوازدههزار نفر دستگير شده بودند، خيلى، اصلا يك فضايى بود.
- ده دوازدههزار نفر؟
محمدزند: بله، ده دوازدههزار نفر دستگير شده بودند، شما كه ميدونيد، اوين و دادسراى اوين توى مهرماه سرداست.
- آره.
محمدزند: تمام سه طبقه پر شده بود. بهطورى كه اصلا جا نبود و ماها رو كه قديمىتر بوديم بردند توى يك اتاق. حالا داستانهايى دارد كه توى اون اتاق خواهرى را ديديم كه وحشتناك شكنجه شده بود كه آن يك داستان جداست. ولى در تمام آن سه طبقه آدم بود، طورى كه گرم شده بود، درجايى كه هميشه سرد ا ست.
- خوب؟
محمدزند: ديگر نمىتوانستند آدم بياورند، آدمها را بيرون نشانده بودند كه داد مىزدند داريم از سرما مىميريم. نمىدانم چقدر آن جا آدم مىتواند جا بگيرد، توى فضاى بيرون كلى آدم نشانده بودند.
- پس اى خواهران و اى برادران! مجاهدى دارد حرف مىزند كه در سال 1360، بيستو هشت سال پيش، شاهد چنين صحنههايى بوده دريك قسمت از اوين! فقط دريك قسمت زندان اوين، نه كل زندانهاى رژيم! آمار سازمان مىگويد1400تاست. آمار سازمان كه كامل نيست. چون معلوم است كه خيلى از اسامى را ما نداريم، يا فقط اسم كوچك داريم، چون آن موقع درسازمان رسم نبود كه اسم كسى را بپرسند. با يك اسم مستعار همه چيز حل و فصل مىشد، فرم پرسنلى و ارتش آزادىبخش و اين طور چيزها نبود. اصلا قرارگاهى وجود نداشت، هر كسى درخونه خودش بود و حداكثر مخفى كارى بود حتى در فازسياسى، مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً همين اسامى مستعاراكثر خواهران و برادران مثل احمد واقف از آن جا و آن زمان آمده است.
معلوم است كه آمار تو (محمد) درستتر و دقيق تراست. چون شاهد صحنه بودى. محمد مىگويد تا صبح روز بعد، از بعدازظهر اين رژيم 1810اعدام كرده! اى خدا! اى خدا! اللهم فاشهد! مىگويد ده تا دوازدههزار دستگيرى بوده است. شعار «مرگ بر خمينى» و «شاه سلطان خمينى مرگت فرا رسيده» اينطورى وارد شده ها! وا لا، چه كسى مىتوانست به خمينى چپ نگاه كند. عكسش را توى ماه مىديدند. نگو كه جواب تاريخيش مجاهدين بودهاند و انقلاب مريم. آيا در سؤالى كه از اين محمد- كه خودش شاهد اين صحنهها بوده و برايش خيلى جديست- كردم دقت كرديد؟ دقت كرديد كه در پرداخت وروديه و بيا بيا جديتر و بيشتر مىشود يا كمتر؟ اى برادران و اى خواهران، او چه جواب داد؟
جمعيت: بيشتر
-بله بله بسا بيشتر!
درست به اين دليل، همچنان كه قبل از جنگ گفتيم، شرايط صد بار هم كه پر فتنهتر بشود؛ همچنان كه شما خودتان در اول اين بهار يك به من گفتيد و قراردادمان بود و الحمدلله كه به آن جا نرسيد؛ علف بيابان، ريشه گياهان، برگ درختان؛ اما، اين رژيم را اين مجاهدين بر زمين مىزنند و سرنگون مىكنند، حالا صبر كنيد و ببينيد!
19/11/88
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=53230
استراتژى قيام و سرنگونى
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت نهم)
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت
درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
سخنرانى بازرگان در مجلس ارتجاع پس از 5مهر
ابعاد اعدام وتيربارانها بهويژه از نوجوانان بيگناه كه تصاوير آنها به سراسر جهان مخابره شد، به حدى بود كه بازرگان
تاب نياورد. دل به دريا زد و روز 15مهر 1360 در مجلس ارتجاع شجاعانه بهپا خاست و قبل از دستور به سخنانى همت گماشت كه بر سرش ريختند و نگذاشتند سخنانش را به پايان برساند. هر چند در اين سخنرانى با نيشهايى هم به مجاهدين سعى كرده بود تعادلى برقرار كند. به قسمتى از سخنان او توجه كنيد:
«با کمال تأثر و با توسل به درگاه ذوالجلال بايد اقرارکنيم که آتشی هولناک در کشور عزيزمان شعله کشيده، خرمن امت و دولت و دين را مورد تهديد قرار داده، کمتر کسى است که درصدد خاموش کردن آن برآيد… همچنين نونهالان دختر و پسر وکسان وابسته و هوادار يا برکنار که در درگيريهاى خيابانى و دادگاههاى انقلابى، قربانى التقاط و انحراف يا انتقام مىگردند، نونهالانى که هرچه باشد جگرگوشگان و پرورش يافتگان اميد اين مملکت بوده عاشقوار يا ديوانهوار، فداکار يا گناهکار، درطاس لغزندهيى افتادهاند. درحالى که هر طرف گروه مقابل را منافق يا مرتجع و ضداسلام و عامل امپرياليسم مىخواند. نه روحانيان ارجمند و مکتبيهاى غيرتمندمان از آمريکا واردشدهاند و نه جوانان جانباز در خانوادههاى آمريکايى زاييده و بزرگ گشتهاند، که بتوان مزدورشان خواند».
به اشاره خامنهاى كه در آن زمان در مجلس خمينى، ليدر فراكسيون اكثريت يعنى حزب جمهورى اسلامى بود، نمايندگان دستنشانده ارتجاع همانجا تا حد كتك زدن مهندس بازرگان «نخست وزير دولت امام زمان» (عين عبارت خمينى را در بهمن 57 مىگويم) در مجلس پيش رفتند. حتى حكم دستگيرى او را لاجوردى بهخاطر اين سخنرانى صادر كرد اما بعداً رژيم از آن كوتاه آمد.
***
يكى از دوستان بازرگان كه بيوگرافى و سوابق سياسى بازرگان را بعد از درگذشت او منتشر كرده در اين باره مىنويسد:
«… شايد مهمترين سخن بازرگان در اين مورد، نطق ايشان در 15مهرماه 1360 مجلس باشد که البته بر اثرجنجال عدهيى از نمايندگان، سخن قطع شد و کلام به پايان نرسيد… اين سخنان در فضاى پاييز سال1360 بسيارشجاعانه و مهم و قابل توجه بود. در واقع مىتوان گفت اين سخنان فقط از شخصى و شخصيتى چون مهندس بازرگان، انتظار بود. در عين حال چنان جنجال و سر و صدايى در مجلس برخاست و چنان تهاجمى به مهندس بازرگان، صورت گرفت که نطق وى نيمه تمام قطع شد و بهويژه رئيس مجلس نيز دستور قطع بلندگو داد و بازرگان ناچار در محاصره انبوه مهاجمان از جايگاه نطق به زير آمد و ناراحت، اما آرام سرجايش نشست. باز مهاجمان رهايش نکرده، دور او را گرفته و با سر و صدا و گاه با توهين و الفاظ رکيک با او بحث و گفتگو مىکردند. هرچند که او غالباً ساکت بود و عملاً نيز نمىتوانست با دهها تن پرخاشگر، هم زمان بحث کند… پس از آن طبق معمول، سخنان بازرگان درخارج از مجلس درجامعه و مطبوعات ونمازهاى جمعه ومحافل مذهبى وسياسى، انعکاس وسيع پيدا کرد و در همه جا نويسندگان و گويندگان با شدت تمام برضدبازرگان، و نطق وعقايد او سخنپراکنى کردند. حتى عدهيى در بيرون مجلس عليه بازرگان دست به تظاهرات زدند. در خود مجلس نيز تا مدتها، برخى نمايندگان در نطقهاى پيش از دستور و يامناسبتهاى ديگر، به بازرگان و نطق 15مهرماه 1360 او اشاره کرده، او و همفکرانش و دولت موقتش را زير ضربات انتقاد و حمله خود گرفتند. البته امکان پاسخگويى براى او اصلاً وجود نداشت و اگر گاه اعتراضيهاى کتبى به رئيس مجلس داده مىشد، قرائت نمىشد و لذا در صورت مذاکرات مجلس يا در مطبوعات و خارج از مجلس، انعکاسى پيدا نمىکرد. در مطبوعات هم ماجرا کم و بيش از همين قرار بود. از جمله در کيهان و جمهورى اسلامى، مقالهها و مطالبى بر ضد بازرگان، نوشته مىشد ولى پاسخهاى وى را هرگز چاپ نمىکردند.
