اینک
تنش ها افزون است
انفجار نزدیک است
زندگی در آبها بود
جاودانگی در دریاها بود
شب در من است!
شب با من است!
زمان می رود
آرزوها
امیدها
خیال ها می آیند
اما گرد باد
به یک زمان
می کوبد و می برد.
شب در من است!
شب با من است!
می گوید و وسوسه می کند
می خواند و می برد
سیاهی نمی نشیند
سپیدار را قطع می کند
شمع را خفه می کند
سگانش می ترسانند
لیک
نشسته
خموشم من!
چهرام را بنگرید
شب در من است!
شب با من است!
فرزاد پاییز
۸ دی ۱۳۶۲