به یاد ناصر پاکدامن در نخستین سالگرد مرگ او
دوشنبه ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ – ۲۲ آپريل ۲۰۲۴
ناصر پاکدامن
بیدارم یا خواب؟ هر روز، یکبار، دو بار و شاید هم چند بار از آن جلو رد مىشوم. از هر گوشۀ میدان هم که مىگذرم نگاه مىکنم. هر بار نگاه مىکنم: این همانجاست، مردى که نمىشناختم، شبحى که با ماست و در ماست، روزهاى آخر را در اینجا گذرانده است: ساختمانى شش یا هفت طبقه و نه خیلی بیشتر.
حتى یکبار هم رفتهام آنجا و در این هتل، خوابیدهام: “فلوریدور” Floridor)). از پلهها بالا مىرویم، به دست چپ مىپیچیم تا به دفتر هتل در طبقۀ اول برسیم. اگر عمارت پهلویى، گشادهدستى نکرده بود این هتل مىتوانست سرسرا و ورودیۀ مرغوبى داشته باشد و بعد هم هتل مرغوبترى باشد. حالا یک هتل معمولی است. آن زمانها یکى دو طبقه را ماهیانه به دانشجویان اجاره مىداد حالا هم هتل ارزانقیمتى است که فقط به درد خوابیدن مىخورد. با راهروهاى باریک و دراز و پلههاى بیخودى. و بعد هم اتاقهایى که پردههاى کلفت دارد بر روى پنجرههایى که به حیاط خلوتى باز مىشود که شبها، انباشته از صداى سینماى پهلویى است و بوى آشپزخانۀ دو رستوران مجاور. ازین پنجره، چه حفرهاى را مىشود دید! نکبتزده، نمور و فرو رفته در سایهاى همیشگى. اتاقهاى عمارت روبرو هم پیامآور همین است.
اما هتل باید اتاقهاى آفتابرو و در هرحال دلبازتر هم داشته باشد. اتاقهاى رو به میدان. سه پنجره پس سه اتاق؟ پنجره را که باز مىکنى میدان را مىبینى. حتماً کمى دورتر آن شیر را و جلوتر هم، باغچه را. آن زمانها، اوایل سال ۱۹۵۶ را میگویم، وقتى که اول بار این میدان و این هتل را دیدم. چهار سال و نیمى گذشته بود. سر نبش، همچنان کافۀ Rendez-vous [ِدیدارگاه] وجود داشت. کم و بیش با قیافهاى همچنین. بعد هم، همین درِ امروزى بود و بعدِ آن هم یکى دو دهن مغازهاى که لوازم ورزشى مىفروخت: پیراهن ورزشى، اسکى، توپ، راکت و غیره… و بعد درِ هتل بود که مثل امروز، با پلههایى شروع مىشد که به طبقۀ اول مىرفت تا دفتر. و بعد هم آسانسور. بعد از هتل هم یک مغازۀ زنانهفروشى بود و بعد هم یک رستوران و یک سینما و بعد هم یک رستوران دیگر. اهمیت سینما در این بود که سالنش آنقدر کوچک بود که آپارات را پشت پرده گذاشته بودند و آپاراتچى از آنجا فیلم را به روى آینهاى که ته سالن بود مىانداخت تا انعکاس آن به روى پرده بیفتد. سینمایى بود ارزان. فیلمهای کهنه نشان مىداد و تکرارى.
روزى صبح، ظهر، عصر یا هر زمان دیگر، ازین پلهها بالا آمده است. اتاق گرفته است. اواخر ۱۳۲۹ است. اوائل اسفندماه؟ دانشجویى که آن روزها، او را در همان محلۀ چهاردهم، حول و حوش مونپارناس، از دور دیده بود مىگفت وقتى که راه مىرفت، حواسش نبود. مثل این که غایب است. در خودش بود. به اطراف توجهى نداشت. چه بسا با همین بىتوجهى و درخودى به هتل رسیده است. و چه بسا با همین حال و احوال است که روز جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۳۰/ ۶ آوریل ۱۹۵۱ هتل را ترک کرده است و به سوى آپارتمانی رفته است که آنطرف شهر، در محلات شمالغربى، اجاره کرده بود.