ظاهراً فقط يک مورد بود که روزنامه کيهان، پاسخ بازرگان را چاپ کرد. البته طبق معمول، در کنار متن نطق و جوابيه بازرگان، مطالب ديگرى به قلم آقاى سيدمحمد خاتمى، سرپرست کيهان، در نقد مطالب مهندس بازرگان، درج شده بود» (يوسفى اشكورى- در تکاپوى آزادى، جلد دوم ص 503 و 507 508).
***
در آن روزگار همين آخوند خاتمى بهجاى دژخيم حسين شريعتمدارى بهعنوان نماينده ولىفقيه موسسه كيهان را اشغال كرده بود. خاتمى كه يك خط امامى «هفت خط» دو آتشه بود، سه روز پياپى در روزهاى 16و17و18مهر در سرمقاله كيهان به قلم خودش بازرگان را شلاقكش كرد كه چرا از مجاهدين دفاع كرده است. خاتمى نوشت كه بازرگان بهخاطر ترور (انور) سادات ناراحت بوده همچنين ادعا كرد مسعود رجوى براى هماهنگى تظاهرات 5مهر سفرى از پاريس به آمريكا داشته و با اشاره به اينكه مجاهدين بازرگان را نماينده بورژوازى و در نتيجه آمريكايى مىدانند، بر آن بود كه بازرگان را عليه مجاهدين تحريك كند و ندامت نامه بگيرد.
رفسنجانى در خاطراتش درباره سخنرانى بازرگان و آنچه رژيم يك هفته بعد از سخنرانى بازرگان براى قطع حملههاى به نهضت آزادى و «بهتر» شدن وضع، به آنها پيشنهاد مىداد، به اجمال اشاره كرده است. گوش كنيد:
19مهر: «امروز طومارهای پنجاه متری در سالن مجلس آوردهاند که مردم به دنبال سخنان آقای بازرگان، خواستار اخراج ليبرالها از مجلس شدهاند و اينها خيلی ناراحتند و از من گله دارند که چرا کاملاً ازآنها حمايت نمیکنم»
23مهر 60: «اول شب، جلسهيی طولانی با سران نهضت آزادی، آقايان بازرگان، سحابی، يزدی، صدر و صباغيان داشتيم. از اينکه از سوی حزباللهىها و رسانههای جمعی تحت فشارند، شکايت داشتند و چاره جويی میکردند. گفتم، اگر موضع صريح در مقابل ضدانقلاب بگيرند، وضع ممکن است بهتر شود» (خاطرات رفسنجانى- جلد اول، ص323و 329)
***
اين هم قسمتى از جواب خاتمى به بازرگان در سرمقاله كيهان:
«آقاى بازرگان، آنجا که از انتساب آشوبگران به آمريکا برمى آشوبند، خود حکايتگر نوعى نگرش آمريکايى به مسائل است… بدين ترتيب تشخيص درست امام و امت را که دشمنان داخلى… را آمريکايى مىخوانند و اعمال و مواضع آنان را به نفع آمريکا مىدانند، به تمسخر مىگيرند… آيا شاه مخلوع که گوى سبقت را از همه حکمرانان جهان سوم در سوق دادن کشور به سوى وابستگى تام به غرب وخصوصاً آمريکا… ربوده بود، درخانواده آمريکايىزاده شده يا از آمريکا برگشته بود؟ … .
آيا آقاى بنى صدر که… آمريکا همه اميدهايش را براى بازگشت به ايران، به وى بسته بود، ازخانواده آمريکايى بود؟ …
آيا آقاى رجوى که روز و روزگارى، آقاى بازرگان را نماينده بورژوازى که طبق تحليلهاى ماترياليستى حضرات ماهيتاً آمريکايى است مىدانست، و امروز که به منظور رهبرى مقاومت ضدامپرياليستى در ايران به دامن فرانسه آويخته است! و براى تکميل مبارزات ضدآمريکايى، اين اواخر سفرى به آمريکا کرده است، باکمال شهامت! به تمجيد از بورژوازى ملى برخاسته و براى سرنگونى جمهورى اسلامى پيشنهاد اتحاد با بورژواها را مىدهد… و ”جرج بال“ به سياستمداران آمريکا اکيداً توصيه مىکند که مجاهدين خلق! را بهعنوان جناح نيرومند مخالف با رژيم ارتجاعى! ايران موردحمايت و تقويت قرار دهند و بالاخره مورد تمجيد و ستايش فراوان راديوها و سخن پراکنيهاى آمريکا و اسرائيل و بى.بى.سى است، آيا آقاى مسعود رجوى ازخانواده آمريکايى است؟ …
و امروزهمان جوانان پاکباز! که شما به دفاع از آنان برخاسته ايد، چشم و گوش بسته به فرمان آقاى رجوى وهمپالگيهاشان و به کمک بازماندههاى رژيم شاه، و هنگامى که نيروهاى رزمنده جمهورى اسلامى درگير دفن تجاوز رژيم آمريکايى صدام هستند، به کشتار و تخريب دست مىزنند.
مراد از آمريکايى بودن، نحوهيى ازديد و بينش است که به سادگى، ابزار دست سياستهاى توسعه طلبانه آمريکا مىشود، و بهخاطر برخوردارى از همين ديد و بينش، جريانى که شما در رأس آن قرار داريد همواره از مواضع ضدآمريکايى جمهورى اسلامى البته با توجيهات گوناگون اظهارنارضايتى و حتى مخالفت قولى و عملى کرده است…
امروز اين آمريکاست که پندارگرايانه براى سرنگونى جمهورى اسلامى به مجاهدين خلق! دل بسته است و از آنان حمايت مىکند» (کيهان 18مهر 1360-يادداشت روز خاتمى).
***
باز هم خاطراتى از مهندس بازرگان
خاتمى بهخاطر توجيه اعدام و كشتار و قتلعام مجاهدين و بهخاطر همين گونه حملههاى رذيلانه به بازرگان، سال بعد در كابينه موسوى به وزارت ارشاد و تبليغات گماشته شد. حملههاى رذيلانه خاتمى به بازرگان در بحبوحه اعدامهاى 5مهر صورت مىگرفت كه قاضى شرع خمينى (محمدى گيلانى) مىگفت «در كنار ديوار همانجا آنها را گلوله بزنيد. بدن مجروح اين گونه افراد باغى نبايد به بيمارستان برده شود، بلكه بايد تمام كشته شوند… كشتن به شديدترين وجه، حلق آويز كردن به فضاحت بارترين حالت ممكن و دست راست و پاى چپ آنها بريده شود». لاجوردى هم بدون هرگونه محظور اعلام مىكرد: «ظرف مدت دو ساعت كه از دستگيرى مىگذرد، محاكمه پايان مىيابد و حكم صادر مىشود و اجرا مىگردد».
اين حرفهاى خاتمى دوباره مرا بهياد بازرگان انداخت. بازرگان در دفاعيات خود در بيدادگاه نظامى شاه در تيرماه 1342 مىگفت: «ما آخرين سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسى هستيم. بعداز اين اگر دادگاهى تشكيل شود، با جمعيتى سروكار خواهد داشت كه واقعاً مخالف اين رژيم است». راست گفته بود. 15خرداد1342 بهراستى گورستان رفرميسم و «دفاع از سلطنت مشروطه» و «مخالفت قانونى» با ديكتاتورى دستنشانده شاه بود.
- مىگفت: «نسل حاضر كه ما مؤسسين نهضت آزادى ايران متعلق به آن مىباشيم، در حكم نسل لولا يا مفصل تاريخ ايران بهشمار مىرود. واسطى هستيم مابين نسلهاى قديم ايران كه قرنها بهيكمنوال و افكار، راكد و ساكت بودهاند و نسل آيندهيى كه بايد انشاءالله استقرار و استقلال و عظمت پيدا كند».
-اما نقطه اوج بازرگان در اين دادگاه كه ربط آن را به خاتمى بعد خواهم گفت آنجا بود كه مهندس بازرگان گفت «پساز واقعه 16آذر1332 در دانشگاه تهران، نامه اعتراضى نوشتيم و بهقرارداد كنسرسيوم نفت هم اعتراض كرديم. رئيس وقت دانشگاه، دكتر علىاكبر سياسى، مرا خواست و خصوصى گفت نامه و اعتراض شما و ساير اساتيد چهفايده داشت؟ در جواب رئيس دانشگاه گفتم، خوب مىدانستم كه نتيجه عملى ندارد و جلو قرارداد كنسرسيوم را نخواهد گرفت. اما اين كار را كردم براى آنكه بعدها پسرم كه بزرگ شد نگويد پدرم مرد پفيوز و بىغيرتى بود. نسلهاى بعد ايران نيز وقتى بهتاريخ گذشته نگاه مىكنند، مأيوس از نژاد و خون خود نباشند… ما اينكار را كرديم كه در آن روزگار، كه نمىدانم 10سال ديگر، 100سال ديگر، ايرانى اميدى به خود داشته باشد و شايد حركتى بكند».
لابد مىپرسيد كه حالا بگو ربط اين موضوع با خاتمى چيست؟ جواب را از پسر خاتمى وقتى كه بزرگ شد بپرسيد…
***
در بحثهاى قبلى، حمايت قوى بازرگان را، در دور دوم نخستين انتخابات مجلس شوراى ملى در رژيم خمينى از خودم يادآورى كردم. دو روز بعد خمينى او را بهشدت زير ضرب گرفت. خمينى در سخنرانى 18ارديبهشت سال 59 كه از تمام رسانههاى رژيم پخش شد، در اين باره گفت:
«… بايد به اشخاصی که احتمال انحراف در آنان میرود رأی ندهند… .
آنکه گفته شود، خوب است به همه گروهها چه چپی و چه انحرافی رأی دهيد که مجلس شورا… جامع همه گروهها باشد، اين يک مطلب غلطی است که منحرفين درست کردهاندتا در مجلس با خدعه شرکت کنند
ملت به اين مطالب انحرافی گوش فراندهد». اما بازرگان جا نزد و حرفش را پس نگرفت.
-ولى در آستانه 30خرداد، قبل از تظاهرات روز 25خرداد كه جبهه ملى اعلام كرده بود و ضمناً همزمان با سالروز شهادت مجاهد بزرگ رضا رضايى بود؛ خمينى به تيغكشى و هياهوى شگفتى براى ممانعت از اين تظاهرات در آستانه يكپايه كردن رژيمش پرداخت. راديو و تلويزيون خط در ميان از مسئولان جريانهاى سياسى كشور مىخواستند كه بيايند در تلويزيون و در برابر درخواست و حكم صريح امام امت! خودشان را تعيين تكليف كنند والا هرچه ديدند از چشم خودشان است. اينجا بود كه متأسفانه بازرگان شايد تحت فشار دوستان ناباب از قبيل همين ابراهيم يزدى، طاقت و قرار از كف داد و به تلويزيون رفت و چيزهايى گفت كه نبايد مىگفت. افسوس… .
-آخرين نكته كه نبايد از ذكر آن فروگذار كنم اين است كه بازرگان با همه اينها، و با همه دعواها و اختلافهايى كه داشتيم، تا دى ماه 1360 به مجاهدين كمك مالى هم مىكرد اما نمىخواست احدى بفهمد. سردار شهيد خلق موسى خيابانى در آخرين نامهيى كه قبل از شهادتش به من نوشت به كمك مالى بازرگان و پسر ايشان (عبدالعلى) كه در زندان قصر در سال 52 و 53 با مجاهدين بسيار نزديك و صميمى بود، اشاره كرده است.
مدتها گذشت تا اينكه همين مطلب را در كتاب يكى از اعضاى نهضت آزادى هم خواندم. نوشته بود:
«سالها بعد -و بعد از پيروزى انقلاب اسلامى - از خود مهندس بازرگان و ديگران شنيدم که ايشان به مجاهدين در مقاطع گوناگون کمک میکردهاند، خصوصاً کمكهای مالی بسيار، اما به هيچ وجه تظاهری به اين کار نمیکردند» (محمدمهدى جعفرى - كتاب سازمان مجاهدين خلق).
***
جبهه خلق و ادامه بحث درباره بازگشت به اين جبهه و خروج از آن
باز مىگرديم به ادامه بحث درباره جبهه خلق و ضدخلق و اينكه در رابطه مستقيم با آزادى و حاكميت مردم تعريف مىشود و از 45سال پيش تا كنون، جنگ ما و مرزبنديهاى ما را با شاه و شيخ (ديكتاتوريهاى سلطنتى و آخوندى) تشريح و ترسيم مىكند.
-گفتيم كه جبهه خلق در يك كلام، با «جبهه سرنگونى استبداد مذهبى» تعريف مىشود.
-گفتيم كه فصل مشترك تمام طبقات و اقشار و جريانها و نيروها و افراد ايرانى اين است كه خواهان دموكراسى و حاكميت جمهور مردم ايران هستند.
-گفتيم كه معيار عمده براى شناخت اعضا و اجزاى «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران» در برابر رژيم ولايتفقيه، شرايط عينى و منافع آنها در پيشرفت جامعه و قابليت آنها براى سرنگون كردن مانع اصلى پيشرفت سياسى و اقتصادى و اجتماعى جامعه ايران يعنى همين ديكتاتورى ولايتفقيه، است.
-گفتيم كه اين نه يك تفنن يا امر مستحب بلكه واجب عينى و هويت سياسى ايرانيان آزادىخواه و ميهندوست است.
- گفتيم كه با اين معيار و اين شاخص، هيچ نيرو و هيچ شخصى نمىتوان يافت كه بهواقع تضاد اصلى او با رژيم ولايتفقيه باشد و سرنگونى آن را بخواهد، اما در عين حال، زيرآب اشرف و مجاهدين و شوراى ملى مقاومت ايران را بزند. چنين چيزى خصيصه ارتجاعى و علامت خروج از جبهه خلق و ادامه و امتداد همين رژيم است.
چگونه مىتوان هم خواهان سرنگونى اين رژيم، و هم خواهان سر بريدن مجاهدين بود يا براى آن جاده صاف كرد؟ خواه و ناخواه، يكى از اين دو رويكرد، اصالت دارد.
خواه و ناخواه، يكى از اين دو رويكرد، شكلى و صورى و ديگرى محتوايى است. محتوا، عناصر متشكله يك شيئ و هر مجموعه است.
خواه و ناخواه، يكى از اين دو رويكرد، نمود و ديگرى ماهيت جريان يا فرد مربوطه را نشان مىدهد. ماهيت عنصر اصلى و پايدارترين عنصر در محتواى يك پديده يعنى عناصر متشكله آن است.
تفاوت انتقاد با ضديت و خصومت هم بر همگان واضح است يكى پيش برنده، تقويت كننده و احيا گر است، اما ديگرى كاهنده، تضعيف كننده وامحاگر. در بحثهاى بعدى راجع به اين موضوع صحبت خواهيم كرد.
انتقاد و انتقاد از خود كه توسط انقلابيون و نيروهاى ترقيخواه در قرن نوزدهم، رايج و فرموله شد، يك اصل مسلّم است كه اكنون مجاهدين آن را در مناسبات خود بهعنوان جهاد اكبر به حد ”عمليات جارى“ ارتقاء دادهاند. هيچ بيم و باكى هم از آن ندارند، نيازمند آن هستند و از آن استقبال مىكنند. از طرف ديگر، در عصر ارتباطات كه ظرفيتها و راهكارهاى آزادى بيان و انتقاد، پيوسته افزايش مىيابدچه كسى مىتواند يا جرات مىكند اين اصل مسلّم را به زير علامت سؤال بكشد.