حالا رسیده است به ساختمان شمارۀ ۳۷ مکرر کوچۀ شامپیونه (rue Championnet). باید برود بالا: “طبقۀ دوم، دست راست. یک اتاق یک آشپزخانۀ کوچک که درش به حیاط خلوت باز مىشود و بعد هم توالت” (صورت مجلس مأموران پلیس کلانترى ناحیۀ هجدهم پاریس به تاریخ دهم آوریل 1951 / 20 فروردین ۱۳۳۰، از “پروندۀ خودکشى هدایت در دادگسترى پاریس”، به نقل از 12، ص. ۳۷۴).
خانم کوپى (Copie) هفتاد و دو ساله، سرایدار عمارت است: “این آپارتمان گاز نداشت. روز جمعه [6 آوریل / ۱۶فروردین]، آقای هدایت خیلی به من اصرار کردند که چون قصد آشپزى دارند من گاز بیاورم. بالاخره بر اثر اصرار آقاى هدایت که مرد مؤدب و مهربانى بودند من کارگر آوردم تا گاز را درست کرد. روز جمعه کار گاز تمام شد. من قبلاً این قابلمههاى نو را که آقاى هدایت خریده بودند دستشان دیده بودم. پیش خود مىگفتم مرد جوان هوس آشپزى کرده، از غذاهاى بیرون خسته شده. حالا دلش مىخواهد توى قابلمۀ نویى که خریده غذا بپزد و براى همین بود که در مقابل اصرار او مقاومت نکردم و در روز جمعه کار نصب گاز را تمام کردیم” (گفتههاى خانم دربان به رحمتالله مقدم مراغهاى، اسماعیل جمشیدى: خودکشى صادق هدایت، ص.۲۴ به نقل از 12، ص.۳۷۷).
روز دوشنبه [9 آوریل / 19 فروردین] ، شاید حدود ساعت شش بعد از ظهر است که در آپارتمان را باز مىکنند: طبقۀ دوم دست راست، یک اتاق با آشپزخانه.
اتاق سه در پنج است و نیمه مبله. “در کشویى از میز آرایش این چیزها را پیدا مىکنند: دو نامه و دو پاکت… ظاهراً از یک فرانسوى ساکن پاریس…
نخستین به نشانى:
Hôtel des Ecoles, 15 , rue Delambre
و دومین به نشانی:
Hôtel Floridor, 23 ,Place Denfert Rocherau
…یک نامه که از منطقۀ کُت دور (Côte d’Or) فرستاده شده بوده است، و یک نامه از لندن. و یک پاکت از مدرسۀ عالی زبانهای زندۀ شرقی…”.
اشیاء موجود روى بخارى اتاق: “یک دسته موز دهتایى، یک تخته شکولات که کمی از آن برداشته شده بود، یک شیشه [کنیاک فین مارتل] Fine Martel نیمه پر، یک بطرى نیمه پر [شِری روشه] Cherry Rocher که سه چهارم آن پر بوده و چند استکان شستى لیکورخورى.”
“در کشوى دوم یک گنجه دو کت و یک شلوار چیده شده بود، در کشوى سوم سه پیراهن کثیف…” و دو کشوى دیگر هم خالی… “روى میز دو بسته سیگار آمریکایى و یک بسته سیگار تقریباً خالی. در یک جاسیگارى، دهتایى ته سیگار و خاکستر سیگار.”
کت هدایت روى صندلی آویخته است. در کیف بغلی چند کارت ویزیت و مبلغ ۴۵۱۰ فرانک آن روز فرانسه (یعنى معادل ۴۵.1 فرانک فرانسه در ۱۹۹۶). دو چمدان هم در اتاق هست. “درِ یکى از آنها با کلید بسته بوده. کلید آن را روى میز آرایش پیدا مىکنند”. باز مىکنند: “افزون بر کاغذهاى گوناگون، یک پاکت سرباز” هست با ده هزار فرانک آن روز فرانسه و ۱۶ دلار آمریکایى. “در چمدان دوم… یک جلد کتاب افسانۀ آفرینش و هفت عکس…” (صورت مجلس مأموران پلیس کلانترى ناحیۀ هجدهم پاریس به تاریخ دهم آوریل 1951 / 20 فروردین 1330، از “پروندۀ خودکشى هدایت در دادگسترى پاریس”. به نقل از ۱۲، ص. ۳۷۳-۳۷۲).