پس صورت مسأله، همچنان كه مقاومت ايران يك دهه قبل در بيانيه ملى خاطرنشان كرده است، «بهانه كردن» انتقاد و مخالفت، براى ايجاد «جبهههاى فرعى مقابله با جنبش مقاومت، از جمله از طريق نفوذ در محافل رنگارنگ موسوم به ”اپوزيسيون“ و برانگيختن آنها به لجنپراكنى عليه مقاومت» است.
-در ابتداى فصل حاضر، همچنين اشاره كرديم كه استحكام و عزم راسخ در آزادى و حاكميت مردم، اقتضا مىكند كه از فاصله گرفتن از ديكتاتوريهاى شيخ و شاه ونهايتاً از بازگشت به جبهه خلق، بهطور مضاعف استقبال و حمايت كنيم. اين امر نه فقط در مورد ديكتاتورى ولايتفقيه و جناحهاى آن و كسانى مانند موسوى و كروبى، بلكه در مورد ديكتاتورى سلطنتى و جناحها و افراد آن هم صدق مىكند. با اين تفاوت كه رژيم شاه درانقلاب ضدسلطنتى سرنگون شده و حاكميت ندارد.
***
درباره سلطنتطلبى
طبق اصل سى و پنجم متمم قانون اساسى رژيم سلطنتى: «سلطنت وديعهيى است كه به موهبت الهى از طرف ملت به شخص پادشاه مفّوض شده» است.
در سال 1304 رضا خان سردار سپه، پس از تقريباً 5سال كشاكش در پى كودتاى انگليسى سوم اسفند 1299، احمد شاه قاجار را خلع و سلطنت را از آن خود كرد.
طبق اصل سى و ششم، «موهبت الهى» بازنگرى شد و مقرر گرديد سلطنت «به شخص اعليحضرت شاهنشاه رضا شاه پهلوى تفويض شده و در اعقاب ذكور ايشان نسلاً بعد نسل برقرار خواهدبود».
اصل سى و هفتم مسأله جانشينى شاه را هم حل نموده و مىگفت: «ولايتعهد با پسر بزرگترپادشاه كه مادرش ايرانى الاصل باشد خواهد بود. در صورتى كه پادشاه اولاد ذكور نداشته باشد تعيين وليعهد بر حسب پيشنهاد شاه و تصويب مجلس شوراى ملى بهعمل خواهد آمد مشروط بر آنكه آن وليعهد از خانواده قاجارنباشد ولى در هر موقعى كه پسرى براى پادشاه بهوجود آيد حقاً ولايتعهد با او خواهد بود». به اين ترتيب سلطنت رضا شاه آببندى شد تا از هر گونه رخنه و داعيه خانواده قاجار كه «موهبت الهى» را «نسلاً بعد نسل» از آن خود مىدانستند، مصون بماند.
اصل سى وهشتم هم مىگفت: «در موقع انتقال سلطنت، وليعهد وقتى مىتواند شخصاً امور سلطنت را متصدى شود كه داراى 20سال تمام شمسى باشد. اگر به اين سن نرسيده باشد نايب السلطنهيى از غير خانواده قاجاريه از طرف مجلس شوراى ملى انتخاب خواهد شد».
اما هنگام ازدواج وليعهد (محمد رضا) با شاهزاده فوزيه از خانواده سلطنتى مصر، مشكلى وجود داشت كه رضا شاه ديكتاتور آن را هم با اشاره انگشت، حل و فصل كرد. مشكل اين بود كه وليعهد بعدى طبق اصل 37 بايد از مادر ايرانى الاصل مىبود. بنابراين در آستانه اين ازدواج، «قانون تفسير اصل سى و هفتم مصوب چهاردهم آبانماه 1317 شمسى» مشكل را بهشرح زير حل كرد:
«ماده واحده-منظور از مادر ايرانى الاصل مذكور در اصل سى وهفت متمم قانون اساسى اعم است از مادرى كه مطابق شق دوم از ماده 976 قانون مدنى داراى نَسَب ايرانى باشد يا مادرى كه قبل از عقد ازدواج با پادشاه يا وليعهد ايران بهاقتضاى مصالح عاليه كشور به پيشنهاد دولت و تصويب مجلس شوراى ملى به موجب فرمان پادشاه عصر صفت ايرانى به او اعطا شده باشد». به اين ترتيب به فوزيه كه بعداً از محمدرضا شاه طلاق گرفت «صفت ايرانى» اعطاشد.
***
ملاحظه مىكنيد كه:
اولاً-سلطنت، نه در تعريف ملوكانه آن، نه در عملكرد و نه در سابقه تاريخى، هيچگاه امرى طلبيدنى و موكول به خواسته و رأى مردم نبوده است. بنابراين چيزى بهنام سلطنتطلبى از اساس موضوعيت ندارد. انگليسيها هم اول مىخواستند، سلسله قاجار را منقرض كنند و رضا خان را با الگوبردارى از تركيه بهعنوان رئيسجمهور روى كار بياورند. اما مخالفت نيروهاى ملى و رجال بزرگى مثل مدرس و مصدق اين برنامه را به شكست كشاند و آن را به بايگانى سپرد. اما از بد روزگار و تحت حمايت انگليسيها، مدتى بعد پروژه به سلطنت رساندن رضا خان سردار سپه به اجرا درآمد كه جزئيات آن در كتابهاى تاريخ آن روزگار نوشته شده است.
ثانياً-جبهه مردم ايران، همچنانكه نمىپذيرد خمينى و خامنهاى نمايندگان و ولى امر خدا باشند، نخواهد پذيرفت كه سلطنت وديعه و موهبتى الهى است. وانگهى چگونه مىتوان رأى نسلهاى آينده را هم پيش فروش نمود كه بايد سلطنت «اعقاب ذكور ايشان نسلاً بعد نسل» را هم بپذيرند. آخر چرا؟
و اگر اين منطق درست است چرا هيچكدام از سلسلههاى سلطنتى ايران كه يكى پس از ديگرى ماقبل خود را با زور شمشير و با عسكر و لشگر برمىانداختند ، «موهبت الهى» در «اعقاب ذكور»، يعنى فرزندان پسر سلسله قبلى را نپذيرفتند. حتى طبق اصل سى و هفتم بالا، شرط هم گذاشتند كه مبادا وليعهد و نايبالسلطنه از سلسله قبلى باشد. كما اينكه احمد شاه قاجار تا سال 1308 كه در 33سالگى در پاريس درگذشت، خود را شاه قانونى مشروطه مىدانست و بعد از او هم برادرش محمد حسن ميرزا، كه وليعهد احمد شاه بود، و در سال 1321 در لندن درگذشت خود را پادشاه قانونى مشروطه و صاحب قانونى همان «موهبت الهى» مىدانست.
ثالثاً-قياس بين اسپانيا و انگلستان با ايران در امر سلطنت، به گواهى تاريخ و همه واقعيات، قياس معالفارق است. زيرا آنها كشورهاى صنعتى جهان اوّل هستند. با اقتصادهاى شناخته شده و نه ايران شاه زده و خمينى گزيده با سوابقى كه هر دانش آموز دبيرستانى مىداند. قصد ورود به مباحث تئوريك از قبيل «شيوه توليد آسيايى» و علل ديكتاتور خيزى اين منطقه از جهان را هم ندارم و به همين ميزان كفايت مىكنم.
رابعاً-به حكم عقل سليم و وجدان منصف، چرا «سلطنت طلبان» بايد با دستاويز قراردادن جنايتها و تبهكارى مضاعف دار و دسته خمينى، در مورد پرونده مختومه سلطنت در ايران دچارتوهم باشند؟ دفاع از گذشته و رژيم سلطنتى سابق، قبل از هر چيز به زيان آينده و به سود وضعيت موجود است.
چرا نبايد بهجاى دفاع از ديكتاتورى نامشروع پيشين، طريقى پيشه كرد كه عليه رژيم ولايتفقيه و بهسود دموكراسى و آزادى ايران، و حاكميت جمهور مردم ايران باشد. راه درست و نتيجه بخش و آيندهدار، راه بازگشت به جبهه مردم ايران و خدمت به مردم ايران است. همچنانكه ضرورت فاصله گرفتن و طرد و نفى و سرنگونى رژيم ولايتفقيه را به موسوى و كروبى مىگوييم و به موازات همين، من آنچه را كه مقتضى وضعيت و شرايط «سلطنت طلبان» است، مىگويم. هدف اين است كه بهجاى اينكه سرنگونى رژيم ولايتفقيه را از موضع ديكتاتورى نامشروع سلطنتى طلب كنند، بهجاى بازگرداندن چرخ تاريخ به عقب كه البته غيرممكن است، اگر خواستند و توانستند، در ساختن آينده شركت كنند.
همين جا بايد متذكر شوم كه «رسيدگى به جرائم مسئولان رژيم خمينى (و همچنين رژيم شاه) و آمران و عاملان شكنجه و كشتار و غارت و تجاوز به حقوق مردم در دادگاههاى علنى با حضور هيئت منصفه و پذيرش ناظران بينالمللى (همراه با) تأمين اصل آزادى دفاع و حق فعاليت كانونهاى وكلا» كه از مصوبات شوراى ملى مقاومت ايران است بحث جداگانهيى است. و ربطى به بحث كنونى ما ندارد. منظورم از اين تذكر، ممانعت از خَلط مبحث است. در يك جمهورى دموكراتيك با يك نظام قضايى مستقل و عادلانه، هرگاه كه شكايتى از كسى وجود داشته باشد، ترتيبات و پروسدور قضايى خود را طى مىكند. بنابراين مىخواهم روشن باشد كه من در اين بحث در موضع رسيدگى به شكايت يا قضاوت در مورد جرم هيچكس نيستم و صلاحيت آن را هم ندارم. من در اين بحث بهدنبال سرنگونى فاشيسم دينى و آزادى خلق و ميهن از چنگال استبداد و حاكميت جمهور مردم ايران هستم و دقيقاً به همين خاطر است كه مىخواهم صراحتاً درباره آقاى رضا پهلوى هم صحبت كنم.
هر چند كه بهوضوح مىدانم بهلحاظ سياسى و در تعادل سياسى روز، بسيارى به من انتقاد خواهند كرد كه اصولاً سلطنت و سلطنت طلبى، ثقلى شايان اين بحث، كه خودم 28سال از ورود به آن پرهيز كردهام، ندارد. در پاسخ به اين قبيل انتقادات بر حق، پيشاپيش به عرضتان مىرسانم كه ما مشغول يك سلسله بحث آموزشى هستيم و اجازه بدهيد كه من براى نسل جوان و نسل قيام، اين قبيل مباحث را به قدر توان محدود و ناچيز خود، باز كنم.
همچنين مىدانم مورد انتقاد قرار خواهم گرفت كه اگر چه از بحث موسوى بهخاطر اينكه روى «اكران» است ناگزير بودى، ولى در بحث سلطنت، بهخصوص در حال حاضر، چنين ضرورتى نيست. جوابم اين است كه: اين انتقاد بهلحاظ سياسى درست است اما اگر باور كنيد، حركت كردن با «موج» و «اكران» شرط انصاف و سزاوار ما نيست. بگذاريد مسأله را تا عمق آن برويم و اگر ضررى هم بهلحاظ سياسى دارد، تقبل كنيم تا نسل قيام بداند و مردم ايران قضاوت كنند.
همه حرف را هم رك و روشن و عارى از هرگونه ابهام براى ثبت در سينه تاريخ به مسئوليت خودم مىگويم. مىدانم كه پيشنهاد مشخصى كه ارائه خواهم كرد، براى مجاهدين و ديگر اعضاى شوراى ملى مقاومت ايران غيرمترقبه و گزنده است. از نظر سياسى باعث بل گرفتن رژيم و لجنپراكنيها و بهانهگيريهاى بسيار عليه ما خواهد شد.
***
درباره سلطنت و آقاى رضا پهلوى
صراحتاً مىگويم كه پشت كردن به ديكتاتورى و بازگشت به جبهه مردم ايران براى سرنگونى استبداد مذهبى و استقرار حاكميت مردم ايران، بهجاى حاكميت شيخ و شاه، نه فقط آقايان موسوى و كروبى و امثال آنها، بلكه آقاى رضا پهلوى را هم اگر بخواهد و اراده كند و اگر بتواند موانع اين امر را كنار بزند، شامل مىشود. هر چند كه به ما ربطى ندارد و به ميل و خواست خود او مربوط مىشود. اما من حرف را مىگويم، خواه از سخنم پند گيرد يا ملال…
اول نكات لازم را رو به همين مجاهدين و ديگر اعضاى شوراى ملى مقاومت ايران و هواداران و پشتيبانان آنها و هموطنان مىگويم:
اول اينكه، رضا در زمان انقلاب ضدسلطنتى 18سال داشته و تا آنجا كه من مىدانم شخصاً مرتكب جرم و جنايتى از نوع كارهاى پدر و پدربزرگش در داخل ايران نشده است. وانگهى گناه پدر را كه به پاى پسر و همچنين گناه پسر را كه به پاى پدر نمىنويسند مگر اينكه كسى اعلام جرم مشخص كند و دادگاه قضاوت كند. آخر مگر ما بايد گناهان رضاخان سردار سپه و گناهان خمينى را به پاى نوههاى آنها بنويسيم؟
دوم اينكه، بر خلاف مجاهدين و برخى اعضاى شوراى ملى مقاومت كه از كپى بردارى سهل و آسان رضا پهلوى درمطبوعات و رسانههاى غربى يا فارسى زبان از برخى مواضع و تعابير مقاومت ايران، مانند راهحل سوم بدون ذكر منبع و مرجع ناراحت مىشوند، من نه فقط بدم نمىآيد، بلكه خوشم مىآيد. يك ضرب المثل عربى مىگويد: ببين چه مىگويد، نبين كه مىگويد…
بهمين خاطر در مورد خودم چنانچه حرف مثبت و مفيد و قابل استفاده گفته باشم، ذكر بدون منبع آن را براى همه نه فقط مجاز، بلكه موجب سپاس و قدردانى مىدانم.
آخر مگر تقليد از كار خوب و تكرار حرف درست، بد است كه ناراحت بشويم؟ اگر نظر مرا بخواهيد من دلم مىخواهد كه ايشان، از ساير كارهاى مجاهدين در قبال خمينى و خامنهاى و حتى پدر خودشان هم سرمشق مىگرفتند. چنانكه بعداً خواهم گفت، دلم مىخواهد برچسب تروريستى عليه مجاهدين را هم كه همه مىدانند در حمايت از رژيم ولايتفقيه بوده است، قوياً و قاطعانه محكوم مىكردند. دلم مىخواهد كه رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً و علناً هرگونه داعيه سلطنت را هم كنار مىگذاشتند و همه موانع و كاسههاى داغتر از آش سلطنت طلب را كنار زده و در خدمت و يارى به جبهه مردم ايران، اعلام مىكردند كه خواهان يك جمهورى دموكراتيك و مستقل مبتنى بر جدايى دين از دولت و نفى تام و تمام رژيم ولايتفقيه و سرنگونى آن هستند. در اينصورت بهراستى چه نام نيكى از خود بهجا مىگذاشت.
سوم اينكه، اگر نظرمرا بپذيريد درست اينست كه او را در اين مقطع تاريخى در برابر وظايفش قرار بدهيم و اينكه چه بايد بكند و چه مىتواند بكند كه تاكنون نكرده است. بگذاريد او هم آزمايش خودش را از سر بگذراند. همچنانكه در مورد موسوى و كروبى و سايرين هم بلااستثنا همين را مىگوييم. همچنانكه در مورد وظايف همه آنهايى كه در داخل يا خارج اين رژيم و در داخل يا خارج ايران هستند نيز همين را مىگوييم.