در آشپزخانه این چیزها را مىیابند: کِرِمهاى گوناگون، خمیردندان، شامپو، چند شیشه ادوکلن، ریشتراش، صابون دستشویى، حوله، دو قیچى کوچک و دو لولۀ اسپارادرا “Sparadrap” [نوار چسب طبى].
کف آشپزخانه پُر است از تکههاى پنبۀ هیدروفیل. “خوب پیداست که… تمام درز و شکاف و سوراخهایى که هوا از آنها داخل آشپزخانه مىشده با دقت تمام با پنبه کاملاً” مسدود شده است. “و گاه هم بر روى آنها اسپارادرا چسبانده” شده است. با لبۀ قیچى است که پنبه به لاى درزها و شکافها فرو شده است. “همهچیز” نشان مىدهد که “دقت تام و تمام به کار رفته… تا به هیچوجه هواى تازه وارد آشپزخانه نشود” (صورت مجلس مأموران پلیس… پیشین، ص. ۳۷۳-۳۷۲).
انجام این کارها زمان مىخواهد. از کى شروع کرده است؟ از همان جمعه عصر ششم آوریل / 16 اردیبهشت، حدود پنج بعد از ظهر؟ آن موزها و پنبه و شوکولات و قیچى و اسپارادرا و کنیاک را کى و کجا خریده است؟ پیش از آمدن به این خانه یا پس از آن؟ یعنى جمعه عصر که وارد این آپارتمان شده دیگر قدم بیرون نگذاشته؟ چه بسا هم روز خریدها، روز شنبه است. و در هر حال پس از این خریدهاست که آمادهسازى آغاز مىشود. آن تهسیگارهاى توى زیرسیگارى، حدود ده تا، از شمارۀ سیگارهایى خبر مىدهد که در این آپارتمان، از بدو ورود تا آن لحظۀ محتوم مصرف شده است. پیش از آمادهسازى یا در حین آمادهسازى؟ باید شنبه عصر دیگر آمادهسازى تمام شده باشد. آنوقت است که “هدایت در آشپزخانه را بسته است و شیر گاز را باز کرده است و بر کف آشپزخانه دراز کشیده است” (همانجا). مصمم و تمام. مصمم از روزها پیش؟
خودکشى امر فردى نیست و فقط از روان فرد سرچشمه نمىگیرد. خودکشى امر اجتماعى است و همچون هر امر اجتماعى، حامل پیامى به دیگران است. خودکشى بریدن از دیگران است. در فروبستن و دم درکشیدن که دیگر نیستم، چرا که نیستید. همین. این بریدگى از دیگران، از چه زمان، چرا و چگونه آغاز مىشود؟ اگر پاسخ به این پرسشها ممکن بود راز خودکشى گشوده مىشد. اما راز همچنان هست. آلبرکامو گفته است که خودکشى “یگانه مسئلۀ فلسفى واقعاً جدى” است و رازى است همچنان ناگشوده. جعبۀ اسرار. آن دیگرى مىنویسد که خودکشى توضیحپذیر نیست، تعبیرپذیر است. اصلاً هدف خودکشى هم همین است. آخرین اقدام که آخرین پیام هم هست. آخرین پیام براى همنوعان؟ اما کدام پیام و چه پیام؟ و ما بازماندگان هیچ نمىدانیم و همچنان درین سرگردانى نومیدانه پرسان و جویان مىمانیم: چرا؟ افسردهحالی، تنهایى، سختى ایام، نازکدلی، خُلقیات فردى، ناکامیهاى اجتماعى، سرخوردگى، فقر و تهیدستى، آوارگى و و و…
برین سیاهه باز هم مىتوان افزود. اما چه حاصل. اینها همه عینیات است و آنچه به چشم و حس ما مىآید. از ذهنیات او خبرى نداریم. این جلوههاى دنیاى برون در درون او چه واکنشى مىآفریده است؟ رازى است سر به مهر! ازینروست که توضیحات ما بیشتر تعبیرات است و از حال و احوال ما خبر مىدهد تا از حال و احوال آن کس که ما را ترک کرده است (چرا که ما او را ترک کرده بودیم و یا که وى چنین پنداشته بود). خودکشى همچون بسیارى پدیدههاى دیگر اجتماعى، در مرز جمعى ـ فردى، ذهنى ـ عینى شکل مىگیرد، بی آن که هرگز بدانیم که در پیدایش آن وزن عینیات و ذهنیات کدام بوده است؟
راز همچنان در برابر ماست و ما را به پاسخ مىخواند. به گفتهاى خودکشى آخرین پرسش از ماست، خیل معاصران، همنوعان و آیندگان. و ما همچنان عاجز از پاسخ به این پرسش. شاید که پرسنده پاسخ را به همراه برده است؟
آنچه در این سطور فراهم آمده است حاصل کوششى نیست براى گشودن رازى که سر بسته مىماند، بلکه مجموعهاى است از آنچه هدایت در سه چهار سال پایانى، اینجا و آنجا، از حالات و روحیات خود و وضع و گردش زمانه گفته و نوشته است و یا شهادتهاى این و آنى که در آن ایام و خاصه در سفر پاریس با او نشست و برخاستى و گفت و گویى داشتهاند دربارۀ این که چه مىگفت و چه مىکرد و چه مىدید.