***
اما پيشنهاد مشخص من به آقاى رضا پهلوى، اگر مانند برخى جناحهاى رژيم ولايتفقيه گمان نكنيد كه سوداى فردى و گروهى يا قصد سوء دارم، اين است كه اگر بخواهيد مىتوانيد در اين مقطع حساس و تاريخى، خدمت بزرگى به آزادى وطنتان بكنيد. اعلام كنيد:
داعيه سلطنت نداريد و آن را بر هيچكس ديگر هم نمىپسنديد و خود را ملتزم به يك جمهورى دموكراتيك و مستقل و مبتنى بر جدايى دين از دولت با نفى كامل نظام ولايتفقيه و ضرورت سرنگونى آن مىدانيد. رو در رو و برخلاف فاشيسم دينى حاكم برايران، برچسب ناحق تروريستى بر مبارزان راه آزادى وطن خود، بهويژه سازمان مجاهدين خلق ايران و مجاهدان اشرف را محكوم مىكنيد. علاوه بر اين عموم هموطنان خود را به همبستگى ملى براى سرنگونى استبداد مذهبى و به دور ماندن از هر نوع استبداد ديگر تحت هر عنوانى، فرا مىخوانيد…
من بهخوبى بهياد دارم كه روزى خمينى با اهانت به شما گفت: برو درسَت را بخوان و منظورش اين بود كه گرد سياست نچرخيد. حرف من معكوس خمينى است. از قضا با اعلام آنچه گفتم، من خواهان حداكثر فعاليت شما عليه رژيم ولايتفقيه البته درجاده جمهورى و آزادى و استقلال مردم ايران و خواهان بازگشت شما از جبهه ديكتاتورى سلطنتى به جبهه مردم ايران هستم. در آنصورت اگر مايل باشيد، خواهيد توانست در انتخابات رياست جمهورى هم شركت كنيد. اما لازمه آن، كه به سود خود شما هم هست، قبل از هر چيز كسب مشروعيت براى كَنده شدن از گذشته و گام نهادن و حركت بهسوى آينده از طريق پيشنهاد مشخصى است كه ارائه كردم و الا چيزى جز درجا زدن در گذشته باقى نمىماند.
***
مجاهدين و مقاومت ايران و رئيسجمهور برگزيده مقاومت، بارها قدردانى خود را از همدردى و تلاش عموم هموطنان و جريانها و گروهها و شخصيتها در قبال حمله و كشتار و گروگانگيرى 6 و 7مرداد در اشرف، ابراز كردند.
چندى بعد از وقايع اشرف و تحصن و اعتصاب هموطنانمان، مطلع شدم آقاى رضا پهلوى چندين نوبت، به طرق مختلف ابراز همدردى كرده و در محكوم كردن اين كشتار و جنايت، اطلاعيه هم صادر نموده كه شايان تشكر است.
واقعيت اين است كه بهخاطر دست بستگيها و همچنين سوء استفادههاى سياسى طرفهاى گوناگون، همچنانكه تا امروز نمىشد از كمكهاى مالى مهندس بازرگان قدردانى و يادآورى كرد، ما و بهخصوص خود من، تشكرهاى زيادى به بسيارى كسان از بابت همدردى يا ابراز لطفشان در مقاطع مختلف بدهكارم و خودم هم نمىدانم كه در چه زمانى مىتوانم و بايد بر زبان بياورم.
دو نمونه در همين باره مىگويم: يكى درباره دكتر امينى و ديگرى درباره دريادار مدنى و نامههاى تسليتشان به من در 19بهمن بهخاطر شهادت اشرف و موسى است، كه در آنزمان ناگزير بى جواب گذاشتم. زيرا هر گونه جواب در بهمن 1360 به سوء تعبيرهاى جدى سياسى منجر مىشد.
دكتر على امينى، آخرين رجل استخواندار زمان شاه و بازمانده از دوران فئودالى بود كه بيش از آنچه كه تا امروز موسوى با خامنهاى تضاد دارد، با شاه تضاد داشت. در حقيقت، با فشار كندى رئيسجمهور وقت آمريكا بود كه شاه امينى را به نخست وزيرى پذيرفت. كندى در دنياى دو قطبى آن روز اصرار داشت كه اگر در ايران، اصلاحات سياسى انجام نشود، كار به انقلاب مىكشد و كنترل اوضاع از دست مىرود.
امينى وزير دارايى كابينه كودتاى سرلشكر زاهدى عليه مصدق بود و از همين موضع قرارداد ننگين كنسرسيوم نفت را با «هوارد پيج» آمريکايى در شهريور 1333، يعنى 13ماه بعد از كودتاى ننگين، امضاء كرد و از اين بابت بهحق مورد لعن و خشم رجال و نيروهاى ملى بود.
امينى از ارديبهشت 1340 تا تيرماه 1341 نخستوزير تحميلى به شاه بود كه با اختيارات زياد سر كارآمد و پس از 8سال اختناق، از 1332 تا 1340، با خود رفرم و فضاى باز سياسى و پروژه اصلاحات ارضى را آورد. شمارى از مقامات لشكرى و كشورى شاه را بهخاطر دزدى و انواع و اقسام سوء استفادهها گرفت و بهزندان انداخت. مهمتر اينكه شاه را هم وادار كرد مجلسين سنا و شورا را كه پايگاه فئوداليسم و مانع اصلاحات بورژوايى بهويژه اصلاحات ارضى بودند، منحل كند. اما يكسال بعد شاه خودش به آمريكا رفت و در يك معامله با كندى، اجراى پروژه مورد نظر او را خودش بهعهده گرفت و رژيم فئودال-بورژوايى خود را يكپايه و تبديل به يك سرمايهدارى وابسته كرد و در اينجا بود كه سرو صداى امثال خمينى از موضع مادون بورژوايى بلند شد.
اما شاه توانست در معاملهاش با آمريكا از دست امينى خلاص شود و او را در تير 1341 بركنار كرد و اسدالله علم را نخستوزير كرد. بعد هم خودش همان اصلاحات ارضى را كه امينى و وزير پر سرو صداى كشاورزى او، ارسنجانى، شروع كرده بودند، بهدست گرفت و با بوق و كرناى زياد، تحت عنوان «انقلاب شاه و مردم» و «انقلاب سفيد» ادامه داد و در روز 6بهمن 1341 با صحنه سازيهاى بسيار به رفراندوم گذاشت. در همين حال، فضاى خفقان را دوباره چيره كرد و همه احزاب سياسى آنروز را از دور خارج ساخت.
***
بهنظر مىرسد خمينى «انقلابى» شدن را از شاه ياد گرفته باشد! و الا خمينى خودش در سال 1323 در كتاب كشف الاسرار نوشته است كه «ترس ما از انقلاب سياه و از پايين است».
همچنين نوشته است كه آخوندهايى مانند او «هيچوقت با نظام مملكت… مخالفت نكردند» و حتى اگر «حكومت را جائرانه تشخيص دهند، باز مخالفت با آن نكرده و نمىكنند» و «لهذا حدود ولايت و حكومت را كه تعيين مىكنند بيشتر از چند امر نيست؛ از اين جهت فتوا و قضاوت و دخالت در حفظ مال صغير و قاصر و در بين آنها هيچ اسمى از حكومت نيست و ابداً از سلطنت اسمى نمىبرند» و «هيچ فقيهى تاكنون نگفته و در كتابى هم ننوشته كه ما شاه هستيم يا سلطنت حق ماست» و «هيچگاه مخالفت نكرده و اساس حكومت را نخواستهاند بههم بزنند» و «با اصل اساس سلطنت تاكنون از اين طبقه مخالفتى ابراز نشده» است.
خمينى در كودتاى 28مرداد سال1332 هم با كاشانى و دربار در يك جبهه بود. حتى بعداز انقلاب ضدسلطنتى علناً از اينكه مصدق از استعمار و ارتجاع «سيلى» خورده، ابراز خرسندى مىكرد.
***
حالا بنگريد كه در سال 1360، فداكاريهاى مجاهدين و تأثير شهادت اشرف و موسى و رود خونى كه در آنزمان خمينى بهراه انداخته بود، بايد به كجا رسيده باشد، كه حتى كسى با سوابق دكتر امينى را، به نگارش چه تسليتى و ادا كردن چه گواهى و شهادتى واداشته است. در اينجا خوب مىتوان حتى در قياس با امينى، درجه سبعيت و سنگدلى رژيم ولايت و كارگزارانش را هم دريافت. گوش كنيد:
«خدمت آقاى مسعود رجوى مشرف است»
«هو
آقاى عزيزم
در اين موقع كه عدهاى از همرزمان جنابعالى بهخصوص همسرتان جان خود را در راه مبارزه با رژيم فعلى ايران از دست دادهاند- قطع نظر از اختلاف نظر در مشى سياسى، چون در وطن پرستى جنابعالى و همرزمانتان ترديد ندارم به نوبه خود بهعنوان يك نفر هموطن در عزاى جنابعالى شريك مىشوم و از صميم قلب مرتبت تسليت خود را به تمام خانوادههاى عزا بهخصوص جنابعالى تقديم مىدارم و از خداوند متعال سلامتى و بقاى عمر و موفقيت عالى را خواستارم.
دكتر اميني
پاريس 11فوريه 1982»
***
اينهم نامه تسليت دريادار مدنى وزير دفاع بازرگان و يكى از كانديداهاى دور اول رياست جمهورى در سال 58 كه اگر درست بهيادم مانده باشد، 3-4 ميليون رأى آورد. قبل از ارائه اين نامه، كه باز هم گواهى مىدهد، مجاهدين تا كجا درآرمان خود صدق و فدا داشتهاند، يادآورى مىكنم كه نامهنگاريهاى مخفيانه بنى صدر به خمينى، و مدنى به رفسنجانى در سال 63، و بيانيه شوراى ملى مقاومت در اينباره، در فصلهاى قبلى ازنظرتان گذشت. باز هم دقت كنيد كه تفاوت بين همين دريادار مدنى با رژيم و جناحين آن تا كجاست. اين نامهها را از اين بابت ارائه مىكنم كه نسل جوان در ماهيت و عملكرد رژيم ولايتفقيه، به جدّ تحقيق و تدقيق كند.
«19بهمن1360
برادرگرامى آقاى مسعود رجوى
از خبر جانگَزاى حمله به يكى از مراكز سازمان مجاهدين خلق اطلاع حاصل و بىنهايت متأثر شدم. شهادت مجاهدين لايق موسى خيابانى و همسرشان و خانم اشرف ربيعى همسر رزمنده شما و گروهى از اعضاى سازمان مجاهدين بهدنبال ديگر شهداى راه وطن بهدست مزدوران جمهورى به اصطلاح اسلامى، خون در دل آزادىخواهان و عدالت جويان نشانيده است.
ضمن ابراز همدردى، براى شما آرزوى تحمل مىكنم و به سازمان مجاهدين خلق تسليت مىگويم.
به حول و قدرت الهى و با اتكا به نيروهاى رزمنده و زوالناپذير ملت و در سايه همسبتگى نيروهاى معتقد به دموكراسى، انقلاب و جمهورى، بىگمان، بنياد ستم واژگون و حكومت حق جانشين خواهد گرديد.
با آرزوى پيروزى و موفقيت ملت ايران سيد احمد مدنى»
***
فصل نهم - سخنى با مجاهدين همراه با يك تعهد مشخص
حالا روى سخنم بهويژه با مجاهدين و ديگراعضاى مقاومت ايران و با هواداران و پشتيبانان آنهاست. سپس تعهد مشخص را بهدلايلى كه خواهم گفت به اطلاع عموم مىرسانم:
اصلاً و ابداً از آزمايش درباره هيچكس بيم نداشته باشيد. چه خودمان و چه ديگران. بگذاريد ما در راستاى سرنگونى رژيم ولايتفقيه و در راستاى آزادى و حاكميت مردم و برقرارى نظام جمهورى مورد نظر مردم ايران با همه اتمام حجت كنيم. فقط به يك شرط. به شرط اينكه كسى (و اول از همه خود من) در فكر خودش نباشد. به فكر رود خروشان خون شهيدانى همچون اشرف و موسى و شهيدان قتلعام و جاودانه فروغها و شهيدان اشرف و شهيدان قيام، به بار نشاندن و به مقصد رساندن اين خونها واين رنج و رزمها باشد.
همه امتحان مىدهيم و مردم و تاريخ ايران داورى مىكنند. «بيا كاين داوريها را به پيش داور اندازيم» چرا كه اگر معتقديد، آن داور نهايى وجود، كه «خَير الحَاكمينَ » و «أَحكَم الحَاكمينَ » است در روز بازپسين به قضاوت مىنشيند، پس ديگر چه جاى بيم و باك.
همان كه بر خلاف خمينى، كه هيچ قاعده و قانونى نمىشناخت، خود را متعهد و ملتزم كرده است كه حتى بهاندازه «رشته ميانى هسته خرما» به هيچكس و هيچ چيز ستم نكند وَلاَ تظلَمونَ فَتيلاً … چرا كه متاع دنيا گذرا واندك است و دستاورد آخرت براى آنكس كه پرهيزكارى پيشه كند و بر اصول و مرزبنديهاى ضرورى استوار بماند، بسا بهتر است.
وانگهى مگر مجاهدين حتى به فرزندان خودشان و شهيدانشان نمىگويند كه افتخارات و خوب وبد آنها به يكديگر ربطى ندارد. مگر نمىگويند هر كس تنها صاحب و مالك و پاسخگو و در گرو كردار و عمل خويشتن است.
خواهش مىكنم در همين زمينه به قسمتى از پيامى كه براى اعضا و كانديداهاى عضويت مجاهدين در ماه رمضان سال 86 فرستادم توجه كنيد:
***
حرف من با شما، در آستانه رمضان و در چهلوسومين سال حيات سازمانتان، يك يادآورى ايدئولوژيكى درباره خودتان است. درباره زندگى وحيات و ممات هر مجاهد خلق، بدون استثنا… … .
دلم مىخواست شرايطى بود كه مىتوانستم «چهره به چهره، رو به رو» و «نكته به نكته، مو به مو» با اعضاى جديد مجاهدين و كانديداهاى عضويت آنها صحبت كنم. مخصوصاً دلم مىخواست در ماه رمضان، مثل گذشته، با اعضا و كانديداها و با رزمآوران جديدالورود ارتش آزادى، شبزندهدارى مىكرديم.
آن وقت من سؤالاتم را با تكتك شما در ميان مىگذاشتم تا خاطرم جمع شود كه مثل مجاهدان استوار و رزمآوران قديمى، همگى شيرزنان و كوهمردان رشيدى شدهايد. معنى كلمات، معنى عهد و پيمان و معنى سوگندهايتان را با پوست و گوشت و استخوان فهم كردهايد و حاضر به پرداخت بهاى آن هستيد.
همان مسيرى كه در42سال گذشته طى كرديم: در بحران ها و توفانها، در زندانها و شكنجهگاهها، در بيدادگاهها، در برابر جوخههاى اعدام شيخ و شاه، در نبردهاى ديرين سياسى و نظامى، و بهخصوص در پهنهها و قلههاى ايدئولوژيك… .
برايتان از فراز و نشيبهاى 40سال گذشته، و از درهها و دشتها و قلههايش مىگفتم.
از روزگارى مىگفتم كه در ميدان مبارزه نشانى از آخوندها و مدعيان كنونى نبود، تا زمانى كه ارتجاع در كسوت انقلاب، بر اريكه قدرت نشست. به لاف و گزاف و به هلاك حرث و نسل پرداخت. با دجاليت و شقاوتى مافوق تصور، كه هنوز هم ادامه دارد… …
همچنين برايتان مىگفتم كه وقتى ديو تنوره مىكشد و چاه باطل بسيار عميق است، چگونه مىتوان با بالا بردن قله حق و بالاتر بردن ستيغ صدق و فدا، دجاليت و ارتجاع را پس زد و در تماميت آن در هم شكست. بهشرط اين كه حاضر باشيم قيمت و بهاى آن را بپردازيم.
***
پس اصل موضوع، در قيمتى است كه يك خلق با فرزندان پيشتازش مىدهد و در بهايى كه پيشتاز با صدق و فدايش در كشاكشها و انواع و اقسام آزمايشها، مىپردازد.
اينجاست كه رگبار سؤالات من از تكتك شما آغاز مىشود. نه در كنار گود و در ساحل رودخانه، بلكه در ميان توفان و امواج خروشان خون شهيدان.
-آيا بر روى مرزبنديهاى آرمانى و سياسى خود استواريد و مرز سرخ داريد؟
- اگر مجاهد خلق هستيد، آمدهايد چيزى بدهيد، يا چيزى بگيريد، و يا آمدهايد كه بده و بستان مرضى الطرفين انجام بدهيد؟!