چرا چنین کوششى را به سه چهار سال پایانى منحصر کنیم و از آن زمان دورتر نرویم؟ هدایت نویسندهاى است که مرگ و رویارویى با مرگ و پایانبخشى به زندگى، از آغاز یکى از مضامین اصلی و مسلط آثار و نوشتههاى او را تشکیل مىدهد. مگر نه این است که “مرگ” عنوان یکى از نخستین نوشتههاى اوست (ایرانشهر، دورۀ چهارم، شمارۀ ۱۱، بهمن ۱۳۰۵، تجدید طبع در ۱۷، ص.۹۳-۲۹۲). مرگ، “نوشداروى ماتمزدگى و ناامیدى”، “سروش فرخندۀ شادمانى”، “درمان دلهاى پژمرده”، “بهترین پناه براى دردها، غمها، رنجها و بیدادگریهاى زندگانى”، این “فرشتۀ تابناک” “که از غم و اندوه زندگانى کاسته بار سنگین آن را از دوش” برمىدارد، “مادر مهربانى که بچۀ خود را پس از یک روز طوفانى در آغوش کشیده، نوازش مىکند و مىخواباند” (پیشین). مگر نه ایناست که با نویسندهاى روبرو هستیم که خیامگونه، گنگى و بىمعنایى هستى بىقصد و مقصد را به پرسش مىکشد؟ مگر نه ایناست که زبان طنز تند و تلخ، زبان مکالمۀ این نویسنده با واقعیت معاصر خود است؟ واقعیتى مالامال از رجالهها و لکاتهها، بىگریز و ناگزیر، یکسره بنبست. آن نگاه طنزآگین، بر تنهایى و عزلت و ناهمگونى نویسنده در این جهان دلالت نمىکند؟
این تداومها و دوامها تا کجا مىتواند خبرآور”اقدام آخرین” باشد؟ پاسخ آسان نیست. آیا درست است که “کسى تصمیم خودکشى را نمىگیرد، خودکشى با بعضیها هست، در خمیره و در سرشت آنهاست، نمىتوانند از دستش بگریزند” (صادق هدایت، زنده بگور، ص.۵) و یا این که خودکشى، آخرین تصمیم، تصمیم لحظه است و چگونگى آن لحظه یا لحظههاى پسین در تصمیمگیرى نهایى اثر تعیین کننده دارد؟ “من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش در پاریس با اشخاص بهتر و مرتبترى نشست و برخاست پیدا کرده بود که اهل خمر و دود و غیره نباشند خودکشى نمىکرد یا شاید نمىکرد.” (سید محمدعلی جمالزاده، نامه به محمود کتیرایی، 2/6/1345، به نقل از ۱۳، ص.۲۴۰).
این پرسشها اگر پاسخى مىداشت دیگر از راز و رمز خودکشى صحبتى نمىشد. همه مىتوانستیم بدانیم که چرا. و اکنون مىدانیم که چنین نیست. پس کوششى هم که در اینجا شده است، داعیۀ رازگشایى ندارد. اما شاید هم بتواند به تکمیل مطالعات ما، دربارۀ هدایت در آخرین ایام زندگیش کمکى کند و بر مسیر راهى که به کف آشپزخانۀ آن آپارتمان تک اتاقۀ ساختمان شمارۀ ۳۷ مکرر کوچۀ شامپیونه ختم شد روشنائىهایى بیندازد.
پاریس ـ ۱۳۷۵ ـ ۱۳۷۳
به نقل از:“آوای تبعید” شماره ۳۷ ویژه نامه ناصر پاکدامن و چشمانداز