- اگر مجاهد و شيفته آزادى مردمتان هستيد، راست بگوئيد، آيا بها- تمامى بها- را مىپردازيد يا مىخواهيد چند صباحى «خوشنشين» ميدان مبارزه و مجاهدت باشيد و براى خودتان هم، اسمى و رسمى و سابقهيى دست و پا كنيد و از مزاياى آن استفاده كنيد؟!
دعوى عشق كردم، سوگندها بخوردم از عشق ياوه كردم من ملكَت و شهامت
- راستى در سختيها، غر مىزنيد و بهانه مىگيريد، وا مىدهيد و پشت مىكنيد؟ يا بهقول قرآن، از آن هجرتكردگان و ياران (مهاجرين و انصار) هستيد كه در ”ساعت عسرَت“ پيروى و همراهى مىكنند؟
گفتا: كه ”چند رانى؟“ گفتم: كه ”تا بخوانى“
گفتا: كه ”چند جوشى؟“ گفتم: كه ”تا قيامت“
گفتا: ”كه خواندت اينجا؟“ گفتم: كه ”بوى جانت“
گفتا: ”چه عزم دارى؟“ گفتم: ”وفا و يارى“
گفتا: ”كجاست ايمَن؟“ گفتم: كه ”زهد و تقوى“
گفتا: كه ”زهد چبـوَد؟“ گفتم: ”ره سلامت“
گفتا: ”كجاست آفت؟“ گفتم: ”به كوى عشقت“
گفتا: ”كه چونى آنجا؟“ گفتم ”در استقامت“
***
صبر كنيد، سؤالات من از شما، مثل همه نشستهاى درونى در سه دهه گذشته، ادامه دارد:
- اگر مجاهديد، روزانه 10بار درنمازها در سوره حمد، از خدا مىخواهيم كه ما را به راه راست هدايت كند و با انبيا و اوليا، با صديقين، با شهيدان و با بندگان صالح خود، همراه نمايد. راه كسانى كه به آنها نعمت داده است (صراط الذين انعمت عليهم). سپس، هر 10بار، بلافاصله به مرزبندى با «مغضوب عليهم» و «ضالين» مىپردازيم و اينكه در شمار آنها قرار نگيريم (غير المغضوب عليهم و لا الضالين) :
آنهايى كه مثل شجره خبيثه خمينى بهخاطر حقكشيهايشان، مورد خشم خدا هستند و آنها كه از راه حق، از صراط مستقيم منحرف و گمراه شده و مورد نفرت خدا هستند. افراد و گروهها و جريانهايى كه بهعذر و بهانههاى مختلف به همين غضب شدگان رضا داده يا به آنها امداد مىرسانند.
- حالا به من بگوييد كه آيا شما سوره حمد را با خلوص و با فهم معناى آن مىخوانيد؟
- آيا در هر كجا كه باشيد، در روز عاشورا آماده جنگ و به ميدان رفتن در خاكپاى امام حسين هستيد يا نيستيد؟
- آيا پاى پياده به زيارت مزار شهيدان و به مسجد فاطمه زهرا، بزرگ مادر آرمانىمان مىرويد و تجديد عهد مىكنيد؟
هواى توست درجانم كه مىدارد مرا زنده
ندارم در همه عالم هوايى جز هواى تو
دلم خلوت سراى توست، خوش بنشين بهجاى خود
كه غير تو نمىزيبد كسى ديگر بهجاى تو
دعاى دولتت گفتيم و رفتيم از سر كويت
به هرجايى به صدق دل بهجان گوييم دعاى تو
***
- راستى يادتان هست يكبار در يكى از نشستها پرسيدم، آيا به نسبتهاى موروثى و خانوادگى خودتان و اينكه پدر و مادرتان اين و آن است (چه بهترين فرد روزگار باشد چه بدترين آن) متكى هستيد يا به آنجا رسيدهايد كه از اين قبيل ارث و ميراثها، بالكل قيچى كنيد؟ پدر و مادر يا خويشاوندانتان را هر كه هستند مبادا وارد دستگاه محاسبه مجاهد خلق كنيد. در همان نشست گفتم كه حساب باز كردن براى اين نسبتها را چه مثبت و چه منفى، قيچى كنيد و دور بريزيد. چه برجستهترين شهدا و مجاهدين باشند و چه جنايتكارانى از قبيل محمدى گيلانى حاكم شرع خمينى، پدر سه مجاهد شهيد كه خودش اعدام پسر را دستور داد، يا همين آخوند جنتى گرداننده شوراى نگهبان (پدر مجاهد شهيد حسين جنتى).
***
يك تعهد مشخص
فراخوان و پيشنهاد و آنچه درباره بازگشت به جبهه مردم ايران گفتم، هرچند به اقتضاى وضعيت و آرايش سياسى موجود با اسامى مشخص همراه بود اما اختصاصى نيست بلكه فراگير است.
به ديگران هم در اين آزمايش تاريخى خوشامد مىگوييم. مىگوييم كه اگر راست مىگويند، گريبان مجاهدين را رها نموده، يقه ملا را بچسبند. اين را هم اول به خودمان مىگوييم كه هرگز و هيچگاه شروع كننده خصومت و ضديت و تعارض با احدى غير از ديكتاتوريهاى شيخ و شاه نبودهايم. اغلب تا مدتهاى مديد فروخوردهايم تا وقتى كه طرف مقابل از حد گذرانده باشد، بهنحوى كه اگر به جوابگويى نمىپرداختيم، ديگر ضعف و ذلت تلقى مىشد. و هيهات منّا الذله…
اما فراتر از اين حرفها، من براى اثبات صدق عرايضم، بايد تعهد مشخصى هم ارائه كنم تا كسى گمان نكند كه سوداى ديگرى جز آزادى و حاكميت جمهور مردم دارم. از آنجا كه به هرحال كسى بايد پا پيش بگذارد و اميد و اعتماد پرپر شده از سوى خمينى و اعقاب عمامهدار و بىعمامهاش را جبران كند و آب رفته را از اين حيث به جويبار وجدانهاى خنجر خورده و ضماير خيانت شده برگرداند، اعلام مىكنم كه پس از وفاى به عهد در آزادى ايران زمين از چنگ رژيم ولايتفقيه و تشكيل موسسان منتخب مردم ايران، از هرگونه مقام و منصب و از هرگونه شركت در انتخابات و هر دولتى كه باشد، تحت هر نام و عنوان، معذورم. عضويت در سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران، چنانچه شايسته آن باقى بمانم، برايم كفايت و كمال مطلوب است.
البته مىدانم كه خيانت خمينى به عهد و پيمانهايش، مخصوصاً به تعهدهايى كه قبل از رسيدن به قدرت اعلام كرده بود؛ كلمات را ذبح و ملوث كرده و جايى براى اعتماد به تعهدهاى باقى نگذاشته است. اما اين هم هست كه مجاهدين با درياى خون و سلسله جبال ايستادگى در تاريخ معاصر ايران نشان دادهاند كه در سوگندها و تعهدهاى خود جدى هستند. بنابراين، اميدوارم بتوانم در جريان عمل، در عهدى كه با خود و خداى خود از روز30خرداد بستهام و آن را با شما در ميان مىگذارم، اعتماد كسب كنم.
از روز 30خرداد سال 1360 كه بالاترين و شكوهمندترين مقاومت سازمانيافته تاريخ ايران در برابر ارتجاع و ديكتاتورى آغاز شد، و از روز بر خاك افتادن اولين دسته شهيدان آزادى، با خود و خداى خود عهد بستم كه حتى اگر به رستگارى شهادت نرسم، چنانچه عمرى باقى بود، با تدوين و تكميل 4 كتاب ناتمام تبيين جهان، انسان، تاريخ و شناخت، اينچنين دفتر ايام را با هديه به نسل جوان ببندم.
در يك كلام، برترين و بالاترين خواسته براى خودم اين است كه مىخواهم ”مجاهد“ بمانم و ”مجاهد“ بميرم. فقط همين. البته با استعانت از خدا و دعاى خير شما.
19/11/88
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=53236